به گزارش خبرگزاری ناحیه امام صادق ؛ همزمان با ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها، خواهران بسیج حوزه ۹ حضرت مریم با حضور در یادمان شهید حججی و منزل این شهید مبنی بر زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهید و پاسداشت رشادت ها و دلیر مردی های این شهید، از مادر شهید بخاطر استقامت و صبر زینب گونه وی تقدیر کردند.
در این دیدار که با هدف بهره مندی از سبک زندگی شهدا و دنباله رو بودن شهدا صورت گرفت مادر شهید حججی با اشاره به خصوصیات اخلاقی این شهید گفت: محسن از کودکی پای روضه اهل بیت بود و از همان دوران قبل از اینکه به سن تکلیف برسد نماز می خواند و روزه میگرفت و حتی من مواقعی بخاطر اینکه اذیت نشود برای سحری بیدارش نمیکردم ولی او بدون سحری روزه میگرفت و به همین دلیل مجبور شدم که سحرها بیدارش کنم .
از دیگر خصوصیات او ، احترام به پدر و مادر بود که در دوران دبیرستان به خودش گفته بود من چه کاری می توانم انجام دهم که امام زمان از دست من راضی باشه و برای همین گفت می روم دست پدر و مادر را میبوسم. او در خاطراتش نوشته بود وقتی برای اولین بار دست پدر و مادر را بوسیدم شب خواب می بینم که یک پیراهن به من دادند و گفتند این پیراهن نوکری حضرت زینب است. و بعد به خود گفت من چه خوب مزد کار به این قشنگی را از امام زمانم گرفتم و از آن روز به بعد هر دفعه به بیرون می رفت و بر میگشت دست من و پدرش را می بوسید.
مادر شهید افزود : سری اول که یک سال پیش رفت، به من نگفت. من هم موافق نبودم. سری آخر که میخواست برود ما را برد مشهد، آنجا از ما رضایت گرفت وگفت مامان دعا کن من بروم سوریه شهید شوم. دعا کن یکبار دیگر قسمت شود و من بروم و شهید شوم. بخاطر اینکه شما راضی نیستید شهادت نصیبم نمیشود مامان برایم دعا کن. دو ماه قبل از رفتنش که ماه مبارک رمضان هم بود برای من و پدرش بلیت گرفت و ما را برای ۱۰ روز به مشهد برد. تمام این ۱۰ روز زیارتنامه عاشورا و نماز میخواند و در حرم بود. فقط سحر و افطار میدیدمش. روزهای آخر دیگر سحر و افطار هم نمیآمد، درحرم میماند. آن شب که رضایت میخواست بیستویکم ماه رمضان و شب احیا بود آخرهای دعای جوشن کبیر که می خواستند قرآن به سر بزارند از من خواست دعا کن تا بروم حرم حضرت زینب و رو سفید شوم من هم دیدم خیلی بیتاب است که برود،میگفت اگر ما نرویم این امنیت را در کشورمان نداریم گفتم به خاطر اینکه این راه را انتخاب کردهای و این راه را دوست داری رضایت میدهم بروی و دستانم را بردم بالا و گفتم یا امام رضا تو را به جوادت قسم ت می دهم که قسمتش کن برود من دیگر حرفی ندارم.به دوستانش پیام داده بود که من اجازه ام را از امام رضا و مادرم گرفتم .
وی در ادامه گفت : ۲۰ روزی از مشهدمان گذشته بود که تماس گرفت و گفت خواهرانم را جمع کنید می خواهم بیایم ببینمتان من وقتی این را گفت متوجه شدم می خواهد برود سوریه .وقتی آمد گفت : من نذر کردم اگر قسمت شد بروم سوریه پای پدر و مادرم را ببوسم و همین کار را هم کرد و پای من و پدرش را بوسید .من و خواهرهایش شروع کردیم به گریه کردن .به خواهران خود گفت : صبور باشید و هر وقت غم و اندوهی به دلتان آمد یاد مصائب حضرت زینب بیفتید و مامان را دلداری بدهید.
مادر شهید گفت : شهید در وصیت نامه اش قبل از اینکه شهید شود نوشته بود اون لحظه وداع با خواهرانم من را یاد وداع حضرت علی اکبر با امام حسین انداخت و وقتی هم که عازم بود و سوار اتوبوس شد می گفت جوانان بنی هاشم علی اکبرتان را دارند می برند که من اونجا گریه ام گرفت و دیگر نتوانستم طاقت بیاورم .پیش خودم گفتم محسن این سری دیگر بر نمی گردد.
وی بیان داشت : مدت ۲۵ روز بود که رفته بود، هفته ای دوبار با من در تماس بود ، هفته آخر که روز شنبه بود با من تماس گرفت اتفاقا بچه اش هم در منزلمان بود، گفتم بچه ات بی قراری می کند گفت دعا کن مامان روسفید شوم زود برمیگردم.که وقتی تلفن را قطع کردم گفتم یا حضرت زینب من هدیه ای است که در راه خودت و خدا تقدیم کردم ، خودت هر طور صلاح و مصلحتش هست .
دوشنبه بود که قرار بود تماس بگیرد ولی تماس نگرفت خیلی نگران بودم و گریه میکردم .آقا محسن دو روز بود اسیر شده بود و من روز دوم فهمیدم و وقتی متوجه شدم که اسیر شده همه اقوام را در منزل مان جمع کردم و ۱۴۰ سوره مؤمنون خواندیم و حتی یک گوسفند نذر کردم که محسن آزاد شود .
عصر بود مادر خانم محسن تماس گرفت و گفت حاج خانم راضی شوید که شهید شود ؛خیلی حالم بد بود و مدام گریه میکردم .
در شب شهادتش و زمانی که ساعت یک نصف شب به گلزار شهدای نجف آباد رفتیم و متوسل به شهدای گمنام آنجا شدم، راضی شدم شهید بشود و دیگر اسیر نباشد.که چند دقیقه بعد خبر شهادتش را شنیدم.