خبرهای داغ:
به مناسبت هفته بسیج با رزمنده ای گفتگو کردیم که در زمان جنگ به عنوان بسیجی داوطلب از روستاهای دور افتاده ندای امام خمینی (ره) را لبیک گفته و عازم جبهه شدند.
کد خبر: ۹۵۵۶۷۳۶
|
۰۱ آذر ۱۴۰۲ - ۲۲:۲۸

به گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج از باغملک به مناسبت هفته بسیج با رزمنده ای گفتگو کردیم که در زمان جنگ به عنوان بسیجی داوطلب از روستاهای دور افتاده ندای امام خمینی (ره) را لبیک گفته و عازم جبهه شد.

سلام ،لطفاً خودتان را معرفی کنید و اهل کجا هستین؟ رضا کاظمی نسب ساکن شهرستان باغمک

چطور به جبهه اعزام شدین آیا به راحتی رفتین چه سالی به جبهه اعزام شدین و نوع ایثارگری که داشتید چه بود؟
در سال ۱۳۶۳ بدون اجازه خانواده پدر و مادر به جبهه اعزام شدم و به دلیل کم سن و سال بودن و کوچکی وضعیت جسمی مسئولین اعزام سپاه با سختی قبول کردند

آیا سابقه مجروحیت هم داری؟ بله جانباز هستم و در عملیات مرصاد و سال ۶۷ و در سال ۶۵ در جزیره مظنون مجروح شدم

جو حاکم بر جبهه و جنگ چطور بود؟حال و هوای بسیار خوبی بود در آن زمان و جو معنوی و شهادت طلبی بود

اوقات فراغت چه کار می‌کردین؟ قبل از اعزام به جبهه دانش آموز بودم و بعد هم به عنوان بسیجی رزمنده به جبهه رفتم و در سال ۶۵ عضو رسمی سپاه شدم اوقات فراغت بیشتر به کارهای کشاورزی و کمک خانواده بودم

صحبت شما با کسانی که در آن زمان نبودند چی هست؟
کسانی که در زمان جنگ نبودن و شرایط حضور در جبهه را نداشتند سعی کنند ادامه دهنده راه شهیدان و رزمندگان باشند و با حضور در کارهای فرهنگی و مذهبی قدردان پیشکسوتان جهاد و شهادت باشند


فرق زمانه الان با زمان جبهه چی هست؟ در زمان جبهه کسی به فکر پست مقام مال و ثروت نبود و رویه معنوی خاصی داشتند ولی متاسفانه در حال حاضر و الان همه به دنبال پست و مقام و ثروت هستند و با این کار دارند رنگ بوی معنویت و شهادت طلبی آن زمان را کم رنگ می کنند

از خاطرات دوران دفاع مقدس برامون بگو؟در سال ۶۳ بدون اجازه خانواده به جبهه اعزام شدم و بعد از آموزش در پادگان به جبهه در تیپ ۱۵ امام حسن علیه السلام اعزام شدم و بعد از حدود دو ماه استقرار در جزیره مظنون گردان ما به پشت خط یعنی محل تیپ ۱۵ امام حسین در منطقه حمیدیه برگشتیم بعد چند روز استراحت به ما مرخصی دادند که به شهرستان خود برویم آن موقع از سه راه خرمشهر فعلی هیچ ماشینی شخصی حق تردد به سمت حمیدیه ومنطقه نظامی را نداشت
ما از پادگان با ماشین تیپ تا سه راه خرمشهر آوردند و از آنجا باید با ماشین شخصی تا شهرستان و روستای محل سکونتمان می‌آمدیم و من برای آمدن هیچگونه پولی جهت کرایه نداشتم و تمام همرزمان هم رفتند و من تنها ماندم

البته کم روی من طوری بود که به رفیقان هیچ گونه درخواست پولی نکردم و از ساعت حدود ۹ صبح در سه راه خرمشهر ماندم تا نزدیک غروب و یک لحظه سخنرانی یکی از روحانیون که در پادگان آموزش به ما حدیث یاد می‌داد افتادم که گفته بود هر وقت چیزی از خداوند متعال بخواهید این حدیث را بگویید و آن (حدیث ادعونی استجب لکم یعنی بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را) من شروع کردم همین را می‌خوانم تا غروب شد از گرسنگی و خستگی ضعف کردم و گفتم خدایا این حدیث تو هم دروغ است البته از روی ناراحتی این را گفتم توی همین حال بودم که یک دفعه دیدم یک ماشین شورلت قدیمی از جلوی ما رد شد و در فاصله چند متری ایستاد و یک نفر پیاده شد و به من گفت تو پسر فلانی نیستی

گفتم بله ،ایشان مرحوم سید جعفر میرسالاری اهل روستای کربلای قاسمعلی بود گفت بنده چند روز پیش تعدادی گوسفند از پدرت خریدم این پول‌ها را بگیر و بهش بدهید چون من دیگه روستا نمی‌روم و تا من بیایم طول می‌کشد و من همانجا سر روی زمین گذاشتم و خداوند را شکر کردم که دعای او درست بود و من مشکلم حل شد

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار