زندگی نامه سردار شهید محمد جعفر سعیدی+ تصاویر

بالاخره من هم شهید می‌شوم

گوشه اي از زندگي نامه پر بار فرمانده سپاه اسلام سردار پاسدار شهيد محمد جعفر سعيدي: بسياري از اختران پرفروغ و حماسه آفرين آذين بند تاريخ دربار اسلام نامشان تا هستي هست و بر زبان خواهد ماند و بيانگر رشادت ابناء نوع بشر خواهد بود.
کد خبر: ۹۰۵۱۶۳۵
|
۱۱ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۹:۳۶

سردار پاسدار شهید محمدجعفر سعیدی

نام پدر  : مرحوم علی سعیدی 
نام مادر : مرحوم فاطمه تیموری 
محل تولد : روستای احشام قایدها از توابع شهرستان دشتی استان بوشهر 
تاریخ تولد ۱۳۳۴/۰۴/۰۳
مدرک تحصیلات : دیپلم 
مدرک افتخاری"لیسانس"
وضعیت تاهل :متاهل
تعداد فرزندان : ۵ فرزند پسر
به نام های : ابوالحسن ، مهدی ، هادی، احسان،حسین سعیدی 
آخرین سمت :معاون گردان حضرت ابوالفضل (ع)ناوتیپ۱۳امیرالمومنین(ع) بوشهر
تاریخ استخدام در سپاه : ۱۳۵۸/۱۰/۱۰

بالاخره من هم شهید می‌شوم

سوابق خدمت شهید در سپاه :

فرمانده پایگاه دریایی گناوه 
فرمانده گروهان تیپ المهدی(عج) فارس
معاون گردان تیپ المهدی(عج) فارس
جانشین فرمانده سپاه دشتی و فرمانده بسیج
فرمانده گردان سپاه جزیزه خارگ 
جانشین فرمانده سپاه خارگ وفرمانده بسیج خارگ
فرمانده گردان تیپ ۱۳ امیرالمومنین بوشهر

معاون ناوتیپ ۱۳ امیرالمومنین بوشهر 
تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۰۴
محل شهادت : محور عملیاتی کربلای ۴ جزیزه سهیل

بالاخره من هم شهید می‌شوم

پیکر مطهر شهید پس از ۱۰ سال مفقودیت در تاریخ ۷۵/۱۱/۱۸ به وطن بازگشت

محل دفن : گلستان شهدای گناوه 

زندگی نامه سردار شهید محمد جعفر سعیدی

گوشه اي از زندگي نامه پر بار فرمانده سپاه اسلام سردار پاسدار پاسدار شهيد محمد جعفر سعيدي : بسياري از اختران پر فروغ و حماسه آفرين آذين بند تاريخ دربار اسلام نامشان تا هستي هست و بر زبان خواهد ماند و بيانگر رشادت ابناء نوع بشر خواهد بود.

بالاخره من هم شهید می‌شوم

سخن از سردار رشيد اسلام شهيد محمد جعفر سعيدي است كه با عروجش چون خزان ناگهاني گل ، عندليبان را حيران كرد و به راه راستين ايزد و رسولش فرا خوانده شد . اينك شمه‌اي از زندگي پر بار همراه با موفقت در زمينه خداشناسي را بر صفحه ذهن به تصوير ميكشيم تا با الهام گرفتن از زندگي كوتاه اما پر ثمرش خط پاكش را هر چه مستدام تر بداريم.

شهيد محمد جعفر سعيدي فرزند علي كه در سال 1334 در روستاي احشام قايدا از توابع شهرستان خورموج  استان بوشهردرخانوادهاي مذهبي و متدين ديده به جهان گشود.زندگيش بسان زندگي بزرگمردان اسلام ساده و خالي از تجملات و تشريفات بود او را بگونه اي پرورش دادند كه همواره در مقابل مشكلات چون كوه استوار و پر صلابت باشد با تند بادهاي زندگي دست و پنجه نرم كند و هيچگاه براي متاع دنيا ايمان خود را از كف ندهد.

در سن 6 سالگي به دبستان وارد شد و با جديت به تحصيل مشغول گرديد كه پس از اتمام دوره ابتدائي بر اثر فشار زندگي براي امرار معاش به كشور كويت سفر كرد و بعد از گذشت 2 سال دوباره به وطن بازگشت و در سن 18 سالگي به خدمت سربازي در كرمان اعزام شد .

بعد از پايان دوران سربازي در شركت فرجام بوشهر مشغول به كار شد كه هنوز چيزي از كار در اين شركت نگذشته بود كه انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد.

بالاخره من هم شهید می‌شوم

رشادتهاي اين انسان وارسته قبل از پيروزي انقلاب براي بر اندازي حكومت پهلوي جاي خود را دارد . اين مرد بزرگوار با عشق عجيبش به امام همراه با مسلمان  غيوركشورماندراعتراض به رژيم منحوس پهلوي جهت براندازي اين خاندان و بر پايي حكومت به حق جمهوري اسلامي ، ايران به مبارزه بر خواست.

در پي فرمان رهبر كبير انقلاب مبني بر تشكيل بسيج مستضعفين با پيوستن به جمع نيروهاي آموزش ديده همرديفان خود را ترغيب مينمود اين انسان سخت كوش با وجود تمام اين مشكلات توانست تحصيلات خود را تا پايان دوره متوسطه ادامه دهد و مدرك ديپلم را بگيرد. اولين جلسه بسيج در مسجد ابوالفضل با حضور فرماندهي سپاه و شهيد سعيدي و آموزگار شايسته شهيد رسولي آغاز شد . بعد از اين جلسه شهيد سعيدي با آغاز طرح لبيك يا امام به جمع آوري نبرد و سازماندهي و آموزشهاي نظامي و عقيدتي به اين نيروها پرداختند و با برگزاري مراسمات نماز جماعت ، دعاهاي كميل توسل ، زيارت پر فيض عاشورا در بين بسيجيان روحيه خدايي و علاقه توحيدي به آنها مي بخشيد.

ايشان با علاقه شديد خود به انقلاب و روحانيت به دعوت روحانيون شهر براي برگزاري نماز جماعت در مساجد ميپرداخت تا با اينكار اشتياق و علاقه مردم را به مسجد و انقلاب بيشتر كند و پيوند بين مردم و روحانيت را مستحكمتر گرداند.اين مردم خدايي كلاسهاي آموزشي خود را با آيه اي از قرآن شروع و با ذكر صلوات خاتمه ميداد . عشق و علاقه نيروهاي تحت فرمان فرمانده شهيد سعيدي ايشان چنان آنها را مجذوب و عاشق او كرده بود كه درس و مدرسه و خانه و كاشانه خود را فراموش كرده بودند و شبانه روز در خدمت بسيج و انقلاب بودند.

با شروع جنگ تحميلي با جمع آوري نيروهاي مردمي در شهرستان و حتي روستاها و بر گزاري كلاسها آموزشي و سازماندهي اين نيروها ، آنها را به جبهه هاي حق عليه باطل بدرقه ميكرد. شوق و اشتياق و شايستگي اين مبارزه نستوده به انقلاب آنقدر زياد بود كه با در دست گرفتن فرماندهي بسيج در شهرستان فعاليت پايگاههاي مقاومت را بيشتر كرد و توانست با روحيه خدايي خود مردم را عاشق انقلاب و اسلام كند تا جايي كه پايگاههاي مقاومت مملو از جمعيت بود.

بالاخره من هم شهید می‌شوم

در سال 61 حكم فرماندهي سپاه بندر ريگ را به او واگذار كردند و ايشان با دعوت نيروهاي بسيج و سازماندهي و آموزش نظامي و عقيدتي  بسيجيانغيوراينشهرپرداختندوبااجتماعشبانه روزي در مساجد بندر ريگ و روستاهاي اطراف آن هدف انقلابي خود را پيگيري ميكردند.

بالاخره من هم شهید می‌شوم

بعد از گذشت حدود 2 سال به فرماندهي سپاه خارگ برگزيده شد ، با وجود اينكه جزيره خارگ خود در منطقه جنگي بود ولي اين فرمانده مبارز توانست نيروهاي تحت آموزش خود را در اين جزيره راحتي به جبهه هاي ديگر اعزام كند.

 بعد از جزيره خارگ به جانشین فرماندهي و مسئول سپاه شهرستان دشتي انتخاب شد ايشان با شناختي كه از قبل با مردان اين خطه دلير پرور داشتند توانست آنان را مجذوب بسيج و انقلاب كند و به آموزش آنان بپردازد و آنان را بيش از پيش به جبهه هاي حق عليه باطل اعزام كند اين فرمانده عزيز در حين انجام اين مسئوليتها چندين بار به جبهه هاي غرب و جنوب اعزام شدند كه يكبار در منطقه پاوه اتومبيل ايشان مورد حمله كردهاي بعثي قرار گرفت و آتش گرفت. 

اين فرمانده بزرگ بعد از پايان مسئوليت در منطقه دشتي به شهرستان گناوه عزيمت كردند و به عنوان فرمانده سپاه گناوه به فعاليت پرداختند ايشان مثل گذشته اهداف انقلابي خود را در اين شهرستان پي گيري كردند.

اخلاص و ايمان اين پاسدار رشيد به حدي بود كه با دل كندن از خانه و كاشانه ، همسر و فرزندان خردسال خود به دنبال معشوق خود خداي يگانه ، اسلام و انقلاب اسلامي رفت و به فرمان رهبر كبير انقلاب اسلامي حضرت خميني (ره) در سال 65 در صف سپاهيان محمد (ص) بوي جبهه ها اعزام شدند . تا اينكه در عمليات كربلا چهار همدوش بسيجيان خود به عنوان معاون گردان ابوالفضل عباس (ع) جانانه جنگيدن و شربت شيرين شهادت را نوشيدند.

 اين دلباخته بعد از گذشت 10سال مفقوديت با رجعيت پيكر معطر و پاكش در تاريخ 18/11/1375 بندر گناوه را عطرآگين كرد و دوباره خاطرات جنگ را براي همرزمان خود و تمام ملت ايران تازه كرد و به تمام بسيجيان پيام داد كه بايد هميشه پيرو انقلاب و اسلام باشند و اگر لازم شد هم جان و هم تن خود را فداي اسلام و انقلاب و ولايت فقيه كنند.

بالاخره من هم شهید می‌شوم

يادش گرامي و روحش شاد باد..

همرزم شهید آقای عباس لیراوی خصوصیات شهید سعیدی از زبان  

شهید سعیدی عاشق امام خمینی بود و اصل ولایتمداری را با عمق وجودش فریاد میزد ، مجسمه اخلاق بود و در مدت رفاقت با وی هیچگاه ندیدم از دایره شونات انسانی خارج شود ، فارغ از دنیا بود و تجملات و زخارف دنیا هیچگاه او را فریب نداد.
در موضوع تهییج مردم برای دفاع از انقلاب شب و روز نداشت و در روزهای آغازین جنگ تحمیلی نقشی بی بدیل در آموزش ، سازماندهی و اعزام نیرو به جبهه های نبرد ، بر عهده داشت.
بی قرار شهادت بود و در بیان آن با نوع عملش ابایی نداشت.
همیشه خندان لب و آسوده خاطر بود و طمأنینه و آرامش درونی وی در سیمای نورانیش هویدا بود.
از عیال و خانمانش در راه دین و عقیده اش گذشت و خود را لایق شهادت کرده بود.
در یک کلام با دیدن او انسان به آرامش می رسید و در سایه درخت او می شد به آرامی خوابید.

خصوصیات های سرلشکر پاسدار شهیدمحمدجعفر سعیدی از زبان همسرش شهید محمد جعفر سعیدی:
روزهای دوشنبه و پنج شنبه هرهفته روزه میگرفت، دعای توسل زیارت عاشورا دعای کمیل تفسیر قرآن هم شرکت میکرد هم برگزار میکرد، در مسابقات مجله مکتب انقلاب شرکت میکرد و برنده چندین دوره مسابقات شد، صله رحم را رعایت میکرد با وجود کمبود وقت از بستگان خود غافل نمیشد مخصوصا پدر و مادرش، سرکشی به خانواده های شهدا در ایام عید هفته دفاع مقدس و دهه فجر و حتی روزاهای عادی، اخلاق داخل منزل و بیرون منزل یکسان بود، با لباس نظامی به هیچ عنوان بیرون از محیط کاری نمیرفت که دیگران فکرنکنند خودنمایی میکند،همیشه با وضو بود.
در هر مجلسی غیبت گویی بود بلند میشد و مجلس را ترک میکرد بدون آنکه کسی ناراحت شود.
بعد از شهادت شهید خیلی ها میومدن و کمک هایی که شهید سعیدی قبلاانجامداده بود را مطرح میکردند و پس میدادن اما زن دایی ام نمیگرفت و اون هم حالیت میخواستن.

 

خاطره از همسر سردار شهید محمد جعفر سعیدی 

عنوان خاطره : (می خواهم مثل حر باشم)

همسر شهید محمد جعفر سعیدی نقل می کند که در یکی از روزها با شهید نشسته بودیم که یک خاطره بسیار زیبا برایم نقل کرد و گویا می خواست که مرا نیز آماده کند که در شهادتم صبر و حوصله داشته باشم . او گفت در یکی از جبهه‌ها جوانی خوش سیما بنام شهید حر خسروی که از بندر گناوه اعزام شده بود را دیدم به او گفتم : که آقای خسروی شما خوب است سری به گناوه بزنید و با پدر و مادر خود ملاقاتی داشته باشید و بعدا بیایید جبهه که ایشان در جواب می گوید من دلم نمی خواهد به پشت جبهه بروم .می خواهم مثل شهید کربلا حر باشم و تا می توانم لشکر امام حسین (ع) را یاری نمایم و این خاطره ای بود که شهید محمد جعفر سعیدی از شهید حر خسروی برایم گفت.

 

عنوان خاطره : (دیدار با خانواده شاهد)

وقتي كه براي ماموريت به خورموج رفته بوديم ، محمد جعفر ميخواست به ديدار خانواده‌هاي شاهد در عيد فطر برود . بچه‌ها چون كوچك بودند ، دلشان ميخواست همراه پدر بروند.
ولي محمد جعفر با خلوص نيت به من گفت من نميتوانم بچه‌ها را با خودم به خانه شهدا ببرم من دليل را از او جويا شدم ، محمد جعفر گفت : اگر من بچه‌ها را با خودم ببرم ، فرزندان شاهد امكان دارد از ديدن بچه‌ها در كنار من ناراحت شوند . زيرا براي آنها ديدن فرزند كنار پدر با وجود نداشتن پدر سخت بود . راستش اين خاطره الان كه خودش شهيد شده و من بچه‌هايش را يتيم مي‌بينم خيلي سخت است و در روحيه من تاثير گذاشته است.

عنوان خاطره : (بالاخره من هم شهید می‌شوم)

«وقتی من داشتم برنامه روایت فتح را نگاه می‌کردم، داشتند با خانواده‌های شاهد مصاحبه می‌کردند. محمد‌جعفر همیشه مرا مشهدی فاطمه صدا می‌زد. با این‌که هنوز به مشهد نرفته بودم با لحن خاصی به من می‌گفت: مشهدی فاطمه یک روز هم می‌آیند و با تو مصاحبه می‌کنند؛ من از این حرف او تعجب کردم و به او گفتم این چه حرفی است که میزنی؟ گفت: بالاخره من هم شهید می‌شوم. 2 ماه بعد از این قضیه همسرم عازم به جبهه شد و در عملیات کربلای 4 به درجه رفیع شهادت نایل آمد و بعد از 10 سال مفقودالاثر بودن، پیکر این بزرگوار را به شهرستان آوردند، بعد از یک سال برنامه روایت فتح آمد و با من و بچه‌هایم مصاحبه کرد و بعد من منظور گفته آن شهید را فهمیدم».

 

 

ارسال نظرات