به گزارش خبرگزاری بسیج، بهرام قربانپور فعال رسانه ای استان گیلان دلنوشته ای به مناسبت دومین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی نوشت.
در متن دلنوشته این فعال رسانه ای آمده است؛
« دستودلم نمیگیرد چیزی بنویسم اگرچه در میان واژهها غرقم و این واژههای سراسر دلتنگی، همانند آتشفشان از کوهِ مغزم فوران میکنند. دستودل باورمان هنوز میلرزد. هنوز باور رفتن تو برایم سخت و جانکاه است اگرچه بودن تو را در جایجای این شهر حس میکنم.
چه کسی باور میکند که دو سال از فراق پدری مهربان، دلسوز، مجاهد، متدین، انقلابی و مردمی میگذرد؟!
این سوزناکی فراق را که میبینم و دلتنگیهای شبانه که امانم را بریده. میگویم کاش میشد زمان در روز ۱۲ دی ۱۳۹۸ متوقف میشد، اما چه کنیم که تقدیر آنگونه تقریر کرده است.
هر چه قدر که میگذرد، شعلههای سوزناک غمت داغتر میشوند و دلها برای دیدنت بیقرارتر و دیگر تابوتوان از کف برفته است.
دستهایم برای نوشتن عمقِ غمت قادر نیستند، این واژهها هستند که خودبهخود در وادی جملات پا گذاشته و در صفحه آرام میگیرند و من بیاختیار اشکهای به گونه روانه شده را که آمیخته با دلتنگی است، پاک میکنم و به محفل سوگواری واژهها میآیم.
من بهاتفاق واژهها و کلمات از فراق سرداری مینالیم که تمام هستیاش را فدای اسلام کرد، آری از حاج قاسم سلیمانی؛ این فاتح قلبها برایتان قلم میزنم.
حاج قاسم عزیز ما را بیشتر از اینکه ایرانیها بشناسند، جوانان، کودکان و مردمان یمنی، سوری، لبنانی و عراقی میشناسند، محبوبیت این مرد دلیر، شجاع و درعینحال متواضع، عالمگیر شده است.
حاج قاسم قصه ما بی برو برگشت “مردِ میدان” بود، چقدر دلتنگ سخنان امیدبخش، دشمنکورکن، حماسی و انقلابیاش هستیم؛ یک سخنرانی کوبندهاش دنیا را به لرزه درمیآورد، دشمن از کلام، مرام، مکتب و استراتژیک حاج قاسم بهشدت واهمه داشت و نقشههایش در جبهه مقاومت، روزگار سردمداران کاخ سفید راه سیاه کرده بود.
داشتم از دلتنگیهای شبانهام میگفتم؛ همه ما عادت داریم وقتی کسی را از دست میدهیم تازه میفهمیم که چه عزیزی را از دست دادیم و از فراغش افسوس میخوریم اما در خصوص عروج ملکوتی حاج قاسم این داغ جانسوزتر است.
قبل از شهادت حاج قاسم، ایشان را بهخوبی میشناختم و از رشادتها و جهادگریهایش بسیار شنیده بودم و جایگاه ویژهای در همه قلوب بهویژه قلب بنده داشت و وقتیکه شهید شد، تحمل و باور دوریاش برای من بسیار دردناک و سخت شد.
با توجه به ارادتی که به سردار دلها داشتم، چندین تمثال مبارک ایشان را در دیوار خانه و دفتر کارم نصب کردم، یک تصویری که به من آرامش میدهد، قاب عکس مزین به تصویر لبخند زیبای حاج قاسم عزیز است.
در زیر فشار ناملایمات زندگی و مشغله زیاد وقتی به قاب عکس پر از امید و عشق حاج قاسم روی دیوار خیره میشوم به ناگه تمام ناامیدیها از فکروخیالم رخت میبندند و ساقه امید و عشق در قلبم جوانه میزند.
اینکه میگویند “شهدا زنده هستند” برای من یک اصل به واقعیت پیوسته است من بارها وجود “حاج قاسم” را در اتاقم کنار همان قاب لبخند و پرامید دیدهام. بارها که صدایش کردم، دستم را گرفته و راه روشنایی و مسیر موفقیت را برایم گشوده است، مسیری که امید دارم، ادامه خواهد داشت.
چه حس قشنگی دارد این اتاق، وقتی عکس پر از امید تو روی دیوارش آویزان است و چه خوشبختم که تو به من لبخند میزنی و روی خود را برنمیگردانی!
یکلحظه ذهنم رفت به حال و هوای این روزهای دو سال پیش، چه سیل خروشانی بود، این جمعیت سیاهپوش که به سر و سینه میزدند و زار و زار گریه میکردند و اشک میریختند، قیامتی برپاشده بود و چه باشکوه روی بال های مردم شهر پرواز کردی و دشمنانت چه ذلیلانه خار و ذلیل شدند.
این اتفاق، چیزی شبیه عاشورا بود، وقتیکه یزیدیان سر مبارک ارباب را بالای نیزه و یاران باوفایش را یکبهیک قتلعام کردند دیدید که چگونه در تاریخ ماندگار شدند و آنطرف آل یزید و امثالهم در پستی و حقارت خویش ماندند و ملعون تاریخ شدند و این تاریخ چه زیبا برمدار تکرارها میچرخد.
به اتاق مزین بهعکس سردار برمیگردیم، دلم دوست دارد همچنان از خوبیهای بیحدوحصرت بنویسد. از نگاه پدرانهات. از جدیدت مثالزدنیات که لرزه بر جان اهریمن انداخته. از شجاعتت که به همه انگیزه مبارزه داد. دوست دارم بنویسمت ای مرد تکرار نشدنی تاریخ. کاش میشد این جمله را درک کرد که چقدر دلتنگتم “حاج قاسم”. این دل نوشته را از من بپذیر سردار!»
بهرام قربانپور