سیری بر زندگی شهید «فولاد شیرمحمدی»؛

دانش آموز تجدیدی که در امتحان الهی قبول شد

تبریز- «فولاد شیرمحمدی» با اینکه سن و سال کمی داشت و مشغول تحصیل بود، از سنگر علم به سنگر نبرد با دشمن رفت و جانانه جنگید و سرانجام به خواسته قلبی خود که همانا شهادت در راه دفاع از خاک وطن بود، رسید.
کد خبر: ۹۳۶۶۸۴۶
|
۰۱ شهريور ۱۴۰۰ - ۱۱:۲۴

به گزارش خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی، «فولاد شیرمحمدی» هفتم خرداد سال 1344 در روستای «قوشبلاغ» در دامنه کوه‌­های شهرستان ملکان به دنیا آمد. او تا مقطع چهارم ابتدایی در زادگاهش تحصیل کرد. کلاس پنجم را در آموزشگاه سیمین روستای «سوگلی تپه» در منزل عمویش خواند.

همچنین تا مقطع دوم راهنمایی در مدرسه حافظ بخش «باروق» میاندوآب در منزل خواهرش گذراند و سوم راهنمایی تا دوم دبیرستان را در شهر ملکان به ترتیب در مدارس فروغی و امام خمینی(ره) به پایان رساند. سال دوم دبیرستان، محصّل رشته تجربی بود که برای دفاع از وطن و ناموس، راهی جبهه­‌های نبرد شد.

فولاد سال 1356 مادر مهربانش را بر اثر بیماری از دست داد و تکیه‌گاهش برای همیشه فرو ریخت؛ او جمله «کاش مادر داشتم» را بارها در نامه­‌هایش هم بیان کرده است. فولاد درد نبود مادر را تا لحظه شهادت در سینه داشت.

علاقه به نام «محمد»

نام فولاد را برای وی انتخاب کرده بودند ولی خودش به نام «محمد» خیلی علاقه داشت. همواره می­‌خواست که به همین نام صدایش کنند. زمانی که به توصیه‌­اش عمل می‌کردند، خیلی خوشحال می­‌شد. فولاد در جبهه­ به دوستان و هم سنگرهایش سفارش کرده­ بود که به نام محمد صدایش بزنند. ارادت عجیبی به صاحب این نام داشت. می‌­گفت بگویید «محمد شیرمحمدی».

سال 1359، اوایل جنگ و جبهه، در شهر ملکان درس می‌­خواند و همزمان در انجمن اسلامی و یکی از پایگاه­‌های مقاومت شهر ملکان فعالیت می‌کرد. دوره‌های آموزشی را در گروهان «الله اکبر» گروه «عمار» بسیج شهر ملکان گذراند. هر وقت که به روستا می‌­آمد، از فعالیت‌شان در انجمن و پایگاه می­‌گفت و دلش می­‌خواست در اولین فرصت به جبهه برود. نتوانست در آن سال به مقصودش برسد؛ چرا که پدرش از او خواست تا درسش را ادامه بدهد. فولاد در سال 61 در امتحانات در یک ماده درسی تجدیدی داشت و نگران بود که اعزام شود و نتواند در امتحان جبرانی شرکت کند و این طور هم شد و به جبهه‌­های نبرد اعزام شد.

اعزام به جبهه

فولاد در تاریخ 30 تیر سال 1361 به ندای رهبر خود لبیک گفته و در شرایطی که دو سال از جنگ تحمیلی سپری شده بود، راهی جبهه‌های حق علیه باطل شد.

موقع رفتن به جبهه سفارش می­‌کرد و می‌­گفت «در کارهای پدرم کمک کنید و او را تنها نگذارید.» همچنین در نامه‌­هایی که از جبهه می‌نوشت به این موضوع تأکید بیشتری داشت؛ چرا که دو برادر به طور همزمان در جبهه بودند. یاور برادر بزرگتر در گیلان غرب، دوران مقدس سربازی را می­‌گذراند و فولاد هم که در سومار بود.

او می­‌گفت: «اگر شهید شدم به پدرم و خواهرانم دلداری بدهید و آن‌ها را به صبر و بردباری دعوت کنید.»

سال 1361 همراه با تعدادی از هم دبیرستانی­‌هایش از طریق سپاه مراغه به جبهه جنوب اعزام شد. پس از 10 روز اسکان در اهواز به منطقه عمومی بین اهواز و خرمشهر منتقل شد و در گردان «شهید قاضی»، گروهان «شهید باهنر» به عنوان نیروهای پشتیبانی، سازماندهی شدند. فولاد بعد از مدتی حضور در جبهه به مرخصی آمد و در بازگشت از مرخصی به جبهه سومار اعزام و به عنوان «آر.پی.جی زن» در عملیات «مسلم بن عقیل» شرکت کرد.

او بعد از رشادت­‌ها و دلاوری‌­های فراوان در تاریخ 10 مهر سال 1362 در دومین روز عملیات به شهادت رسید.

ارسال نظرات
آخرین اخبار