خبرهای داغ:
مصاحبه با رتبه اول داستان نویسی دانش آموزان کشور

خدا را پیدا کنیم حتی در نوشته‌های یک نفر دیگر/ نوشتن زندگی آدم را تغییر می‌دهد

رتبه اول داستان نویسی دانش آموزان کشور با بیان اینکه خدا را پیدا کنیم حتی در نوشته‌های یک نفر دیگر گفت: نوشتن زندگی آدم را تغییر می‌دهد.
کد خبر: ۹۰۵۳۰۲۸
|
۱۲ شهريور ۱۳۹۷ - ۰۸:۰۱
خدا را پیدا کنیم حتی در نوشته‌های یک نفر دیگر/ نوشتن زندگی آدم را تغییر می‌دهدبه گزارش خبرگزاری بسیج از شاهرود، پردیس رزاق منش، حرکت از مطالعه تا داستان را به خوبی طی کرده است، و امروز در عرصه داستان نویسی دانش آموزی کشور آنقدر خوش درخشیده که توانسته به مدد خلاقیت خود و نثر صیقل خورده اش، رتبه اول " مسابقات فرهنگی و هنری" را در سال ۹۷ از آن خود کند.
این آخرین روز‌هایی است که با پردیس رزاق منش به عنوان یک دانش آموز می‌توان مصاحبه کرد، همینک او دانش آموز سال چهارم رشته ریاضی دبیرستان فرزانگان شاهرود است، وی موفق شده است رتبه ۵۸۴ کنکور را کسب کند و تنها این چند هفته باقی مانده شهریور ماه است که کسوت دانش آموزی را بر دوش‌های او نگه داشته است و او دیگر دانشجویی نویسنده خواهد بود... پیشاپیش برای او در دوره دانشجویی اش آرزوی موفقیت داریم و اگر دسترسی به آثارش ممکن باشد مقایسه آثارش در دوره دانش آموزی و دانشجویی اش خالی از جذابیت نخواهد بود.
-خانم پردیس رزاق منش، شما در خانواده‌ای متولد شده اید که دستان پدر با مضراب و مادر با قلم مو و رنگ آشنا است این تبارِ هنر، چگونه شما را با قلم و نویسندگی آشنا کرد؟
* شروع نویسندگی ام با کتاب خواندن آغاز شد و اولین کتاب‌ها را مادرم برایم خواند، از ده سالگی کتاب‌های گروه ج. را خواندم، از یازده سالگی و در پایه اول راهنمایی بود که کتاب " میرا " نوشته کریستوفر را خواندم... و خواندن هایم را با یادداشت برداری همراه کردم و جملاتی را که برایم زیبا بود را زیرش خط می‌کشیدم و در دفترم یادداشت می‌کردم. نوشتن‌های خیلی کوتاه (مینیمال) را آغاز کردم و اولین داستان بلندم که سه یا چهار صفحه بود را در دبیرستان بود که نوشتم، در دوره دبیرستان دبیران ادبیات به ویژه خانم نسرین فرخ پیام به من خیلی کمک کردند.
-کتاب‌ها زیادند، به ویژه در حیطه ادبیات و داستان، کتاب‌ها را چگونه انتخاب کردید؟
*در خانواده ام کسانی بودند که اهل کتاب بودند و به من کتاب‌های مناسب را پیشنهاد می‌دادند، مثلا خواستم کتاب آناکارنینا را بخوانم، ولی توصیه کردند که برای فضای نویسندگی الان مناسب نیست... و به جای آن نمایشنامه‌های زیادی خواندم.
-شما در کلاس‌های کانون، داستان نویسی را آموختید، آیا داستان نویسی آموختنی است؟
*نه! من در کارگاه‌های داستان نویسی که در همین دوره از مسابقات فرهنگی و هنری برگزار شد با کسانی آشنا شدم که سال‌ها شاگردی اساتید بزرگ داستان نویسی را کرده بودند. درنویسنده شده من بیشتر از همه، کتاب خواندن کمک کرده است.
-پیشینه داستان گویی شفاهی ایران طولانی است، اما کتاب‌های مکتوبمان اندک است و برخلاف شعر، رمان انتخاب اول ما نبوده است، و هیچوقت جایزه نوبل ادبیات را هم نبرده ایم! انتخاب اول شما چطور؟ رمان بود یا داستان کوتاه؟ آیا همه کتاب‌های معروف کلاسیک غرب را خوانده اید؟
* نه! همه کتاب هایشان را نخوانده ام. از کتاب‌های کلاسیک، " نیکلاس نیکلبی " را خوانده ام... فیلم کتاب" ماتیلدا " همیشه از سه یا چهار سالگی در ذهنم بود و دوست داشتم مثل او باشم. در دوره راهنمایی بدنبال کتابش رفتم و خواندم و فیلم با کتاب خیلی فرق می‌کند... فیلم براساس امکانات و برداشت‌های متفاوت فیلمنامه نویس و کارگردان ساخته می‌شود. در ده سالگی کتاب " آمبر براون" اثر پائولا دانزیگر را دو سه بار خواندم.
- و یک بار دیگر می‌پرسم رمان یا داستان کوتاه؟
* داستان کوتاه!
- چرا؟ چون وقت کمی داریم؟
* نه، چون کوبندگی (اثر گذاری) داستان کوتاه بیشتر است. باید اضافه کنم رمان بلند نوشتن مثل رمان"کلیدر" محمود دولت آبادی سخت است، و البته خواندنش هم سخت است، نویسنده‌ای که بخواهد در سه جلد کشش لازم را برای خواننده ایجاد کند، مأموریت سختی دارد و هر کس که بگوید می‌خواهم یک کتاب چند جلدی بنویسد تصمیمش آسان است، ولی اینکه بتوانی اولین کلمه را که نوشتی تا آخرین کلمه به پیش ببری مسیری دشواری را باید طی کنی که بدون قدرت روحی بالا و ذهن بسیار خلاق غیر ممکن است... کتاب " کلیدر" محمود دولت آبادی، ابتدا استقبال نشد، ولی آنقدر نثر آن قوی است که امروز به عنوان یکی از آثار قوی ایران نام برده می‌شود؛ و باز هم تأکید می‌کنم رمان نوشتن خیلی سخت است هم برای نویسنده و هم برای خواننده رمان‌ها پر از جزئیاتند. رمان‌ها می‌خواهند تصویر کاملی از یک زندگی باشند... و رمان‌ها اکثرا مخلوطی از چند سبک هستند سبک‌های رئال، رمانتیک و.. و بازهم نوشتن یک رمان خوب واقعا سخت است... و کتاب دیگر محمود دولت آبادی " جای خالی سلوچ " هم عالی است.
- خیلی خوب است که به داستان‌های ایران اهمیت می‌دهید، اگر اعتراف کنم هیچوقت داستان نویسی ایران را جدی نگرفتم با خود می‌گفتم تقلیدی از سبک‌های غربی اند.
* من هم ابتدا اینگونه فکر می‌کردم، ولی واقعا داستان نویس‌های بزرگی داریم، من اولین کتابی که از نادر ابراهیمی خواندم" باردیگر شهری که دوست داشتم" ... و کتابی که امسال خواندم " مردی در تبعید ابدی" که رمانی است از زندگی ملاصدرای شیرازی، فوق العاده زیباست... من با این کتاب فهمیدم دین، عرفان است. یعنی باید با عرفان وارد دین شد و اینکه کتاب‌های ایرانی یک ردپایی از دین و اسلام دارند که برای من یک نوجوان پانزده شانزده ساله بودم و به دنبال هویت می‌گشتم خیلی مهم بود که آدم خدا را پیدا کند حتی در نوشته‌های یک نفر دیگر.
- عرفان یعنی می‌خواهید قلبتان مؤمن باشد و نه صرفا ذهنتان؟
*دقیقا. ببینید متأسفانه با بعضی از هم نسل هایم که صحبت می‌کنم از خشونت‌های داعش می‌گویند... این ضربه مهلکی برای جامعه دینی است، و به نظر من نویسندگان ایرانی مثل مصطفی مستور به بهترین شکل ممکن وجود خدا را توصیف کرده اند... معتقدم آدم‌هایی که دنبال حقیقت دین بروند کم هستند و اگر نویسنده‌ای با نثر ساده خدا را حتی سطحی به یک نفر آدم چهارده پانزده ساله بفهماند کار بزرگی کرده است.
-یک سؤال به ظاهر ساده: با خدا می‌خواهیم به چی برسیم؟
* به زندگی؛ ببینید بیشتر دغدغه‌های فکری و ذهنی الان ما به خاطر دوری از خداست، برای اینکه انسان‌ها خیلی درگیر کار و پول و شغل شده اند و وجود خدا فطری است. خدا در همه لحظه‌ها و در کوچک‌ترین چیز‌ها هم هست... و به نظر من خدا آنقدر بزرگ و بخشنده است که هر چیزی به تو به دهد کم است... و واقعا «با خدا باش و پادشاهی کن»
-چه داستان بلندی این اواخر خواندی؟
* بار هستی " اثر میلان کوندرا -من زیاد کتاب بلند نخواندم...، ولی " بارهستی" به خوبی افکاری که در جامعه امروز در حال رشد است را نشان می‌دهد.
- این سبک جدیدی از داستان نویسی است داستان نویسی عرفانی و فلسفی؟
* بله... و کتاب‌های مصطفی مستور هم که رمان نویس و داستان نویس معاصر است و از کتابی که جایزه‌های زیادی برده است و به زبان‌های دیگر ترجمه شده است کتاب: " روی ماه خداوند را ببوس" و بازهم باید تأکید کنم مصطفی مستور رئال نویس و نقاد اجتماعی بسیار قوی است، بدون هیچ پروایی مشکلات جامعه را می‌گوید.
-شما یک جور‌هایی به اجتماع نظر دارید و هنرتان در خدمت جامعه باید باشد درست است؟
* ببینید به قول پائلو کوئیلو هر کس که به دنیا می‌آید یک رؤیای شخصی دارد، یکی دنبال گنج است، یکی رؤیای چوپانی دارد و. می‌خواهم بگویم که ما با نویسندگی خود می‌خواهیم به چند نفر کمک کنیم؟ زندگی چند نفر را می‌توانیم عوض کنیم؟
-پس شما به رسالت هنر اعتقاد دارید، هنر برای هنر را قبول ندارید و نویسندگی رؤیای شخصی شماست؟
* بله، من معتقدم در هنر برای هنر هم برای خود نویسنده هم یک نوع رسالت است؛ و باید بگویم نوشتن زندگی آدم را تغییر می‌دهد.
-خب در مورد داستان نویسی این دوره از مسابقات بگویید؟
*داستان من که در این دوره از مسابقات رتبه اول را بدست آورد، بر اساس موضوعی بود که به ما اعلام کردند، داستانی که نوشتم نه تاریخی است و نه سیاسی. بلکه فراز و نشیب‌های یک رابطه را نوشته ام. من از خوبی‌ها و بدی‌های یک رابطه به عنوان سه گانه بهشت، برزخ و دوزخ نام برده ام، داستان من بین ۳۵ نفر، انتخاب شده بود. چیزی که اثر من را اول کرد این بود که با همه آثار متفاوت بود.
-آیا بر اساس عناصر داستان نویسی پیش رفتید؟ مثلا داستانتان از طرح و پیرنگ شروع شد؟
* بیشتر داستان من هم بی طرح است...، چون سبک نویسندگی من "سیال ذهن" است. من یک جمله را ادامه می‌دهم و آن را به داستان تبدیل می‌کنم. در این مسابقه چیزی که کار را برایم سخت می‌کرد این بود که صبح موضوع را دادند و تا عصر طرح داستان را می‌خواستند و صبح روز بعد داستان کامل را می‌خواستند، موضوع این داستان هم "منظر" بود. "منظر" دختر ناصرالدین شاه است، که در گذشته باغ این شاهزاده "منظریه" نامیده می‌شد که هم اکنون "اردوگاه شهید باهنر" نامیده می‌شود.
- پس شما در مورد کسی نوشتید که اصلا او را نمی‌شناختید؟
* بله و من داستانم را در بیست دقیقه نوشتم.
-نگاه شما به "منظر" چطور بود؟
*باز هم باید تکرار کنم داستان من به این دلیل اول شد که با همه آثار متفاوت بود اکثر آثار نگاه رمانتیک و عاشقانه به موضوع داشتند، ولی من کاملا رئال نوشته بودم و داستانم بیشتر نقد اجتماع است، اسم داستانم را " حرف‌ها " گذاشتم و در مورد شهر کوچکی است که مردم آنجا...
-آیا داستان‌های رمانتیک ما را به جایی نمی‌رسانند که سبک رئال را برای این داستان برگزیدید؟
*رمانیتک لحظه‌ای است... یک لحظه احساساتی می‌شوید، گریه می‌کنید و تمام؛ و دیگر ذهن مشغول نمی‌شود.
-آیا همزاد پنداری با قهرمانان داستان از ما توان می‌گیرد؟ آیا بخاطر بی قراری‌ها و پریشانی‌های قهرمان داستان‌ها تو هم بی قرار و پریشانی، مثلا در آثاری مثل کافکا، صادق هدایت و...
*ببینید درگیر شدن احساسات با قهرمان داستان، هم توان می‌گیرد هم توان می‌دهد؛ من آرامم، چون توکل کرده ام.
نویسندگانی مثل صادق ناتورال (غمزده) می‌نویسند آدم با خواندن آثارش از زندگی ناامید می‌شود، یعنی خیلی اندوهگین اند و من کم خواندم صادق هدایت را و. فروغ فرخزاد هم نثر افسرده‌ای دارد آن را هم کم خواندم.
-در مورد کتابخوانی؟
*فرهنگ کتاب خوانی در جامعه ما چندان قوی نیست، ولی در این ده سال رغبت به کتاب خیلی بیشتر شده است.
-در شاهرود برای داستان نویسی یا ادبیات مجله تخصصی داریم؟
*نه نداریم... من در سایت good raeders که سایت تخصصی کتاب هست، کتاب‌ها را می‌بینم و ذخیره می‌کنم و می‌خرم، این سایت به زبان فارسی نیز فعال است.
-به زبان انگلیسی مسلط هستید؟
*بله .. من فوق دیپلم زبان از دانشگاه کمبریج از طریق مؤسسه فاراد را دارم.
-نظرات در مورد رسانه مجازی چیست؟
*فقیر... با اینکه در رسانه مجازی آدم‌های قوی هم هستند، ولی اکثرا در فضای مجازی احمق پرست هستند.
- خانم پردیس رزاق منش در پایان این مصاحبه باید بگویم؛ من شما را بسیار جدّی می‌گیرم، شما بسیار سلیم النفس هستید و این برای یک نوجوان سرمایه عظیمی است و موهبتی بزرگ و سرمشقی شایسته برای همسالان تان، برایتان آرزو موفقیت دارم.
(جملاتی از این نویسنده را به صورت جداگانه می‌آورم و کتاب‌هایی را که خوانده است، تا با دیدگاه هایش بیشتر آشنا شویم.)
*همه ما یک بار بیشتر زندگی نخواهیم کرد، ولی آنکس که کتاب می‌خواند بار‌ها زندگی می‌کند، ما با خواندن کتاب آدمی جدید خواهیم شد.
*در پایان هر کتابی که خواندید نقد خود را برآن بنویسید بسیار اثر بخش است.
*در هر قشری از جامعه، باور به تغییر مهم‌ترین چیز است.
*فقر می‌تواند نقطه آغاز یک حرکت باشد، بسیاری از بزرگان از طبقات پایین جامعه بوده اند.
*زندگی را ادامه بدهیم تا به کمال نسبی برسیم، سرنوشت انسان دست خودش هست و به جبرگرایی اعتقاد ندارم.
*خدا سرنوشت ما را تعیین کرده... اما به ما اختیار داده ... ما را برای زندگی کردن آفریده اند.
*عمر ما برای خواندن کتاب‌ها محدود است، ولی ذهن ما محدود نیست...
*در تکرار خواندن یک کتاب باز هم نکات جدید می‌یابیم.
*کائنات برای ما آفریده شده اند اگر خودت بخواهی به خودت کمک کنی قطعا به شما کمک می‌شود...
در پایان داستانی از رزاق منش را می‌خوانیم:
برزخ
پیغامت را گرفتم. مثل همیشه عذر خواهی کرده بودی از نیامدنت... مثل همیشه یک بند درباره رئیس مردم آزارت توضیح داده بودی و گفته بودی که برای نیم ساعت مرخصی چه کار‌ها که نکرده است و تو هم مثل همیشه ترسیده‌ای که نکند اخراج شوی و گفته‌ای که اصلا مرخصی نمیخواهی... ترس یکی از دلیل‌ها بود... دلیل‌های نبودنمان... ساعت یازده شب است و من تازه رسیده ام خانه. قرار بود هفت عصر بیایی و من دو ساعت نشسته بودم روی نیمکت سرد و سبز پارک و منتظر تو که حالا، پیغام گذاشته ای.
خلا
دلم تنگ شده است... برای آن روزهایمان دلم تنگ شده است... همان روز‌ها که دو ساعت منتظرم میگذاشتی و دو ساعت بعدش معذرت می‌خواستی. دلم حتی برای منتظرت ماندن تنگ شده است... حداقل بهتر از این حالای ما بود که شده ایم غریبه که شده ایم دو نفر از دو جهان متفاوت... بهتر از حالای ما بود که تو دراز کشیده‌ای روی راحتی و کنترل تلویزیون از دستت می‌افتد و از خواب میپری...
بهشت
مثل همیشه صبح زنگ زدی و از خواب بیدارم کردی. فکر کنم قبل از تو همیشه دیر به کلاس هایم می‌رسیدم... حالا من با صبح به خیر هایت زندگی می‌کنم.
مثل همیشه قهوه دم می‌کنم و سریع لباس هایم را می‌پوشم که تو منتظرم نمانی... قشنگ است... این "ما"ی ناگهانی قشنگ است... ناگهانی بودن یکی از دلایل بودنمان بود...
برزخ
دیگر خواب نمی‌مانم... دیگر خوابم نمی‌برد که بخواهم ساعت کوک کنم و هشدار بگذارم یا منتظر باشم تو زنگ بزنی و از خواب بیدارم کنی. دیگر عادت کرده ام، که کم بخوابم و زود بیدار شوم و خودم را به مترو ۶:۳۵ دقیقه برسانم. مو هایم را شانه نزده ببندم و برم بیرون و از کافه سر خیابان قهوه بگیرم.. خیلی وقت است که زنگ نمی‌زنی و بیدارم نمیکنی... انگار خودت هم خواب می‌مانی... انگار هردومان خوابیم...
خلا
"بلند شو.. بلند شو دیر شد.. "چند بار تکانت می‌دهم و تو مثل پسر بچه‌های هفت ساله که نمی‌خواهند بروند مدرسه غر میزنی. لباس هایت را اتو کرده ام و گذاشته ام توی کمد. صبحانه روی میز آشپزخانه است. زندگی را آماده می‌کنم برای مهد کودک و سوویچ را برمیدارم و همه اش سرش غر میزنم که دیر شده است... برایت یادداشت گذاشته ام که ناهار بگیری.. امروز نمی‌توانم غذا درست کنم. کلاس هایم به هم ریخته و چند کلاس جبرانی برای بچه‌ها گذاشته ام. به خاطر آن یک هفته که مریض بودی. این چیز هارا نمی‌دانی... نباید که بدانی... فقط می‌نویسم"ناهار بگیر"
بهشت
پنج شنبه ظهر بهترین ساعت در تمام هفته‌های تکراری است... من و تو تا عصر کاری نداریم و ناهار را در کافه همیشگی می‌خوریم. چند ساعتی که با همیم انگار زمان متوقف شده است. فقط من و تو و هزار اتفاق چند روز گذشته.. به خودمان که می‌آییم پیش خدمت ظرف هارا جمع کرده است و باید برویم که به کلاس بعدی دیر نرسیم... حتی خیابان‌ها هم با وجود تو قشنگ‌تر اند...
برزخ
پنج شنبه است و من پشت میز همیشگی نشسته ام و تو نیامدی. سومین پنج شنبه است که نمی‌آیی و این سومین دفعه است که پیغامت را نگرفته ام...
شب زنگ میزنی و بهانه می‌آوری و من مثل همیشه لبخند می‌زنم و می‌گویم"فدای سرت، هفته بعد"
هفته بعد را به خوبی به یاد دارم... همان هفته‌ای که با جدیت نشستی و گفتی که باید ازدواج کنیم... انتظارش را نداشتم... تو فقط گفتی که باید زودتر ازدواج کنیم و بعد بعد و بعد...
و من فقط اشک هایم را برای خودم نگه داشتم و سرم را تکان دادم و لبخند زدم... خوشحال بودم... انکار نمی‌کنم.. چند وقتی می‌شود که ارزوی این پنج شنبه را دارم... چیزی که ناراحتم می‌کرد سردی ماجرا بود خیالاتی نبودم اما... همیشه خیال می‌کردم روزی که بخواهی با هم ازدواج کنیم خیلی گرم خواهد بود... اواخر تیر بود و من یخ زده بودم.. یخ زده بودم و خوشحال بودم؟
دوزخ
امروز هفتمین سال از پنج شنبه‌ی سرد تابستانی است... هفت سال است که من و تو کنار همیم... کنار تویی که قبلا خیابان‌ها زیبا‌تر بود و حالا.. همه چیز تار است.
یادم می‌آید یک بار گفته بودی که وقتی ازدواج کنیم همه چیز می‌شود قبض آب و برق و گاز و اجاره خانه و کار و مشغله و دیگر هیچ وقتی برای ناهار پنج شنبه ظهر‌ها و صبح بخیر‌ها و زندگی نخواهد بود... راست می‌گفتی .. حالا من و تو یک "زندگی " چهار ساله داریم و صبح بخیر هالی سرد و پنج شنبه‌هایی که در اداره ناهار میخوری... درست از همان پنج شنبه‌ی همیشگی همه چیز یخ زد... اما چه اهمیت دارد؟ مهم این است که من و تو زندگی میکنیم... زندگی می‌کنیم؟
اورانوس
زندگی از این بهتر نمی‌شود... درست مثل خیالی که همیشه داشتم پنج شنبه ظهر... کافه همیشگی.. میخندیدی و وسط جوک‌های مسخره ات پرسیدی"ازدواج کنیم؟ "خندیدم و شرط می‌بندم آن روز گرم‌ترین روز بهمن بود و هفت سال بعد"زندگی "مان زیباترین زندگی دنیا را خواهد داشت.
گفتگو: از غلامرضا محروقی (روابط عمومی آموزش و پرورش شاهرود)
ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار