داستان خر برفت و خر برفت و خر برفت، امروز مصادف این است که ما دست افشانی در جشن رفتن اداره کل هفتاد ساله راه و ترابری از شاهرود داشته باشیم.
به گزارش خبرگزاری بسیج از شاهرود.
قدیمترها که ماشین و قطار و طیاره نبود؛ قاعدتا، "اداره کل راه و ترابری" و "فرودگاه بین المللی" هم همینطور؛ مردم با خر و اسب و قاطر و شتر رفت و آمد میکردند. در این میان "خر" وسیله نقلیه مناسبی برای مسافتهای کوتاه بود. یعنی حکم "پراید" امروز خودمان را داشت. به همین علت روستاییان برای رفت و آمد به شهر و بازار از "خر" استفاده میکردند. شتر و اسب هم در مسیرهای طولانی مورد استفاده قرار میگرفت.
القصه؛ روزی " روستا زادهای جوان"؛ سوار بر خری سرحال و قبراق؛ برای گشت و گذار و خرید راهی شهر شد. در بدو ورود به شهر؛ استایلِ "اسب وار" خر، چشمِ بازار را گرفت. چند جوانِ رِندِ "چترباز" هم که سادگی و سفاهت را در سیمای مرد روستایی دیده بودند، دوره اش کردند، بلکه با خرجِ از کیسه او، شکمی از عزا در بیاورند.
با چرب زبانی مرد روستایی را به کاروانسرایی بردند و با چاپلوسی شروع به "باد انداختن" به او کردند. یکی از قد و قامت رعنای او میگفت و دیگری از سینه ستبرش. یکی مدیحهای در وصف سبیلش میگفت و دیگری از آثار پیدا و پنهانِ بزرگ زاده بودن در پیشانی اش. ارباب؛ ارباب بود که به خیک او میبستند تا سرِ کیسهای شل کند و سور و ساتی برپا کنند. اما گویا مرد روستایی هیچ نداشت و یا اگر هم داشت در باغ نبود. این شد که جمع رندان با تغییر استراتژی به سراغ "تنها داشته" مرد ساده دل روستایی رفتند. "خرِ رَخش پیکرش"
خلاصه دایره و تنبکی آوردند و شروع به خواندن و رقصیدن کردند ...
شادی آمد شادی آمد غصه از خاطر برفت
خر برفت و خر برفت و خر برفت
نغمهها آمد خوش آمد خر برفت
خر برفت و خر برفت و خر برفت
جمع یاران، چون که جمع شد غم برفت
خر برفت و خر برفت و خر برفت.
شوری در میان رندان افتاد و از خود بی خود شدند. مرد ساده دل که بیش از همه در وسط جمعیت در حال "شلنگ تخته انداختن و رقصیدن" بود با شور و هیجان ترجیح بند "خر برفت و خر برفت و خر برفت" را میخواند و در ادامه اش " آخ که چه خوب شد که رفت" را هم اضافه میکرد.
سرتان را درد نیاورم ... دو نفر از رندان به سراغ طویله رفتند و خر را باز کردند و بردند تا بفروشند. مِهترِ کاروانسرا هم که مرد صاحب خر را خوشنود و رقصان در میانِ جمع؛ در حال خواندن آواز خر برفت دیده بود، به گمان اطلاع او و رضایتش از ماجرا، مانع بردن خر نشد.
خلاصه؛ خر فروخته شد و پولش آش و کباب و "شراب" شد. "چترباز"ها تا صبح خوردند و زدند و رقصیدند و مرد روستایی در میانه میخواند " خر برفت و خر برفت و خر برفت" و کباب به نیش میکشید غافل از این که...
دیگر اجازه بدهید نگویم صبح، زمانی که مستی از سرش پرید با دیدن جای خالی خرش و خبردار شدن از پشت صحنه اتفاق دیشب چه حالی شد... نگذارید بگویم اما... مولانا در این جا میگوید
بشنویدای دوستان این داستان خود حقیقت نقل حال ماست آن
کلمه ترکیبات تازه
روستا زادهای جوان = ما
تنها داشتهِ مرد ساده دل روستایی = اداره کل راه و ترابری استان مستقر در شاهرود
خر رخش پیکر =ایضا مورد فوق
شلنگ تخته انداختن و رقصیدن= کاری که ما شاهرودیها در مراسم رونمایی از تابلو فرودگاه بین المللی شاهرود کردیم
خر برفت و خر برفت و خر برفت = اداره کل راه و ترابری بعد از هفتاد سال از شاهرود رفت
شراب = دوغ
*فعال رسانهای و مطبوعاتی
قدیمترها که ماشین و قطار و طیاره نبود؛ قاعدتا، "اداره کل راه و ترابری" و "فرودگاه بین المللی" هم همینطور؛ مردم با خر و اسب و قاطر و شتر رفت و آمد میکردند. در این میان "خر" وسیله نقلیه مناسبی برای مسافتهای کوتاه بود. یعنی حکم "پراید" امروز خودمان را داشت. به همین علت روستاییان برای رفت و آمد به شهر و بازار از "خر" استفاده میکردند. شتر و اسب هم در مسیرهای طولانی مورد استفاده قرار میگرفت.
القصه؛ روزی " روستا زادهای جوان"؛ سوار بر خری سرحال و قبراق؛ برای گشت و گذار و خرید راهی شهر شد. در بدو ورود به شهر؛ استایلِ "اسب وار" خر، چشمِ بازار را گرفت. چند جوانِ رِندِ "چترباز" هم که سادگی و سفاهت را در سیمای مرد روستایی دیده بودند، دوره اش کردند، بلکه با خرجِ از کیسه او، شکمی از عزا در بیاورند.
با چرب زبانی مرد روستایی را به کاروانسرایی بردند و با چاپلوسی شروع به "باد انداختن" به او کردند. یکی از قد و قامت رعنای او میگفت و دیگری از سینه ستبرش. یکی مدیحهای در وصف سبیلش میگفت و دیگری از آثار پیدا و پنهانِ بزرگ زاده بودن در پیشانی اش. ارباب؛ ارباب بود که به خیک او میبستند تا سرِ کیسهای شل کند و سور و ساتی برپا کنند. اما گویا مرد روستایی هیچ نداشت و یا اگر هم داشت در باغ نبود. این شد که جمع رندان با تغییر استراتژی به سراغ "تنها داشته" مرد ساده دل روستایی رفتند. "خرِ رَخش پیکرش"
خلاصه دایره و تنبکی آوردند و شروع به خواندن و رقصیدن کردند ...
شادی آمد شادی آمد غصه از خاطر برفت
خر برفت و خر برفت و خر برفت
نغمهها آمد خوش آمد خر برفت
خر برفت و خر برفت و خر برفت
جمع یاران، چون که جمع شد غم برفت
خر برفت و خر برفت و خر برفت.
شوری در میان رندان افتاد و از خود بی خود شدند. مرد ساده دل که بیش از همه در وسط جمعیت در حال "شلنگ تخته انداختن و رقصیدن" بود با شور و هیجان ترجیح بند "خر برفت و خر برفت و خر برفت" را میخواند و در ادامه اش " آخ که چه خوب شد که رفت" را هم اضافه میکرد.
سرتان را درد نیاورم ... دو نفر از رندان به سراغ طویله رفتند و خر را باز کردند و بردند تا بفروشند. مِهترِ کاروانسرا هم که مرد صاحب خر را خوشنود و رقصان در میانِ جمع؛ در حال خواندن آواز خر برفت دیده بود، به گمان اطلاع او و رضایتش از ماجرا، مانع بردن خر نشد.
خلاصه؛ خر فروخته شد و پولش آش و کباب و "شراب" شد. "چترباز"ها تا صبح خوردند و زدند و رقصیدند و مرد روستایی در میانه میخواند " خر برفت و خر برفت و خر برفت" و کباب به نیش میکشید غافل از این که...
دیگر اجازه بدهید نگویم صبح، زمانی که مستی از سرش پرید با دیدن جای خالی خرش و خبردار شدن از پشت صحنه اتفاق دیشب چه حالی شد... نگذارید بگویم اما... مولانا در این جا میگوید
بشنویدای دوستان این داستان خود حقیقت نقل حال ماست آن
کلمه ترکیبات تازه
روستا زادهای جوان = ما
تنها داشتهِ مرد ساده دل روستایی = اداره کل راه و ترابری استان مستقر در شاهرود
خر رخش پیکر =ایضا مورد فوق
شلنگ تخته انداختن و رقصیدن= کاری که ما شاهرودیها در مراسم رونمایی از تابلو فرودگاه بین المللی شاهرود کردیم
خر برفت و خر برفت و خر برفت = اداره کل راه و ترابری بعد از هفتاد سال از شاهرود رفت
شراب = دوغ
*فعال رسانهای و مطبوعاتی
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار