به مناسبت روز تجلیل از اسرا؛
از تزریق میکروب برای جلوگیری از عزاداری محرم تا شنیدن اذان شیعی از حرم امام علی(ع)
آزاده سرافرازی که افتخار جانبازی 50 درصدی جنگ را دارد و برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) ثبتنام کرده، معتقد است، برای دفاع از اسلام، انقلاب و تشیع نه تنها در ایران، عراق و سوریه بلکه هر کجا لازم باشد جان خود را نثار خواهد کرد.
به گزارش خبرگزاری بسیج از قم، نقل و نبات دشمن از هر طرف بر سر رزمندگان ریخته میشد، چشمانشان از بیخوابی به مانند سرخی آتش بود، از خستگی رمقی در پاها نداشتند، ولی مقاومت در خونشان تزریق شده بود تا دو خاکریز در مرحله پنجم عملیات رمضان به یکدیگر متصل شود.
جوانان داوطلب شهادت در این عملیات، خودشان را در میدان دید دشمن جا به جا میکردند تا دشمن نتواند محدوده بین دو خاکریز را تشخیص دهد، جوان 21 سالهای در این عملیات بود که از ناحیه دست، پا، سر و کمر مجروح شد و در منطقه عملیاتی شرق بصره به اسارت مزدوران عراقی درآمد.
این جوان، عبدالله رجبی علیایی متولد شهرستان نطنز بود که از سال 1342 در قم سکونت کرده و در اوج دوران جوانی برای دفاع از اسلام و انقلاب لباس رزم بر تن کرده بود.
وی که یک ماه در یکی از بیمارستانهای عراق بستری شده بود درباره نحوه رسیدگی به مجروحان در بیمارستانهای عراقی این طور میگوید: هدف در این بیمارستانها فقط قطع خونریزی بود و درمان به هیچ عنوان برای آنها مهم نبود.
31 شهریور سال 61 با علی اکبر ابوترابی آشنا شد، 6 سال در یک آسایشگاه، اتاق و یک اردوگاه با وی روزگار را سپری کرد، شخصیتی که شهید رجایی در وصفش گفته بود، «در ایران امثال ابوترابیها داریم ولی معلم اخلاق کم داریم، وی اسوه اخلاق، صبر، مقاومت و پایداری بود».
این جانباز و آزاده سرافراز دفترچه خاطرات دوران اسارت خود را ورق میزند تا گلچینی از خاطراتش را بازخوانی کند.
* فراگیری قرآن با کارتن پلاستیکی و چوب کبریت!
رجبی تعریف میکند: تعدادی اسیر از منطقه کردستان و آذربایجان غربی داخل آسایشگاه آورده بودند، این افراد سواد نداشتند، شهید ابوترابی از ما خواست تا به این افراد سواد خواندن و نوشتن یاد دهیم، ولی کمبود امکانات وجود داشت، به همین دلیل کارتنی برداشتیم و دور تا دور آن را پلاستیک قرار دادیم، روی پلاستیک یک پارچه سورمهای دوختیم و با روغن جامد و صابون آغشته کردیم.
روی کارتن پلاستیکی قرار میدادیم، با چوب کبریت و دسته مسواک پلاستیکی مینوشتیم که با برداشتن پلاستیک آثار آن پاک میشد، از این طریق جملهنویسی، انشاء، ریاضی و قرآن به افراد یاد میدادیم، اگر عراقیها این وسیله را پیدا میکردند جهنمی برایمان میساختند.
این آزاده سرافراز از برگزاری مراسمهای مذهبی و ملی در ایام اسارت سخن به میان میآورد و میگوید: با آنکه برگزاری مراسم ایام عاشورا و دهه محرم ممنوع بود، ولی فردی برای نگهبانی تعیین میکردیم تا سینهزنی کرده و نوحه، مصیبت و زیارت عاشورا، دعای ندبه، دعای کمیل و توسل قرائت کنیم، برخی اوقات ما را زندانی و فلک میکردند، ولی دست از عزاداری بر نمیداشتیم.
*شجاعت در بیان حقیقت
سال 62 اردوگاه موصل سه: با دو عصا راه میرفتم، یک روز مشخصات کامل هر فرد را خواستند، وقتی نام خانوادگی خودم را گفتم، گفتند با مسعود رجبی فامیل هستی که پاسخ دادم رجبی خائن است، دو بار به سرم زدند که همه از من خواستند معذرتخواهی کنم، ولی من این کار را نکردم، سرهنگ آمد، هم اردوگاهیهایم گفتند معذرتخواهی کن، باز این کار را نکردم، از من ماجرا را پرسید، گفتم رجبی و بنی صدر خائن، فرار کردند.
گفت پس چرا به او رأی دادید، گفتم هنوز خیانتش آشکار نشده بود، تا تکرار کردم با دو دست پشتم زد، گفت احسنت حقیقت همین است.
*تزریق میکروب برای جلوگیری از عزاداری
سال 1365: گفتند در عراق بیماری آمده، میخواهیم واکسن تزریق کنیم، سه نفر با سه سرنگ در آسایشگاه 150 نفری آمدند چند قطره از ماده سفید رنگی را با یک سرنگ به 50 نفر تزریق کردند، برای آخرین نفر سوزن کند میشد، تزریق این واکسن سبب شد نتوانیم حرکت کنیم، پس از دهه اول محرم سلامت خود را به دست آوردیم.
به یکی از عراقیها گفتیم، این بیماری که آمده بود، خوب شد که در پاسخ گفتند، مرضی نیامده بود، دیدند شما هر سال سینهزنی میکنید، امسال این میکروب را در بدن شما تزریق کردند تا نتوانید سینهزنی کنید.
*پخش اذان شیعه از گلدستههای حرم حضرت علی(ع)
20 دی سال 67: در زمان آتش بس گفتند میخواهیم شما را کربلا ببریم، یکی از سربازان عراقی گفت 20 اتوبوس آماده کردند، عکس صدام و پلاکارد نصب کردند، که در پاسخ آنها گفتیم ما تنها به شرطی کربلا میرویم که هیچ تبلیغاتی از حکومت عراق و صدام نباشد.
گفتند شما اسیر هستید ولی برای ما شرط میگذارید، در پاسخ به آنها گفتیم اسیر هستیم ولی ذلیل نیستیم، به این ترتیب آنها را مجبور کردیم تمام عکسها و پلاکاردها را جمع کنند.
از ما قول گرفتند که آنجا برای امام خمینی(ره) دعا نکنیم، به سوی راه آهن موصل، سپس بغداد و کربلا حرکت کردیم، هر یک نفر از ما دو محافظ داشتیم، ساعت هشت وارد کربلا شدیم گفتیم وضو بگیریم گفتند الان وقت نماز نیست و زیارت وضو نمیخواهد، در نتیجه سینهخیز با تیمم خود را داخل صحن کشاندیم، امام خمینی(ره) در آن زمان زنده بودند، اسرا گفتند برای سلامتی نوه حضرت زهرا(س) صلوات، گفتند مگر قرار نشد، اسم امام آورده نشود، تا اسم امام خمینی(ره) را میگفت همه صلوات میفرستادند.
پس از زیارت مزار حضرت عباس(ع) ما را نجف بردند، انبار خرمایی داشت، خرمای تبرکی درخواست کردیم، ولی آنها امتناع کردند، 240 نفر داخل انبار رفتیم و عراقیها را بیرون انداختیم، به سوی فرماندهاش رفت و گفت ایرانیان خرماها را دزدیدند، گفتیم برای تبرکی مجبور شدیم این کار را کنیم که قبول کرد.
ناهار را میهمانسرای حضرت علی(ع) خوردیم، در طول اسارت غذایی به این خوبی و خوشمزگی نخورده بودیم، باقیمانده غذا را در پلاستیک ریختیم، نزدیک اذان ظهر بود برای نخستین بار اذان شیعه را از گلدستههای حرم حضرت علی(ع) شنیدیم و آن لحظهگویی در عالم دیگری بودیم و نماز ظهر و عصر را در جوار ضریح حضرت علی(ع) اقامه کردیم، پس از بازگشت به داخل اردوگاه برای همه غذا، خرما و نان تبرکی آورده بودیم.
*هشت روز عزاداری به مناسبت ارتحال امام خمینی(ره)
صبح روز چهاردهم خرداد سال 68: خبر ارتحال امام خمینی(ره) ساعت 7:30 از رادیو اعلام شد و سپس از بلندگوها ترانه پخش کردند، هم اردوگاهیها، بلندگوها را پاره کردند، زمانی که از آنها در زمینه پخش ترانه از بلندگوها پس از خبر ارتحال امام خمینی(ره) گلایه کردیم، در پاسخ گفتند، سرباز فارسی نمیدانسته و مانند همیشه پس از اخبار ترانه پخش کرده است.
از آنها خواستیم برای امام هفت روز عزاداری کنیم، ابتدا ممنوعیت عزاداری را بهانه کردند ولی بالاخره به شرطی که صدا بلند نشود، موافقت شد.
پتوی مشکلی دور آسایشگاه نصب کردیم، ریش سفیدها و بزرگترها نزدیک در برای تسلیت میایستادند، روز سوم فرمانده بعثی گفت یک روز من میخواهم برای امام خمینی(ره) مراسم برگزار کنم، امام برای همه مسلمانان بوده و گفت در مراسم شربت آبلیمو میدهم.
اقتدار امام خمینی(ره) و خون شهدا سبب پیروزی در جنگ شد، آن روزها بهترین دوران بود، زیرا امام به جهان شناخته شده بود، این نکته نشان داده شد، امام تنها برای ایران نیست بلکه برای ملت آزاده جهان است، به همین دلیل هشت شبانهروز برای امام مراسم مصیبت، عزاداری و گریه برگزار کردیم.
آقا عبدالله، جانباز 50 درصد جبهههای نبرد، 26 مرداد سال 69 پس از هشت سال و یک ماه بندهای اسارت را از دست و پای خود رهانید و به وطن بازگشت در حالی که چنین مردانی، آزادترین مردان بودند که با رفتار خود درس آزادگی و آزادمردی را به همگان آموختند و پل بین عرش و فرش را پیمودهاند.
وی که افتخار جانبازی 50 درصد جبهههای نبرد حق علیه باطل را دارد و برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) ثبتنام کرده، معتقد است: حاضر هستیم برای ملت، رهبری و مذهب شیعه نه تنها در ایران، عراق، سوریه و یمن، بلکه هر کجا لازم باشد، جان خود را بدهیم.
این جانباز و آزاده به جوانان توصیه کرد وصیتنامه شهدا را مطالعه کنند، تا بدانند جوانان در 30 سال پیش چه فکر و ایدهای داشتهاند که آنها را این چنین آزاده کرده، در برابر چنین مردانی باید گفت، حتی مقام شهادت برای آنها تحفه ناچیز است.
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار