خبرگزاری بسیج قزوین: با روای دفاع مقدس با لهجه شیرین آبادانی در سنگر مشرف به شهر فاو همکلام شدیم، به زبان ترکی عربی و انگلیسی هم مسلط بود.
داستانی از یک حقیقت را بیان کرد که جز قلب های استوار و مملو از ایمان الهی نمی توانند به آنها دسترسی داشته باشند.
آنچه را در ذیل می خوانید روایتی است که بیان شد:
مسئول بسیج فرهنگی آبادان بودم و دختری با وضعیت نا مناسب در راهیان نور بود که هیچ سنخیتی به ظاهر با سایرین و مکان نداشت.
سال دوم او را مشاهده کردم باز همان وضعیت را داشت، سال سوم او را دیدم دوباره سرگردان و بی توجه در میان زائرین حرکت می کرد.
با خودم گفتم؛ امکان ندارد که بدون حادثه ای آمده باشد، شاید هشداری در ضمیر ناخودآگاهش او را به سوی خود کشانده تا وجودپاکش را بیدار و غبار را از درونش بزداید.
سال چهارم نیز دخترک را در میان جمعیت مشاهده کردم، او را صدا زدم و پرسیدم؛ از این سفر چه چیزی گیرتان آمد؟
گفت: هیچ چیز، تنها مشتی خاک که عده ای برایش خون ریختند هیچ چیزی ندیدم!!
به بچه های بسیج گفتم امروز این دخترک سرگردان را دریابید و زیر نظر بگیرید. حدس میزنم اتفاقی می افتد اما نمی دانم چیست!
در شلمچه جمعیت زیادی آمده بودند که دخترک با شیطنت دوید و پایش گیرکرد و به زمین خورد، مردم جمع شدند و هنگامیکه می خواستند او را بلند کنند دیدم پایش به پارچه ای از لباس نظامی گهنه گیر کرده و سبب آسیب دیدن وی شده است.
گروه تفحص و بچه ها را صدا زدیم و با بیل و کلنگ شروع به کندن محوطه نمودیم و با تعجب دیدیم ۵ شهید در همان نقطه دفن شدند.
آری دخترک سرگردان برای تفحص آمده بود!
هرکس به این نقطه دعوت شود بدون علت نیست بلکه رازی برملا خواهد شد.
حالا چه رازی بین این شهیدان و دخترک بود نمی دانم...
۱۰۰۲/ت۳۰/ب
