درقسمت نخست " فرشاد اخگر " از " حمله شیمیایی سردشت" می گوید؛
همراه با فرمانده گروه حاج آقا نوشاد و حاج حسن شاطری و آقای کلهر و کمری که از بچه های اطلاعاتی استان قزوین بودند ساعت 2 بعد از ظهر روز پنج شنبه وارد عمل شدیم . با چندی از دوستان جلوی بیمارستان بودیم. در حالی که دنبال جاسوسان می گشتیم ناگهان هواپیمای عراقی ظاهر شد .بعد از چند لحظه اعلام کردند که در شهر سردشت بمب شیمیایی انداختند. تنها کاری که از بچه های گروه بر می آمد این بود که از بیمارستان باند و تنظیف پزشکی را خیس کرده بین مردم پخش کنند.طوری شده بود که خودمان را از یاد برده بودیم.
تازه بعضی از افراد یادشان آمد که لباس ضد شیمیایی همراه داشته اند. هر کس از
این لباس ها داشت دچار سوختگی شیمیایی نشد. بنده که از این وسایل نداشتم تا خودم
را به " تپه الله اکبر" برسانم احساس سوزش عمیقی کردم و گردن و چشمم
دچار سوختگی شیمیایی شد .
ما را به بیمارستان ارومیه انتقال دادند. بچه های زیادی از گروه شهید شدند یادشان بخیر.آن موقع به فکر این بودم که کشورم را از دست بیگانگان نجات دهم و متاسفانه الان هیچ مدرکی در دست ندارم که ثابت کند من از جان گذشتگی کرده ام.
خاطرات رزمندگان استان قزوین ادامه دارد...
1002/ت30/ب