گفت و گو با همسر و همرزم مرحوم حجت الاسلام والمسلمین قدس محلاتی:

شکل گیری جریان های انقلاب اسلامی و مبارزه با منافقین با محوریت مسجدرسول اکرم(ص) کرج

اثر گذاری حجت الاسلام والمسلمین مهدی قدس محلاتی درسرکوب منافقین درکرج و تشکیل کمیته انقلاب مرکزی کرج در دوران ترورهای منافقین فرصتی رافراهم کرد تا باخانم اکبری همسر و همرزم این روحانی مبارز به گفت و گو بنشینیم.
کد خبر: ۹۴۶۳۹۱۴
|
۰۳ آبان ۱۴۰۱ - ۱۶:۰۱

به گزارش خبرگزاری بسیج از کرج، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی استان البرز از جمله شاخص های هویتی این استان است. در این روند می توان به وقایع سال ۶۰ اشاره کرد. سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در دهه ۶۰ در کنار ترورهای مسئولین و سران نظام دست به قتل‌عام مردم بی‌گناه زدند. در جای جای برگ‌های تاریخ ایران، نام مردان، زنان و کودکانی وجود دارد که بدون هیچ گونه پیشینه سیاسی، بلکه به جرم داشتن ریش قربانی ترورهای منافقین شده‌اند. گروهک تروریستی منافقین، تنها در بازه زمانی ۱۱ فروردین تا ۲۶ اسفند سال۱۳۶۲، مسئولیت ترور ۴۵۸۳ شهروند ایرانی را برعهده گرفت.

به شهادت رساندن زوار بی‌گناه در حرم امام رضا(ع)، کشتار مردم بی‌گناه در تهران، شیراز، اهواز، قم، اصفهان، مازندران، همدان، گیلان، سمنان، تبریز، کردستان و ... تنها بخشی از کارنامه سیاه منافقین است.

اثر گذاری مرحوم حجت الاسلام والمسلمین مهدی قدس محلاتی در سرکوب منافقین در کرج و تشکیل کمیته انقلاب مرکزی کرج در دوران ترورهای منافقین فرصتی را فراهم کرد تا با خانم اکبری همسر و همرزم این روحانی مبارز به گفت و گو بنشینیم.

متوجه لهجه شیرینی شدم و وقتی سوال کردم این لهجه برای کجاست؟
خانم اکبری خنده ای کرد و گفت: من و حاج آقا اصالتا محلاتی هستیم. پدرِ من و پدرِ حاج آقا قدس محلاتی با هم دوست بودند و ما از طریق دوستی پدرهایمان در محلات با هم آشنا شدیم، سال ۱۳۴۸ نامزد کردیم و سال ۱۳۵۰ ازدواج و حاصل این ازدواج ۵ فرزندشد.

می گویم ماشاء الله حاج خانم ۵ فرزند؟ خدا حفظشان کند ان شاء الله، نگهداری و تربیت فرزندان با شما بود؟
همسر حاج آقا قدسی به سابقه همسرش در کمیته انقلاب کرج، نماینده امام(ره) در سپاه کرج، مسئول عقیدتی سیاسی وزارت دفاع، معاون وزیر صنایع غذا، معاون وزیر راه و ترابری، مدیر کل آموزش هوایی جمهوری اسلامی، مشاور فرهنگی مدیرعامل سایپا، امام جمعه موقت رامسر در اوایل انقلاب، امامت مسجد رسول اکرم(ص) و نماینده دفتر آیت الله سیستانی در کرج می کند و می گوید: تمامِ زندگی ما در مبارزه و فعالیت های حاج آقا گذشت، حاج آقا آنقدر خوش رو و خوش برخورد بود که باعث می شد بتوانم دوری و نبودنش در منزل را با بچه های قد و نیم قد تحمل کنم، تربیت و بزرگشان کنم. البته با وجود بچه ها من همیشه همراه حاج آقا بودم، گاهی اعلامیه که می آورد برایش قایم می کردم و نگه می داشتم تا زمانش برسد و منتشر کند، گاهی با وجود بچه های کوچک می رفتم اعلامیه پخش می کردم، قبل از انقلاب بود، آن موقع دو تا بچه کوچک داشتم، با این دوتا بچه کوچک رفتم مسجد صاحب الزمان(عج) کرج، منتظر شدم، تا نمازگزاران، نماز را تمام کردند اعلامیه ها را از کیفم در آوردم، طوری که کسی نبیند از یک بلندی آنها را رویِ سر نمازگزاران ریختم، بعد بچه ها را برداشتم و سریع رفتم.

دستی برای حاج خانم می زنم و می گویم: آفرین چه جراتی، آن هم با وجود دو تا بچه کوچک! و ادامه می دهم: از محلات برایم بگویید، حاج آقا قدس محلاتی قبل از انقلاب فعالیت ها و مبارزاتشون به چه صورتی بود؟ اصلا چی شد به صف مبارزین پیوستن؟
خانم اکبری انگار که به آن سال های دور رفته باشد، خاطراتی یادش آمده باشد، گفت: حضرت امام(ره) همزمان با سال های اول طلبگی حاج آقا در منطقه ییلاقی نزدیک به قم که همان محلات بود ساکن بودند و این فرصتی شد تا حاج آقا سراغ امام برود، تحت تاثیر قرار بگیرد و نسبت به اتفاقات سیاسی بیش از پیش حساس باشد. حاج آقا ۲۴ ساله بود و تمام جلسات و منبرهای امام را می رفت، رساله امام و اعلامیه ها را بین مردم پخش می کرد، سخنرانی های امام را ضبط می کرد و در محلات شب ها برای مردم پخش می کرد تا گوش کنند.

می پرسم: خانم اکبری آیا رژیم پهلوی حاج آقا را موقعِ پخش کردن اعلامیه یا سخنرانی دستگیر و زندانی کرده بود؟
خانم اکبری خنده ای می کند: بله، سه یا چهار بار حاج آقا را زندانی کردند، در مقطعی با مقام معظم رهبری در یک زندان بودند، هر بار از زندان آزادش می کردند تعهد می گرفتند که دیگر مبارزه نکند، حاج آقا تعهد می داد اما بیرون که می آمد تعهد را یادش می رفت و شروع می کرد به مبارزه، یادم است یکبار حاج آقا سخنرانی داشت و قرار بود بعدش به بهشت زهرا برویم. یکهو وسط سخنرانی حاج آقا رفت و لباس هایش را عوض کرد، کت و شلوار پوشید و کلاه شاپو گذاشت، اولش تعجب کردم از این کار! بعد متوجه شدم که شناسایی شده بود و می خواستند بیایند دستگیرش کنند لباسش را عوض کرده، عبا و عمامه را درآورده تا پیدایش نکنند. خلاصه ما آن روز به بهشت زهرا نرسیدیم. بعد کمی بغض کرد! شاید چون دوست نداشت این صحنه ای را که می گوید یادآوری اش کند! با همان بغض آرام گفت: یکبار رفتم زندان ملاقات حاج آقا. وقتی آوردنش یک چیزی شبیه گونی از جنس برزنت تنش کرده بودند که از سرش تا زیر زانوهایش را پوشانده بود، وقتی گونی برزنتی را درآوردند دیدم تمام سر و صورتش زخمی است. بعدش در زندان از من خواستند با حاج آقا صحبت کنم تا دیگر مبارزه نکند و به قول معروف سر جایش بنشیند! اما حاج آقا که سرش درد می کرد برای این کارها و امام خمینی(ره) راخیلی دوست داشت می گفت مرجع تقلیدم، امامم می گوید مبارزه، من هم مبارزه می کنم‌.

من هم دلم می خواست گریه کنم، گریه برای تمام شب ها و روزهای زندگی این بانو و خیلی از بانوهایی که برای امنیت داشتن ما در مبارزه خودشان و همسرانشان گذشت، اما وسط مصاحبه نباید گریه می کردم و باید بر احساساتم غلبه می کردم، در دلم گریه کردم و با لبخندی به همسر حاج آقا قدس محلاتی گفتم: خُب از محلات بگذریم، بفرمایید چه زمانی وارد کرج شدید و روند مبارزات حاج آقا در شهر کرج چگونه شکل گرفت؟
همسر حاج آقا پاسخ داد: نیمه دوم سال ۱۳۵۳ بود. برادر امام ایشان را خواستند. حاج آقا را به آیت الله مهدوی کنی، فرمانده کل کمیته ها معرفی کردند و به حاج آقا امر کردند که برای مبارزات در کرج کسی را نداریم، مسجد رسول اکرم(ص) پاتوق بچه های مبارز بوده، امامش را گرفته اند و ما کسی را در آنجا نداریم. شما باید بروید کرج تا هم مسجد حفظ شود، هم تنور مبارزات انقلاب را در این شهر گرم کنید، رهبری کنید. حاج آقا قدس محلاتی از این پیشنهاد به خاطر سن کمش که ۲۴ سالش بود کمی تعجب کرده و سختش بود قبول کند! اما بعد از شنیدن شرایط پذیرفت که برای ۱ سال بیاید، اما از آنجایی که آب کرج را هر کس بخورد از کرج نخواهد رفت، ۱ سالِ حاج آقا شد بیش از ۴۰ سال و در کرج ماندگار شدیم.

می پرسم: حاج آقا در برخورد با منافقین به خصوص پس از واقعه تیرماه ۱۳۶۰ و اعلام جنگ مسلحانه چه فعالیت و اقداماتی داشتند؟
باز انگار خاطراتی تلخ یادش آمده باشد، اینبار نه از رژیم پهلوی بلکه از منافقین، می گوید: کرج یکی از مراکز فعال منافقین بود. باغات و مناطق ییلاقی اطراف کرج و شهرک های متعدد، باعث شده بود تا خانه های تیمی فراوانی تاسیس شود. منافقین که مبارزات مسلحانه را شروع کردند، اولین جلسه ای که گذاشتند در کرج بود. دختری از منافقین در قائم شهر کُشته شده بود، منافقین فراخوان در کل کشور زده و ختمش را در کرج گرفته بودند. بنا شد نیروهای مسلح دخالت مستقیم نداشته باشند، مردمی با منافقین مبارزه کنند. کسی باید سردسته و میاندار این حرکت های مردمی می شد. قرعه به نام حاج آقا افتاد و خودش هم استقبال کرد، کمیته های فرعی در مناطق مختلف بود اما کمیته مرکزی نداشتیم، فلاحیان فرمانده کل کمیته ها حاج آقا را به ریاست کمیته مرکزی کرج انتخاب کرد. یک روز حاج آقا رفت میدان کرج، بلندگو دستش گرفت و مردم را دور خودش جمع کرد. نیروهای حزب اللهی هم آمده بودند، از میدان کرج حرکت کردند به سمت خیابان تهران(همان ورودی کرج که کوه های پله ای شکل دارد) متوجه شدند منافقین در کوه سنگر گرفته اند. چند نفر از بچه ها را فرستادند تا از سمت اتوبان بیایند بالای سر منافقین، جمعیت زیاد و زیادتر می شد، پائین مردم و حاج آقا بودند، بالا هم بچه هایی که فرستاده بود از سمت اتوبان بیایند. منافقین فکر کردند کاملا محاصره شده اند شروع کردند به فرار کردن نه به سمت خلج آباد و تهران بلکه به سمت حصار، آن روز ۲۴۰ نفر را دستگیر کردند، اتوبوسی آمد و این ۲۴۰ نفر را بُرد جاده محمدشهر، باغ جهان بانی که پادگان شده بود. ۲۴۰ نفر را تحویل دادگاه انقلاب دادند و برایشان باز پرس طلبه ای به نام بنی جمالی گذاشتند. این طلبه سید بود که بعدها به علت اینکه منافقین را بازجویی و محاکمه می کرد ترورش کردند.

به این فکر می کردم که این طلبه بازپُرس مانند شهید مطهری با سلاح کوتاه کمری از ناحیۀ سر هدف گلوله قرار گرفته؟ یا مانند شهید آیت‌الله دکتر محمد مفتح به پا و کتفش چند گلوله زده اند؟ شاید هم مانند شهید آیت الله سید اسدالله مدنی فردی خودش را رویِ طلبه پرتاب و نارنجکی را که همراه داشته منفجر کرده؟ منافقین به هیچ کس رحم نکرده اند! حتی مادر ۲۲ ساله و کودک ۶ ساله در خیابان هدایت شیراز که با کار گذاشتن بمب در اتومبیل به شهادت رسیده اند، در حال شمردن جنایت های منافقین در سراسر ایران بودم که مغزم سوت کشید! و به حاج خانم گفتم: آیا شما و خانواده تان از جانب منافقین مورد سوء قصد قرار گرفته اید؟همسر حاج آقا قدس محلاتی ادامه داد: بله، چندین بار. یک شب همه دورِ هم در منزل نشسته بودیم که کوکتل مولوتف پرتاب کردند داخل منزل، آن شب همه ترسیده بودیم. شب های بعدی کار به تیراندازی و رگبار بستن منزل رسید، ۹ اطلاعیه بر علیه حاج آقا قدس محلاتی چاپ کردند و در شماره ۱۹ روزنامه مجاهد عکس حاج آقا را زدند و نوشتند: سردسته حزب《چماق داران》.

با یاد آوری بیان امام خمینی(ره) بعداز پیروزی انقلاب اسلامی که در سخنانی با اشاره به حضور زنان در تظاهرات خیابانی، آنان را به‌عنوان پیشروان نهضت اسلامی قلمداد می‌کردند و نقش زنان در تثبیت نظام جمهوری اسلامی و تداوم انقلاب اسلامی،  از خانم اکبری می پرسم عوامل خانم در مبارزات کرج چه کسانی بودند؟
خانم اکبری پاسخ می دهد: منظر ابوطالبی، مهناز ابوطالبی، خانم انصاری و سبزه پرور از عوامل مبارزات در کرج بودند‌. مبارزات مسلحانه منافقین که علنی شد، یکشنبه ها روزهای ترور بود! مردم دلهره داشتند وقتی از خانه بیرون می آیند سالم به خانه برمی گردند یا نه؟ حاج حسن یزدیان مسئول ستاد نماز جمعه کرج و از بازاریان خوشنام بود، ابتدای خیابان دانشکده مغازه پوشاک بچه‌گانه داشت که چون مبارز بود در همان مغازه ترورش کردند. کمال قریشی از پیشتازان نیروهای انقلابی کرج و شهید فروغی از سپاهیان کرج و مسئول بسیج میانجاده را ترور کردند. پدر کمال قریشی را که نزدیک پاساژ آزادی مغازه داشت را در مغازه ترورش کردند. جواد جابری بازاریِ خوشنام دیگری را در محله اصفهانی ها جلو منزلش ترور کردند. مصطفی کشاورز را مجروحش کردند.

با اشاره به اینکه منافقین فکر می کرند کرج صاحبی ندارد و همه مهاجر هستد و رویَش خیلی حساب کرده بودند تا پناهگاهشان بشود، گفتم: خُب ۲۴۰ نفر در حصار دستگیر، دادگاهی و مجازات شدند، تکلیف باقی ستادها چه شد؟
حاج خانم گفت: ستاد گروهک ها در دانشکده کشاورزی کرج بود که امام(ره) فرمودند: باید جمع بشود. یک روز حاج آقا بعد از نماز جمعه همراه مردم و نیروهای حزب اللهی رفتند سمت ستاد گروهک ها، دور ساختمان حلقه زده بودند تا مانع ورود ما بشوند، دختران جلو بودند و پسرها پشت سرشان. جوان های حزب اللهی می خواستند حمله کنند که حاج آقا گفت دست نگه‌دارید. از ساعت ۲ تا ۶ بعدازظهر با منافقین مذاکره کردند اما نتیجه ای نگرفتند، چون نتیجه ای نگرفتند جوان ها را آزاد گذاشت، رفتند و تمام دفاتر گروهک ها را تخلیه کردند، درها را قفل کردند و منافقین را بیرون. بعد از اینجا در محل فعلیِ بسیج ناحیه ۱۰ که رو به روی مصلی نماز جمعه است مستقر شدند. دوستان حزب اللهی به آنجا هم حمله کردند و آن را به تصرف درآوردند و به طور کلی بساط منافقین در کرج جمع شد و سرکوب منافقین به دست مردم از حوادث مهم و ماندگار کرج شد.

الحمداللهی می گویم و می پرسم: آن زمان مرکز فعالیت های انقلابی کرج کجا بود؟
خانم اکبری کمی مکث می کند، انگار که بخواهد دقیق آن زمان را یادش بیاورد، پاسخ می دهد: کرج مصلی نماز جمعه و امام جمعه نداشت. حاج آقا قدس محلاتی به امام(ره) نامه می نویسند و وضعیت کرج را گزارش می دهند. امام می گوید هر اقدامی را لازم می دانی انجام بده. حاج آقا قدس محلاتی علمای شهر کرج را که آن زمان ۲۸ نفر می شدند را به همراه فرماندار وقت آقای مخلصی که داماد آیت الله طالقانی بود دعوت کرد و در جلسه گفت بنا داریم برای کرج امام جمعه انتخاب کنیم. هر کس می خواهد کاندید بشود تا رای گیری کنیم. به انتخاب دوستان حاج آقا شریفی و حاج آقا آفاق کاندید شدند. حاج آقا شریفی ۲۴ رای آورد و حاج آقا آفاق ۴ رای. آن زمان امام(ره) به خاطر بیماری قلبی بیمارستان بستری بود. حاج آقا قدس محلاتی صورتجلسه را برای امام برد بیمارستان، امام صورتجلسه را خواندند و تایید کردند و حاج آقا رسولی محلاتی حکم امامت حاج آقا شریفی را به‌عنوان امام جمعه کرج امضا کردند. حاج آقا شریفی شد امام جمعه و دانشکده کشاورزی فعلی شد مکانی که نماز جمعه می خواندیم و تمام فعالیت های انقلابی آنجا انجام می شد.

به عنوان سوال پایانی می پرسم: حاج آقا مسئولیت های مختلفی داشتند، رفتارشان به عنوان یک مسئول با مردم و خانواده چه طور بود؟
خانم اکبری به جای خالی حاج آقا قدس محلاتی در بین خانواده، دوستان و آشنایان اشاره می کند و می گوید: مبارزات حاج آقا فقط قبل از انقلاب یا فقط در برخورد با منافقین نبود، هر جا مبارزه بود حاج آقا حضور داشت.
حتی در کمک رسانی به سیل زدگان و زلزله زدگان. کامیون کامیون پتو و مواد غذایی جمع می کرد و می فرستاد. در ۸ سال دفاع مقدس هم حضور داشت و ریه هایش شیمیایی شده بود. مبتلا به کرونا شدند و به دلیل بیماری زمینه ای، مشکل داشتن ریه ها به علت شیمیایی شدن در زمان جنگ ۳ بهمن ۱۴۰۰ حاج آقا به دلیل ایست قلبی از دنیا رفتند و در امام زاده حسن کرج دفن شدند.روقتی مردم مشکلاتی داشتند و پیشش می آمدند، نامه ای می نوشتند حاج آقا تمام سعی اش را می کرد تا حل کندو کسی را ناامید و دست خالی برنگرداند.

گفت و گو و گزارش از : الناز رحمت نژاد
انتهای پیام/ ر

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار