به گزارش سرویس بسیج فرهنگیان خبرگزاری بسیج، فتح الله فاتحی معلم شاعر بر اساس داستانی از یک زن عفیفیه شعری سروده و در اختیار این پایگاه قرار داده است. داستان زنی که شعلههای آتش را بر جان خرید و ضمن نجات دادن کودک 18 ماههی خود به خاطر اینکه نامحرم جسم سوخته و عریان او را نبیند در آتش بازگشت و ... .
در دهی اندر دیار آریا
سرزمین پاکی و حُجب و حیا
سرزمینی دور در غرب وطن
مردمانش، نیکمرد و شیرزن
مردمی یک رنگ و صادق، اهل دین
شاکرِ درگاهِ ربُالعالمین
گفتهاند روزی زنی از این دیار
غیرتش شُد تا قیامت ماندگار
مادری از جنس این خاک و زمین
اهل شرع و با طریقت همنشین
بهر پُخت نان گرم و هم طعام
سینه مالامالِ اذکار و قیام
بچه در قُنداق، دو دستش در خمیر
گرم لالایی، نشسته بر حصیر
ذکر یا سُبحان و یا هو بر زبان
بر تنور زد آتشی از بهرِ نان
دست تقدیر از قضای روزگار
از تنور آتش برون زد بیشمار
کُلبه در آتش شد و تُندی نمود
شعله بر دامانِ زن افتاد زود
کودک و زن هر دو در آتش اسیر
زن در آتش، کودکش گریانِ شیر
شعلهها سوزان و آتش بیامان
مردُم از یاری رساندن ناتوان
زن در آتش خود سراپا سوخته
دیدهی گریان به طفلش دوخته
از دلِ آتش برون جَست و خزید
کودکش از شُعلهها بیرون کشید
لاکن اندر حیرت و بُهتی عظیم
فارغ از دنیا و دور از ترس و بیم
کودکش بُگذاشت و بار دگر
رفت بی پروا به دامان خطر
خود در آتش بازگشت بیگفتگو
تا که نامحرم نبیند جسم او
آخر آتش، جامهاش سوزانده بود
غیرتش تنها، به پیشش مانده بود
شُعلهها بر جان خرید، جان آفرید
آستان رحمتِ حق را گُزید
هان که دنیا، دلفریب و دلرباست
دل به غیر ذات حق دادن خطاست
شاهدِ این ماجرا هرکس که بود
گفت: بر انسان با غیرت درود
فتحالله فاتحی – شاهد کردستان