همرزم شهید نادری گفت: شهید نعمت اله نادری به ما آموخت در نبرد با دشمن در هر سنگری که لازم است باید جنگید.
کد خبر: ۸۵۴۶۳۵۳
|
۰۵ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۰:۰۰

به گزارش خبرگزاری بسیج، شهید نعمت اله نادری در سال 1337در خانواده ای متدین و خوشنام ساکن روستای طرن از توابع بخش زرنه در شهرستان ایوان دیده به جهان گشود.

دوران ابتدایی و راهنمایی را در روستای طرن و بخش زرنه سپری کرد و برای اخذ دیپلم راهی اسلام آبادغرب شد و پس از کسب مدرک دیپلم ادبی (نظام قدیم) در سال 1355 شغل شریف معلمی را برگزید.

شهید نعمت الله نادری در زمان رژیم پهلوی از خدمت معاف گردید اما در سال 1360 بصورت داوطلبانه و برای دفاع از میهن راهی جبهه های حق علیه باطل گردید و در فروردین ماه 1361 در عملیات فتح المبین شرکت و در مهرماه همان سال نیز با شرکت در عملیات غرور آفرین رمضان در محور حمیدیه-کرخه نور مجروح گردید و در بیمارستان مرکزی اهواز بستری شدند.

شهید نادری در سال 66 و 67 از سوی لشکر حضرت امیر (ع) ایلام دوباره راهی جبهه گردید و در مناطق قلاویزان ، مهران ، چنگوله و بهداری خط مشغول به پاسداری از اسلام پرداخت.

وی وقتی خبر شهادت دوست و همرزمش شهید موسی سلیمانی را به وی دادند بسیار ناراحت شد و در عین اینکه غبطه می خورد بیان کرد:"خدایا یعنی من لایق شهادت نیستم که اینطور رفقایم تنها به سمت تو می آیند"!

شهید با کمک دوستان و جمع کردن زکات مردم روستا توانستند اولین مسجد روستای طرن را بنا کنند.

بعد از آغاز عملیات مرصاد و حمله منافقین کوردل به اسلام آباد و تصرف این شهر شهید به همراه یکی دیگر از دوستان خود جهت کمک و امدادرسانی به این شهرستان بصورت خود جوش می روند که در آنجا و در اثر برخورد موشک دشمن با ایشان در تاریخ 2/5/1367 بال در بال ملائک می گشاید.

گفتگو با همرزم شهید ، دکتر محمود محمودی

پاییز و زمستان سال 1366 فضای خاصی بر جبهه های میانی حاکم بود، جبهه ها بشدت نیازمند حضور رزمندگان و بسیجیان بود ، همه افراد از هر قشر و گروهی تلاش می کردند که خود را به جبهه برسانند ، شهری ، روستایی ، پیر و جوان ، کارگر و کارمند و بطور کلی همه و همه یا رو در روی دشمن در خط مقدم بودند و یا کسانی که به هردلیلی نتوانستند مستقیما در جبهه حضور پیدا کنند در پشت جبهه به رزمندگان کمک و خدمت رسانی می کردند.

شهید نعمت اله نادری هم از رزمندگانی بود که بخاطر لبیک به ندای امام (ره) به جبهه ها اعزام شده بود و از آنجا که افراد در جبهه بر اساس توانایی هایی که داشتند خدمت می کردند، این شهید هم بعنوان راننده آمبولانس چندمدتی در گردان بهداری 506 مشغول خدمت بود تا اینکه در یکی از شبهای سخت و تاریک در مقر پست امدادگران "506 قائم" مشغول برنامه ریزی و صحبت بودیم که پیکی از طرف آقای پرویز مظفری مسئول اورژانس مهران به گردان ما مراجعه کرد و گفت قرار است مقداری از نیروهای لشکر به کردستان اعزام شوند و نیاز است که یکی از آمبولانسها به همراه راننده از گردان شما به همراه ما بیاید.

بیگ محمدی توضیح داد که مقداری از نیروها باید در پست امداد اینجا بمانند و از برادران راننده خواست یکی اعلام آمادگی کند ، هنوز صحبتهای وی تمام نشده بود که شهید نادری از جای خود بلند شد و اعلام کرد هرجا که نیرو لازم باشد باید خدمت کرد حال چه قلاویزان مهران باشد چه کردستان ، و بعد از این جمله مطالبی جالب و درس آموز در خصوص نقش جهاد و جایگاه و مقام شهید بیان کردند از آنجا که ایشان در کسوت شریف معلمی بود و بطور دلچسب مطالب را بیان می کرد من یک لحظه دیدم اشک در چشم همه دوستان جمع شده است.

حتی دیدم که غلام معصومی که از بچه های شهرستان ملکشاهی و هم راننده شهید بود و خیلی شوخ طبع و به قول معروف روحیه بچه ها بود تحت تاثیر صحبتهای شهیدنادری داشت گریه می کرد ، پس این صحبتها ایشان به سمت وسایلش رفت و آنها را جمع و به همراه مسئول بهداری مهران، رفتند.

من حقیقتا انتظار نداشتم و بهتر بگویم دوست نداشتم شهید نادری از جمع ما برود چون هم با او انس گرفته بودیم و هم خود بنده ایشان را بعنوان تکیه گاه می دانستم ، اگر چه حضور دیگر دوستان همچون شهید حسین فخری ، زمانی ، غلام معصومی و علی بیگ محمدی دلگرم کننده بود اما شهید نادری همیشه آرامش خاصی به ما می داد و وقتی که به ایشان گفتم بچهای دیگر هستند و می توانند به کردستان بروند وی با یک نگاه خاص و تبسمی شیرین بر لبان گفت وقتی که کردستان نیرو بیشتر نیاز دارد اینجا بمانم ؟

من دیگر هیچ برای گفتن نداشتم الا اینکه قطره های اشک را از چشمانم پاک کنم ، ایشان این درس را به ما داد که هرجا و در هر سنگری که لازم بود باید خدمت کرد.

یکی از ویژگی های برجسته شخصیت ایشان خواندن نماز در اول وقت بود که همیشه به این امر پایبند بود و همیشه در صحبتهایش امیدبه فضل خداوند بود وقتی در کنارش بودیم احساس آرامش می کردیم و همیشه عملش بیشتر از صحبت کردنش بود.

اکنون که بعد از سالهال این خاطرات را مرور می کنم اشک چشمانم جاری می شود مگر می شود احساس قلبی روزهای در کنار هم بودن را بر روی کاغذ بی جان نگاشت.


ارسال نظرات