به گزارش خبرنگار بسیج، دیدگانم به تلوزیون سیاه و سفید کوچک خانه امان دوخته شده بود. میلی برای خواندن کتاب امتحان نداشتم.
با وخامت حال امام جانمان به صورت دسته جمعی در مساجد حضور پیدا کردیم و دست به ا دعا که ... «خدایا خدایا، از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزا»
ام یحیب ...
نذر صلوات ... مردم با چشمی اشکبار نگاهشان به سمت آسمان بود و بیش از همه خانواده معظم شهدا و رزمندگان و ایثارگران ناراحت بودند و نذر روزه و دعا پشت دعا برای شفای امام...
ساعات و دقایق خیلی کند میگذشت
شب صبح شد ما بیخبر از ارتحال امام، چون فصل امتحانات خرداد بود رفتم برای دادن امتحان ۱۴ خرداد.
در راه مدرسه صوت قرآن از بلند گو مساجد به گوشم میرسید ...
عصا زنان به مدرسه رسیدم
صف صبحگاهی دانش آموزان مثل همیشه تشکیل شد، ولی وضعیت مشکوک بود و حالت عادی نداشت ...
آقای بسطامی مدیر مدرسه سر صف خبر ارتحال امام را اعلان کرد ... دنیا به سرمان خراب شد.
همانجا نشستیم روی زمین و زار زار شروع به گریه کردن.
مدرسه تعطیل شد ...
نمیدانستیم چه باید کنیم ...
فقط گریه و گریه.
توسط یکی از دوستانم مطلع شدم که مقدمات رفتن به تهران برای شرکت تشییع پیکر مطهر امام داره فراهم میشه اگه میتونی ساعت ۱۰ شب جلو مسجد غربا باش ...
چند نفر از دوستان را هم خبر کردیم و سر ساعت در مکان تعیین شده حاضر شدیم.
جمعیت زیادی از شاهرود با اتوبوسهای ۳۰۲ شرکت البرز شرقی به سمت تهران حرکت کردیم ...
نماز صبح تهران رسیدیم.
سپیده زده بودونسیم خنک صبحگاهی شمال شهرتهران را پرکرده بود. اولین روز ایران بدون امام انقلاب تجربه فوق العاده تلخی بود و ما جمعیت عزادار شاهرودی با پیراهنهای مشکی با قلبی پراز غم و اندوه خود را به مصلای فعلی تهران که آن زمان محیط بسیار وسیع خاکی بودرساندیم.
همه جمعیت ما، گویا قطراتی بود که به اقیانوس پیوستیم.
قیامتی بود؟! قیامت صغری
با سختی و وضعی بودخودمان را به ویترین شیشهای که امام در آن قرار داده شده بود رساندیم ....
اما دقایقی قبل از رسیدن ما امام را از این معراج گرانقدرخارج و بردند سمت جلو جمعت برای اقامه نماز.
بلندگوها روی میلهها با فاصلههای معین برپا بود و صدای آقای مرتضوی که معروف بودبه وزیر شعار را به طور متوالی میشنیدیم ...
یادگار جبههها حاج غلامرضا قندهاری از بدو فراخوانی و حرکت از شاهرود و تا مصلی ما را همراهی میکرد، ولی در جمعیت چند میلیونی مصلا دیگر امکان حرکت دسته جمعی ما ممکن نشد. چه بسیار عزادارانی را میدیدم که روی دستها بیهوش و یا از فرط غم و اندوه و گریه و گرما بیهوش روی زمین میافتادند.
نمیدانستم چطور و با چه وضعی باید خود را کنترل میکردم.
دلواپسی مادرم را که در زمان حرکت چشمانش اشک بار و دعای خیرش بدرقه راهم بود را حس میکردم ..
با وجود اینکه سالمها روی زمین میافتادند. با دوعصا شرایط برایم خیلی سخت شده بود. امکان کنترل نبود و جرات نشستن هم نداشتم، چون موج جمعیت خطرناک بود. باید حفظ جان میکردیم. ته دلمان این بود جانها فدای امام.
ازقبل طلوع خورشیدتا حدود ۸ صبح سرپابودیم بدون اینکه میلی به صبحانه یا خوراکی پیدا کرده باشیم.
اعلان شدکه آیت الله العظمی گلپایگانی بر پیکر امام امت نماز خواهد گذارد.
صدای اولین تکبرة الاحرام بلند شد.
صدای ناله هم بلند بود.
نماز بر پیکر امام و مقتدایمان که تمام شد. خدا میداند آن لحظه چقدرعجیب بود گویا دریایی پشت دیوارهای به یکباره شکست و همه این جمعیت به سمت تابوت امام موج برداشت و حرکت کرد. تابوت از مردم سریع جداشد
اطرافیان که مرا با دو عصا میدیدند خیلی کمکم کردند که زیر دست و پا نمانند ...
حدود نیم ساعتی طول کشید که حرکت جمعیت روانتر شد ...
هوا خیلی گرم بود .. مسیر حرکت پیاده از شمال تهران تا بهشت زهرا بود ...
بین راه از ساختمانهای چند طبقه روی سرمان باشلنگ از پنجره خانهها آب میپاشیدند...
نمیدانم چقدر از راه را رفتم، ولی به یکباره دیدم که روزنامهها و تراکتهایی روی دستها ست که نوشته بود دفن امام با تاخیر انجام خواهد شد.
نیمه راه پیاده تا بهشت زهرا، توانم را از دست دادم. هرچه فکر میکنم نمیدانم که چطور و در کجا خودم را به اتوبوسهای شاهرود رساندم، دیگر حالت نیمه بی هوش داشتم گویا مثل کسی که بدنش در هاونگ کوبیده باشند. شدت و حدت آنروز تاریخی از وصف خارج است.
در اتوبوس ماندیم تا دیگر برادران ما از تشییع برگردند، ولی زمان دقیقی قایل تصور نبود انتظاری بسیار طولانی، چون تدفین امام امت با تاخیر زیاد انجام شد.
بعد از جمع شدن اکثریت همسفران پای اتوبوسها، با هزاران غم و حسرت از تهران جدا و به سمت شاهرود حرکت کردیم ...
تا هفت امام هرشب برنامه سوگواری داشتیم ... همان هفته اول جمعیت قابل توجهی از شاهرود حرکت کردیم، ولی اینبار برای بیعت با، ولی امر و خلف شایسته امام یعنی حضرت آیت الله خامنهای در مکان حسینیه امام خمینی فعلی که آن زمان هنوز محوطه باز بود و حسینیه ساخته نشده بود ...
دیدار و بیعت غم ما را کنترل کرد و گویا قلب ما آرامتر شد...
برگشتیم شاهرود.
تا اربعین امام مراسمات ادامه داشت
مراسم چهلم امام در محل ساعت کل برگزار شد. مداح برادر کویتی پور بود و البته مراسم روز چهلم امام را هم باز مردم شاهرود حرکت کردیم و در اصل و متن و بطن سیل عزاداران در حرم امام مه مسقف شده بود و ضریح موقت را کار گذاشته بودند حضور داشتیم.
مداح گردانهای شاهرود در سالهای دفاع مقدس، حاج سعید حدادیان، ذکر نوحه و روضه خوانی داشت، ولی اینبار نه در قائمیه و گردان سیدالشهدا بلکه برای مردم ایران در حرم تازه تاسیس امام ...
بچههای شاهرود هم برادر واحدی هم شعری راسرود و میخواند که همان زمان خیلی گل کرد که بخشی از وصیت نامه امام خمینی را به شعر و نظم در آوردن و نوحه خوانی حماسی داشت. البته نمیدانم شعر را خود سروده بود یا عنصر شاهرودی دیگری، ولی میدانم که از خود بچههای شاهرود و از جمع رزمندگان شاهرود چنین اقدام الگو آفرینی بر میآمد ...
که: سفارشم این است به مردم ایران، نیفتد این نهضت، این انقلاب خون بدست نا اهلان ..
والی آخر
و خدا میداند تا سال امام که باز از شاهرود رفتیم برای مراسم اولین سالگرد چه برما گذشت؛ و البته چشمانمان به منارههای ۸۹ متری روشن شد.
ما خیبری و بدر و حُنینی هستیم
دنبالهرو راهِ حسینی هستیم
هر چند امام رفته است، اما ما
دلدادهیِ مکتبِ خمینی هست
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافت بفرا
روایت: حسینپور. ایوب ۱۴ خرداد ۱۴۰۲