گزارش|

روزنوشت یک خبرنگار از هجدمین مرحله رزمایش کمک مومنانه/ همدلی و کمک مومنانه در جعفرآباد محمدشهر

صدایِ پیامِ ارسالی به گوشی و نمایشِ پیام در صفحه لب تاب توجهم را جلب می کند! قرآن را کنار می گذارم و پیام را می خوانم:" اتفاق مبارکی که در مسجد علی بن الحسین(ع) جعفر آباد محمد شهر دیدم..."
کد خبر: ۹۴۲۶۵۸۱
|
۳۰ فروردين ۱۴۰۱ - ۱۲:۳۸

الناز رحمت نژاد خبرنگار بسیج از کرج، در گزارشی از هجدهمین مرحله رزمایش کمک مومنانه استان البرز آورده است: بعد از ۱۰ ساعتِ کاری برایِ انعکاس اخبارِ هجدهمین رزمایش کمک مومنانه همزمان با میلادِ با سعادت امام حسن مجتبی(ع) دَم دمایِ افطار به بهانه درست کردنِ افطاری صفحه لب تاب را می بندم. آخرین خبری که زده ام از سپاه ناحیه نظرآباد است. سَهمِ این ناحیه از ۷۰ هزار بسته معیشتی ای که با محوریت مساجد و توسط سپاه و بسیج و سایر دستگاه های حمایتی تهیه شده، توزیع دو هزار و صد بسته در مناطق محروم نظرآباد بود. برنج را دَم می گذارم، زیرِ سوپ را کم می کنم، وسواس و سلیقه به خرج می دهم، خرما ها و زولبیا و بامیه را در ظرفی می چینم، سبزی خوردن را آب می کشم، داخِلِ سبدی می ریزم و یک تکه کوچک پنیر کنارش می گذار‌م. سُفره را می چینم. بقیه منتظر اذان اند و من سَرِ سَجاده پَهن شُده کنارِ سُفره می نشینم. نگاهم به قرآنِ رنگی رنگی ام می افتد. دستی رویِ جلدِ صورتی اش می کشم و زیر لَب می گویم:"از جزء خوانی امروز، فقط ۲ صفحه توفیق داشتی بخونی! هَمَش درگیرِ کارِ خبر رزمایش کمک مومنانه بودی. مثلا میلادِ امام حسن مجتبی(ع) هم بود. امّا حتیّ نرسیدی یه استوریِ تبریک میلاد بذاری!" اشکالی ندارد، حالا تبریک می گویم:" آقای امام حسن(ع) میلادَت مبارک. لطفا زندگیِ منو کریمانه قرآنی کن..." از آنجایی که همیشه گوشی و لب تاب از ملزومات سَجاده ام هست و کار کردنِ خبر بعد از نماز سَرِ سَجاده از تعقیبات، صدایِ پیامِ ارسالی به گوشی و نمایشِ پیام در صفحه لب تاب توجهم را جلب می کند! قرآن را کنار می گذارم و پیام را می خوانم:" اتفاق مبارکی که در مسجد علی بن الحسین(ع) جعفر آباد محمد شهر دیدم..." بلافاصله بعد از پیام دو وُیس و چند عکس هم می رسد. از بَس ذوق دارَم بِدانَم اتفاق مبارکِ مسجد علی بن الحسین(ع) مسجد جعفرآباد محمد شهر چیست، بدونِ اینکه از هَندزفری یا هِدفُن استفاده کنم، هَمسر و مادَرَم را هم در شنیدنِ این وُیس و اتفاق مبارک شریک می کنم و دکمه پِلِی را می زنم:" بسم الله الرحمن الرحیم، رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یفْقَهُواْ قَوْلِی. عرض سلام و ادب و احترام و تبریکِ ماهِ نور و رحمت ماهِ مبارک رمضان و میلاد آقا امام حسن مجتبی(ع). اینجانب فریدون کاظمی امام جماعت مسجد علی بن الحسین(ع) جعفرآباد محمد شهر هستم. با همکاری پایگاه بسیج میثم تمار، گروه های جهادی میثاق باشهدا و شهید عمار عبدی، مرکز نیکوکاری جعفرآباد و هیئت محبان مهدی(عج) شناسایی و رسیدگی به نیازمندان در مناطق محروم را با محوریت مسجد شروع کردیم. اولین اتفاق مبارکِ این مرحله از رزمایشِ کمکِ مومنانه و ماموریت محله اسلامی، وحدت و همدلی میان مسجد، پایگاه بسیج، هیات امنا، متدینین و نیکوکاران بود." وُیسِ اول تَمام می شود و من مشتاق برایِ شنیدنِ دومین اتفاقِ مبارک، وُیسِ دوم را پِلِی می کنم:" عرضِ سَلام و ادب خدمتِ برادرانِ بسیجی، سپاهی و ملتِ عزیزِ ایران" وُیس را نگه می دارم! سریع تایپ می کنم: "شخصی که در وُیسِ دوم صحبت می کنه، کیه؟ لهجه ام داره!! مگه دو تا وُیس ها از حاج آقا کاظمی امام جماعت مسجد نیست؟" در جواب برایم می نویسد:" نه، بچه هایِ حاج آقا کاظمی در شناسایی مناطق و خانواده هایِ محروم به بالایِ ۵۰ تا خانواده افغانستانی نیازمند می خورَن. اتفاقِ مبارکم اینجاست که بچه های حاج آقا کاظمی نه تنها با این مهاجرین و خانواده های افغانستانی با خشونت و نگاهِ تحقیر آمیز رفتار نمی کنن بلکه به همه ی خانواده های افغانستانی و مهاجرِ شناسایی شده بسته معیشتی می دن و از اونا دعوت می کنن در این رزمایشِ کمکِ مومنانه مشارکت و حضور داشته باشن. وُیسِ دوم هم یکی از این مهاجرین هست که داره از بچه های بسیجی، سپاهی و ملت ایران تشکر می کنه... " پَس این بود آن اتفاقِ مبارک. ادامه وُیس را پِلِی می کنم:" ... که با اتباع و مهاجرین افغانستانی به جای خشونت و تحقیر، تعامل برقرار کردن و در توزیعِ بسته هایِ معیشتی خانوارهایِ ما رو فراموش نکردن و برامون احترام قائلَن. ما در هیچ کشوری جز ایران سَرپَناهی نداریم." جمله آخَرَش دِلَم را می سوزانَد " ما در هیچ کشوری جز ایران سَرپَناهی نَداریم". برایِ من، حاج آقا کاظمی امام جماعت مسجد و همه ی کسانی که سَرِ مسئله" مهاجرین افغانستانی" روش و مَنِشِ رهبرمعظم انقلاب را دنبال می کنیم اینگونه اتفاقات نه تنها مسئله عجیبی نیست بلکه میمون و مبارک است. مرور فقط همین ۲ سال اخیر نشان می‌دهد که رهبر انقلاب  با دستور به «تکریم همه مهاجرین افغانستانی» و بیان جمله «تهران؛ خانه افغانستانی‌هاست»، مشخص کرده بودند که سیاست عالی نظام جمهوری اسلامی در مواجهه با "مهاجرین افغانستانی"، همچنان طبق آرمان‌های اولیه انقلاب تدوین می‌شود و کم‌کاری‌ها و بدکاری‌های مدیریت بی‌آرمان و بوروکراتیکی که مهاجرین را به‌چشم «بیگانگان» نگاه می‌کند، انحراف از آرمان‌های انقلاب است و شخص رهبری جلوی این انحراف
ایستاده است و دستور « همه کودکان افغانستانی، چه آنها که دارای شرایط قانونی حضور در ایران هستند و چه آنها که مدارک قانونی حضور در ایران را ندارد باید در مدارس دولتی ثبت‌نام شوند» سند تضمین‌شده دیگری بر اولویت نگاه انسانی و اسلامی، در تصمیم‌گیران اصلی نظام‌ جمهوری اسلامی و خَطِ بَطلانی بر تحلیلِ روزنامه صبحِ کابل است که یکی از دلایلِ خشونت، شکنجه و تحقیر مهاجرین افغانستانی را "رژیم متعصب مذهبی و نژاد گرایِ ولایت فقیه" خوانده بود. یادَم است محمدرضا دانش آموزِ افغانستانی کلاسم چند سالِ پیش پدرش در سوریه شهید شد. سَرَش را بُریدند و هنوز جنازه اش به دستِ خانواده اش نرسیده است. هر پنج شنبه با مادَرَش می رفت مزارشهدا و سنگ هایِ مزارِ شهدا را می شست. یک روز رو به من گفت:" خانم، بابام می گفت وَطَنِ شیعه حد و مرز نداره. منم تلاشمو می کنم مِثلِ بابام سرباز اسلام بشم." صِدایِ اذان بلند می شود. مادرَم و همسرم برای باز کردنِ افطار با ایما و اشاره دعوتم می کنند سَرِ سُفره، خُرما را می برم دَم دَهان و زیرِلَب می گویم: اللهم لک صُمنا... قبول کُن از ما ... یک قطره گرم و شور، شرمسارانه از گوشه یِ چِشمم می بارَد به یادِ آنهایی که پاره یِ جگر دادند و گفتند:" وَ قبول کُن از ما این اندک را ..."

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار