به روایت یکی از محافظان:

حضور علامه مصباح در جبهه‌هاي جنگ تحميلي

يادم هست كه سه راه شهادت به حميد گفتم ماشين را كمي معطل كن تا من با موتور بروم ببينم ديد افقي دشمن به ما چقدر است. رفتم و برگشتم. مي زدند. اما حاج آقا انگار نه انگار....
کد خبر: ۹۳۱۱۴۱۱
|
۲۰ دی ۱۳۹۹ - ۱۳:۰۹

به گزارش خبرگزاری بسیج: مطلب زير مصاحبه با يكي از جانبازان جنگ تحميلي و همراهان آيت الله مصباح يزدي در جبهه هاست كه سالها پس از پايان جنگ تحميلي پس از ديدار مجدد با آيت الله مصباح در دفتر ايشان انجام شد.

در خدمت يكي از جانبازان عزيز جنگ تحميلي هستيم لطفا ضمن معرفي خود، نحوه جانبازي و مجروح شدنتان را بفرماييد.

بسم ا... الرحمن الرحيم. عليرضا كريمي هستم جانباز 70 درصد. بعد از اين كه سال 60 برادرم محمدعلي به درجه رفيع شهادت نائل گشتند، راهي جبهه هاي حق عليه باطل شدم و در طول جنگ و حتي دو ماه بعد از جنگ هم در منطقه بودم. چشم هايم را در دو مرحله از دست دادم. يك مرحله 22/5/62 مجروح شد. چشم ديگرم را هم بعد از جنگ به خاطر آسيب ديدگي كه قبلاً ديده بود از دست دادم. در كل، پنج مرحله مجروحيت جنگي داشتم كه شامل چشم ها، سر، دست و پا، ريه راست، كليه و تحال چپم است.

از خاطرات حضورتان در جبهه برايمان بگوييد.

خاطرات زيادي هست. اما اجازه دهيد با توجه به تجديد ديدارم با حضرت آيت ا... مصباح آن هم بعد 29 سال، خاطره ملاقاتم با ايشان را بيان كنم. دي ماه سال 65 بود كه عمليات كربلاي 5 شروع شد. اين عمليات 46 روز طول كشيد. من به اتفاق شهيد حميد شاه آبادي نيروي ويژه و آزاد بوديم كه مستقيماً زير نظر قرارگاه كربلا فعاليت مي كرديم. البته قرارگاه ها عوض مي شد. قرارگاه خاتم الانبياء مي شد رمضان مي شد بستگي داشت به اين كه كدام منطقه باشيم براساس آن، زير نظر آن قرارگاه قرار مي گرفتيم. نيروي آزاد بوديم كه كارهاي برون مرزي انجام مي داديم. در اين عمليات كار ما اين بود كه وارد گردان ها و تيپ ها مي شديم... ما يك تعداد بوديم كه مي رفتيم داخل آن گردان ها، تيپ ها خط را كنترل و يا تقويت مي كرديم و كلاً هر كاري كه از دست ما بر مي آمد براي آن ها انجام مي داديم. چون در طول اين 46 روز ما بايد مرتب وارد عمليات مي شديم؛ لذا گاهي از فرط خستگي مي آمديم جايي استراحت مي كرديم و به نوبت مي رفتيم داخل نيروهاي عمل كننده. مقر من ساختمان تبليغات اسلامي شهر فاو بود. شخصي بود به نام آقا بهادر كه فاميليش يادم نيست. با هم دوست بوديم طلبه اي بود از ماكو. يك مقطع كه من و حميد از عمليات براي استراحت آمده بوديم، رفتم پيش آقا بهادر، او گفت آيت ا... مصباح يزدي به اتفاق آقازاده هاشون اومدند تو مسجد امام حسن مجتبي(ع) مستقر شدند. شهر فاو دو مسجد داشت؛ مسجد جامع براي اهل تسنن و مسجد امام حسن مجتبي(ع) براي شيعيان بود كه خطرناك ترين جا بود. مسجد جامع فاو تقريباً در مركز شهر قرار داشت ولي مسجد امام حسن مجتبي(ع) كنار رودخانه بود.

از اين رودخانه غواص هاي زن و مرد عراقي مي آمدند كه بارها ما با آن ها درگير شده بوديم و تلفات داده بودند و خلاصه محل خيلي خطرناكي بود. گفتند هر سه بزرگوار آمدند و محافظ هم ندارند. ايشان ظاهراً نخواستند با محافظ بيايند. اين قدر خاكي... وقتي با حميد مي رفتيم خدمت حاج آقا به حميد گفتم قرار نيست ايشان و آقازاده هاشان بدانند كه ما محافظيم ولي به هر حال ما حواسمان بايد به دقت جمع باشد هم شب ها از رودخانه بايد محافظت كنيم و هم در قالب اين كه وقتي پيش حاج آقا رسيديم، به عنوان مثلاً حالا دو تا رزمنده معمولي. مسجد امام حسن مجتبي(ع) را شهرداري كه از تهران اعزام شده بود اداره مي كرد. جايي كه آيت ا... مصباح تشريف داشتند نمي گم هتل و شهرداري و... بلكه دقيقاً سنگر بود، پارچه مشكي زده بودند. البته آن موقع خودشان متوجه شدند كه ما محافظشان هستيم. خيلي بزرگواري مي كردند حتي سيب پوست مي گرفتند لطف مي كردند به ما مي دادند ايشان مي فرمودند شما مصداق من المؤمنين رجال صدقوا هستيد، بعد مي زدند به شانه ما...

اصرار داشتيم حاج آقا خيلي آن جا نمانند ولي ايشان هم اصرار داشتند كه همان جا باشند. حالا اين را هم بگويم شخصي كه خيلي ادعايش مي شد، يك روز آمده بود جبهه با محافظ هاش! نزديك همان ساختمان هاي بلوكي مقري بود كه بهش مي گفتند كميته امداد. آن جا ما را ديدند، گفتند كجا؟ گفتم مي ريم خط. بعد گفتم حاج آقا ببريمتان خط؟ گفت باشه مي ريم. يكي از محافظانش عكس العمل بدي نشان داد. بعد خود ايشون واسطه شد كه درگيري بين ما و محافظ ها پيش نياد. و به محافظ هايش گفت: من مي رم تا خط. با هم حركت كرديم رسيديم به سه راهي كه ديگه توپ هاي عراق شديد مي زدند. ايشان گفت خط كجاست؟ گفتم يك مقداري جلوتر. بعد گفت ديگه برگرديم؛ الان ديگه محافظ هاي ما ناراحت مي شوند.

حالا اين طرف ماجرا آيت ا... مصباح يزدي و آقازاده هاشون بودند. يادم هست كه شب براشون همين ماجرا رو تعريف كردم. منطقه رو توجيه كردم كه اين منطقه از كجا شروع مي شه ساختمان هاي بلوكي را رد مي كنيم مي رسيم به امام زاده سيد زكي و جلوتر از آن هم لشكر 16 و بعد كارخانه نمك و آن طرف تر سه راه شهادت و اين كه حد فاصل خط ايران و عراق كه از 150 متر شروع مي شد تا بعضي جاها به 2 كيلومتر مي رسيد. خيلي از سه راه شهادت خوش شان آمده بود. شب فرمودند ما بريم آن جا. عرض كردم كه حاج آقا خطرناك است. صبح ديدم كه ايشان همچنان اصرار دارند بريم اون جا. با شهردار فاو هماهنگ كرديم و يك پاترول گرفتيم. ايشان هم گفت نرويم آن جا؛ ولي حاج آقا اصرار داشتند كه برويم. ايشان تا خطرناك ترين جا آمدند.

يادم هست كه سه راه شهادت به حميد گفتم ماشين را كمي معطل كن تا من با موتور بروم ببينم ديد افقي دشمن به ما چقدر است. رفتم و برگشتم. مي زدند. اما حاج آقا انگار نه انگار. شهيد شاه آبادي سري تكان داد و با سرش اشاره كرد كه چه كار كنيم؟ گفتم هيچي؛ حركت مي كنيم. آمديم جلو. حاج آقا خيلي راحت و خونسرد نشسته بود. منم نگران كه خدايا از كجا ببريم!

اون كه لقب چريك روش بود و براي خودش در آن زمان شخصيتي داشت، جرأت نكرد آن مسير را بياد! ولي آيت ا... مصباح خيلي راحت با آقازاده هاشون رفتند همان جا. يادمه موقع برگشت ايشون به پشت جبهه تا پل بعثت با آن ها آمدم. پل بعثت را رد كرديم. اين پل خيلي خطرناك بود. ميانگين هر 3 دقيقه يكبار هواپيمايي از جزيره بوبيان مي آمد و آن جا را بمباران مي كرد. يكي از جاهايي كه خيلي خطرناك بود همين جايي بود كه ايشان مستقر بودند. يعني به جز رودخانه و توپ هاي فرانسوي چون نزديك پل بعثت بود عراقي ها با هواپيما مرتب بمباران مي كردند.

مسجد امام حسن(ع) را مي فرماييد؟

بله. البته وقتي مي گويم مسجد، عملاً سنگر بود. يك چيزي داخل پرانتز بگويم. آقاي احمد صابري شهردار منطقه 18 آن زمان تهران مي گفت وقتي فاو آزاد شد، شده بود هتل! شخصيت ها و استاندارها و... مي آمدند به آن جا سر مي زدند ولي نه مثل آيت ا... مصباح يزدي كه تا اين حد بيايند جلو. ايشان خيلي هم اصرار داشتند كه شلمچه را ببينند. من هم با خودم عهد بسته بودم كه اگر سرم برود اين جا را ديگر نمي برمشان. حميد شاه آبادي هم يك سال بعد در عملياتي در 70 كيلومتري داخل خاك عراق شهيد شد.

زمان بازديد حاج آقا را مي فرماييد دقيقاً چه زماني بود؟

دقيقاً زماني بود كه عمليات كربلاي 5 در منطقه شلمچه داشت اجرا مي شد.

از صحبت‌هايي كه آيت‌الله مصباح براي رزمنده‌ها داشتند چيزي خاطرتان مانده تعريف كنيد؟

بله. همان بحث آيه «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا ا... عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» بود كه در خدمت ايشان گفتم. ببنيد ايشان واقعا لطف داشتند. همين چند دقيقه پيش كه خدمتشان بودم مي گفتند كه بنده در آن زمان جزء بودم و چيزي نبودم و... در جبهه هم همين گونه برخورد مي كردند. آن قدر متواضع بودند كه ما لذت مي برديم در كنار ايشان باشيم.

آشنايي شما به چه زماني بر مي گردد؟ ايشان را از كجا شناختيد؟

به اوايل انقلاب و زمان مناظره هاي ايشان برمي گردد. جالب بود آمدند گفتند حضرت آيت ا... مصباح يزدي و آقازاده هاي ايشان آمدند و شما به عنوان محافظ مي رويد؛ چون ايشان محافظ نياورده اند. اين خيلي حرف است كه من مي گويم ايشان بدون محافظ آمده بودند آن جا. ايشان چند روزي آن جا بودند و بدون محافظ هم آمده بودند.

يك سري فضاسازي هايي براي آيت ا... مصباح مي كنند كه ايشان در زمان جنگ ارتباطي با جبهه و جنگ نداشتند؛ اما توضيحات شما نشان مي دهد كه حضرت آيت ا... مصباح در آن شرايط بحراني جنگ و در زمان عمليات كربلاي 5 مي آيند و از يكي از جبهه هاي خيلي خطرناك و بحراني بازديد مي كنند و باعث روحيه رزمندگان اسلام مي شوند.

بله. جبهه هاي بحراني در زمان بحراني. اين ها كه من گفتم مستند است و فيلم حضور ايشان هست. بنده هستم و خود حضرت آقاي مصباح هم هستند و آن آقايي كه آن زمان شهردار منطقه بودند هم هستند. و وقتي مستندات هست شايد ايشان بخواهند تواضع كنند مثل الان كه تواضع مي كردند و مي گفتند بنده جزئي بيش نبودم. بنده يك سؤال از يكي از مخالفان دارم: از اهواز شما جلوتر آمده اي؟! سندش را از آقاي محسن رضايي بپرسيد كه چه كسي را مي گويم. همان كسي كه آمد گفت كربلاي 4 شكست خورديد؛ صد هزار نيرو آورده ام، كاري هم ندارم تا يك هفته ديگر يك عمليات بكنيد. به همين سادگي! همان كسي كه نه از اهواز جلوتر آمده بود نه آقازاده هايش جبهه آمده بودند، همان باعث شد كه كربلاي 5 انجام شود و بسياري از رزمندگان ما به واسطه شهادت و جانبازي و اسارت از ميان ما رفتند.

شما مقام معظم رهبري را هم از نزديك در جبهه ها ديده ايد يا خير؟

بله خدا را شكر ايشان را چندين بار در جبهه ها ديدم و حتي بعد از عمليات مرصاد از ايشان به دلايلي جايزه اي دريافت كردم كه يادم هست يك كتاب بود و 200 تومان پول كه آن پول را 4 نفري از بچه هاي جبهه تا شب خرج كرديم.

يكي از كارهايي كه حضرت آقا سال هاست آن را انجام مي دهند ديدار صميمي و از نزديك با خانواده هاي ايثارگر دفاع مقدس است. آيا در اين سال ها ايشان منزل شما تشريف آورده‌اند؟

روز جانباز سال جاري بود كه خبردار شديم مقام معظم رهبري مي خواهند لطف كنند و قدم بر چشمان ما بگذارند و به منزلمان تشريف بياورند. نمي دانم امير يا نخست وزير كويت آن روز به ايران آمد و با حضرت آقا ديدار داشت كه برنامه حضور ايشان در منزلمان لغو شد و آقاي قمي كه برادر سه شهيد هستند به عنوان نماينده دفتر آقا تشريف آوردند و يك انگشتر از طرف آقا به بنده هديه كردند كه خيلي برايم مقدس هست.

ارسال نظرات