به گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج از اشکذر:
محله پشت باغ کاج اشکذر یادآور خاطرات دلاور مردانی است که در حافظهی شهر ما پایدار خواهند ماند. آن خاطراتی که شاید در پس گذر زمانها باقی مانده باشد و مدتی از رخداد آنها سپری شده باشد، ولی هیچ گاه فراموش نخواهد شد.
آری نام این محله با نام عزیزانی عجین شده است که تمام زندگی و عمر پر خیر و برکت خویش را وقف اسلام، انقلاب و هشت سال دفاع مقدس کردند.
این محله یادآور رشادتهای سرداران شهیدی است که هر کدام در طول دفاع مقدس و بعد از آن بار مسئولیت خطیر، مسئولیت فرماندهی را بر دوش کشیدند. در و دیوار مسجد محله و کوچه پس کوچههای آن خاطرات این عزیزان را همیشه برای خویش باقی خواهند گذاشت.
اهالی این محله خاطرات چهار سردار شهید شهرمان محمد حسین خاکساری، شهید محمد کاظم دهقانی، شهید عباس دهقانی و شهید احمد علی جعفری پور را سینه به سینه منتقل خواهند کرد.
محله پشت باغ کاج اشکذر یادآور خاطرات دلاور مردانی است که در حافظهی شهر ما پایدار خواهند ماند. آن خاطراتی که شاید در پس گذر زمانها باقی مانده باشد و مدتی از رخداد آنها سپری شده باشد، ولی هیچ گاه فراموش نخواهد شد.
آری نام این محله با نام عزیزانی عجین شده است که تمام زندگی و عمر پر خیر و برکت خویش را وقف اسلام، انقلاب و هشت سال دفاع مقدس کردند.
این محله یادآور رشادتهای سرداران شهیدی است که هر کدام در طول دفاع مقدس و بعد از آن بار مسئولیت خطیر، مسئولیت فرماندهی را بر دوش کشیدند. در و دیوار مسجد محله و کوچه پس کوچههای آن خاطرات این عزیزان را همیشه برای خویش باقی خواهند گذاشت.
اهالی این محله خاطرات چهار سردار شهید شهرمان محمد حسین خاکساری، شهید محمد کاظم دهقانی، شهید عباس دهقانی و شهید احمد علی جعفری پور را سینه به سینه منتقل خواهند کرد.
پای صحبتهای مادر و بستگان شهید محمد حسین خاکساری نشسته ایم که ذکر حرفهایی که در آن جمع زده شد خالی از لطف نیست.
مادر شهید؛ پدر محمد حسین، عباسعلی خاکساری، کشاورز سادهای بود که وقتی محمد حسین ۱۳ سال داشت در سن ۴۵ سالگی مرحوم شد، محمد حسین چهارمین فرزند خانواده بود. ما با حسین از همان ابتدا در همین خانه و در همین محله (پشت باغ) زندگی میکردیم.
یکی از بستگان شهید: محل تحصیل او همین اشکذر بود، دبستان خانقاهی، راهنمایی اخلاص و دوران دانشجویی را در رشتهی تربیت معلم دانشگاه اصفهان سپری کرد. تمام معلمها او را دوست داشتند و بعد از شهادت وی نیز در مراسمهای مربوط به شهادت او شرکت کردند.
شهید خاکساری با شهید جعفری پور همکلاس بودند. بعد از شهادت حسین، احمد برای احوالپرسی میآمد. خجالت میکشید. همین قضیه برای خود حسین هم اتفاق افتاده بود، آن موقعی که کاظم شهید شده بود او میگفت: من از مادرش خجالت میکشم.
مادر شهید: احترام میگذاشت، قانع بود، منظم بود و رو در بایستی هم با کسی نداشت و اشتباهات را تذکر میداد. او خودش عاشق جبهه بود و میگفت: تا وقتی جنگ تمام نشود داماد نمیشوم. همیشه میگفت: عمر یک پاسدار ۳ ماه است خیلی طولی بکشد ۶ ماه من هم مانع او نمیشدم و همیشه به او میگفتم به جبهه برو.
برادر شهید: حسین خصوصیات اخلاقی خوبی داشت، از خصوصیات اخلاقی او این بود که هیچ موقع یک کلمه حرف نا به جا نمیزد و وقتی ۲۴ ساعت هم پهلوی حسین مینشستی و حرف میزدی خسته نمیشدی و حرف نا مربوطی از دهانش نمیشنیدی، حرفی میزد که ارزش گفتن داشت.
یکی از بستگان شهید:
در محلهای که ما بودیم، جلسات روضه خوانی و قرآن داشتیم و افراد همه مقید به مسائل مذهبی بودند بویژه حسین. به عنوان نمونه به طور مرتب در نماز جماعت شرکت میکرد و به خمش و زکات بسیار پایبند بود، او اهمیت خاصی برای انجام کارهای خیر ویژهی محل قائل بود، او حتی در احداث خیابان اصلی محله هم خیلی زحمت کشید.
مادر شهید: او سخاوت داشت و کرم، او حتی حداقل حقوقی را که میگرفت به جبهه میداد.
برادر شهید: حسین میگفت: رفتن به جبهه نیاز مملکت است. برای همین من پاسداری را بر رفتن به دانشگاه ترجیح میدهم.
برادر شهید در ادامهی صحبت هایش میگوید:
کوچکترین کاری نکرد که کسی دلخور گردد، قبل از انقلاب با بچهها تا ساعت ۲، ۳ بامداد عکس میچسباندند و بعد از انقلاب هم همه اش بسیج بود. میگفت: سعی میکنم کمتر مادر به من مهر و محبت پیدا کند، چون وقتی شهید شدم (انشاء الله) میخواهم به من علاقهی کمی داشته باشد.
مادر شهید: همیشه بیرون از خانه بود که این را باید از در و دیوار بسیج پرسید. اگر ده روز مرخصی بود فقط ۲ ساعت در خانه بود.
برادر شهید: حسین اصلا برای ما نبود که وقتی شهید شد ناراحت شویم. او امانتی بود در دست ما، هر موقع جبهه میرفت کسی را خبردار نمیکرد، ولی دفعهی آخر فهمیدیم که با دفعات قبل فرق میکند، همه را به خانهی برادر بزرگترش دعوت کرد، ساعت ۱۱ ٫ ۳۰ دقیقه شب برای صرف شام و آنجا خداحافظی کرد و گفت که میخواهم به جبهه بروم، میدانستیم که راهی که او انتخاب کرده، پایانش شهادت در راه خداست.
در پایان در باب ادامه راه شهدا نیز سخنانی بیان کرد:
مادر شهید میگفت: نماز، روزه و قرآن را پاس بدارند و در مسیر ولایت انقلاب و شهدا باشند.
مادر شهید؛ پدر محمد حسین، عباسعلی خاکساری، کشاورز سادهای بود که وقتی محمد حسین ۱۳ سال داشت در سن ۴۵ سالگی مرحوم شد، محمد حسین چهارمین فرزند خانواده بود. ما با حسین از همان ابتدا در همین خانه و در همین محله (پشت باغ) زندگی میکردیم.
یکی از بستگان شهید: محل تحصیل او همین اشکذر بود، دبستان خانقاهی، راهنمایی اخلاص و دوران دانشجویی را در رشتهی تربیت معلم دانشگاه اصفهان سپری کرد. تمام معلمها او را دوست داشتند و بعد از شهادت وی نیز در مراسمهای مربوط به شهادت او شرکت کردند.
شهید خاکساری با شهید جعفری پور همکلاس بودند. بعد از شهادت حسین، احمد برای احوالپرسی میآمد. خجالت میکشید. همین قضیه برای خود حسین هم اتفاق افتاده بود، آن موقعی که کاظم شهید شده بود او میگفت: من از مادرش خجالت میکشم.
مادر شهید: احترام میگذاشت، قانع بود، منظم بود و رو در بایستی هم با کسی نداشت و اشتباهات را تذکر میداد. او خودش عاشق جبهه بود و میگفت: تا وقتی جنگ تمام نشود داماد نمیشوم. همیشه میگفت: عمر یک پاسدار ۳ ماه است خیلی طولی بکشد ۶ ماه من هم مانع او نمیشدم و همیشه به او میگفتم به جبهه برو.
برادر شهید: حسین خصوصیات اخلاقی خوبی داشت، از خصوصیات اخلاقی او این بود که هیچ موقع یک کلمه حرف نا به جا نمیزد و وقتی ۲۴ ساعت هم پهلوی حسین مینشستی و حرف میزدی خسته نمیشدی و حرف نا مربوطی از دهانش نمیشنیدی، حرفی میزد که ارزش گفتن داشت.
یکی از بستگان شهید:
در محلهای که ما بودیم، جلسات روضه خوانی و قرآن داشتیم و افراد همه مقید به مسائل مذهبی بودند بویژه حسین. به عنوان نمونه به طور مرتب در نماز جماعت شرکت میکرد و به خمش و زکات بسیار پایبند بود، او اهمیت خاصی برای انجام کارهای خیر ویژهی محل قائل بود، او حتی در احداث خیابان اصلی محله هم خیلی زحمت کشید.
مادر شهید: او سخاوت داشت و کرم، او حتی حداقل حقوقی را که میگرفت به جبهه میداد.
برادر شهید: حسین میگفت: رفتن به جبهه نیاز مملکت است. برای همین من پاسداری را بر رفتن به دانشگاه ترجیح میدهم.
برادر شهید در ادامهی صحبت هایش میگوید:
کوچکترین کاری نکرد که کسی دلخور گردد، قبل از انقلاب با بچهها تا ساعت ۲، ۳ بامداد عکس میچسباندند و بعد از انقلاب هم همه اش بسیج بود. میگفت: سعی میکنم کمتر مادر به من مهر و محبت پیدا کند، چون وقتی شهید شدم (انشاء الله) میخواهم به من علاقهی کمی داشته باشد.
مادر شهید: همیشه بیرون از خانه بود که این را باید از در و دیوار بسیج پرسید. اگر ده روز مرخصی بود فقط ۲ ساعت در خانه بود.
برادر شهید: حسین اصلا برای ما نبود که وقتی شهید شد ناراحت شویم. او امانتی بود در دست ما، هر موقع جبهه میرفت کسی را خبردار نمیکرد، ولی دفعهی آخر فهمیدیم که با دفعات قبل فرق میکند، همه را به خانهی برادر بزرگترش دعوت کرد، ساعت ۱۱ ٫ ۳۰ دقیقه شب برای صرف شام و آنجا خداحافظی کرد و گفت که میخواهم به جبهه بروم، میدانستیم که راهی که او انتخاب کرده، پایانش شهادت در راه خداست.
در پایان در باب ادامه راه شهدا نیز سخنانی بیان کرد:
مادر شهید میگفت: نماز، روزه و قرآن را پاس بدارند و در مسیر ولایت انقلاب و شهدا باشند.
انتهای پیام/د
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
آخرین اخبار