خبرهای داغ:

گردان کمیل و مادری که خاک را می بوسد

گفت: فرزندم ! در جمع گردان کمیل بوده، به ما گفتند در محاصره قرار گرفتند و شهید شدند. اما وقتی که کتاب ابراهیم هادی را خواندم متوجه شدم که چه زجری کشیدند، چقدر بی رحم بودند که آب را از این مردان دریغ کردند. فرزندم جوان ۱۹ساله بود
کد خبر: ۹۰۵۵۰۹۹
|
۱۷ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۳:۰۵

خبرگزاری بسیج قزوین: فکه و شن های داغ غریبانه ترین نقطه تلاقی کفرو نفاق با انقلاب مستضعفین است.
به جایگاه پرواز مردان آسمانی و شهید ابراهیم هادی رسیدیم، دوست خوبم اسماعیل بخشی و داوود حسین خانی از گروه فیلم برداری و خبربسیج با قافله برای تهیه مستند و خبر در تلاش بودند.
به گوشه ای رسیدم مادری پیر و فرتوت در حال گریه و زاری بود، نزدیک شدم و تنهاییش را به هم زدم، پرسیدم چرا گریه می کنی؟ چه چیزی تو را به این منطقه پراز مین و خطر کشانده است!
گفت: فرزندم ! در جمع گردان کمیل بوده، به ما گفتند در محاصره قرار گرفتند و شهید شدند. اما وقتی که کتاب ابراهیم هادی را خواندم متوجه شدم که چه زجری کشیدند، چقدر بی رحم بودند که آب را از این مردان دریغ کردند. فرزندم جوان ۱۹ساله بود، به جبهه آمد بسیار شیطون بود و در بین همسایه ها او را به پسر بی ترمز می شناختند! ورزشکار بود تا اینکه به مسجد محله رفت و با یکی از پاسداران آشنا شد و پس از شش ماه متحول شد. وقتی برای تحویل جسد شهدا رفته بودند ناگهان یکی از دوستانش را که شهید شده بود در میان اجساد می بیند، داخل پارک نشسته بود و گریه می کرد، گفتم چی شده پسرم؟
گفت: مادر پدر زهرا شهید شده! من هم به جبهه می روم تا انتقام خون شهید را نگیرم بر نمی گردم، دیدم متحول شده بود انگار غرق یک عالم دیگر است.
همان یک پسر را داشتم که خدا پس از ۱۷سال او را به ما هدیه داد و نذر کردیم در راه خودش هرطور صلاح می داند هدایت کند! از من و پدرش رضایت گرفت و به جبهه آمد و در سخت ترین شرایط به شهادت رسید. شش ماهی بود که آموزشش تمام شده بود.
ورودی دانشگاه بود که انصراف داد.
بیش از ۵شبانه روز آب و غذا به این بچه ها نرسیده بود تا اینکه شهید و تانک از روی جسد اینها رد می شود.
دعای کمیل می خواندم و نمی دانستم که روزی پسرم در گردان کمیل و کانال کمیل شهید خواهد شد.
جسدش را نیاوردند. من ماندم، پدرش به رحمت الهی رفت و تنهای تنهام!
شروع به راز و نیاز کرد که بسیار حزن انگیز بود و ان قدر خالصانه که انتظار داشتم خاک جوابش را بدهد.
ای خاک مقدس، ای شبیه کربلا، فرزندم را به تو امانت داده بودم اما اورا درون خود نگهدار تا در این غم شیرین خود را بسوزانم!
ای خاک! چه می شد چشمه ای که برای هاجر در آن بیابان جاری کردی برای اسماعیل من هم جاری می شد تا در زمزم فکه خود را بیابد.
او را نگه دار که در روز قیامت همانند مادرش زهرا گمنامترین آشناها باشد.
او را نگه دار،تا در رجعت مهدی فاطمه بیاید و داستان شکستن سپر ها و نیزه ها را در عاشورا برایم تداعی کند.
ای خاک! چگونه حرص خود را برای بلعیدن خوبان نشان دادی یا اینکه بهترین صندوق اسراری که دردانه محمدص هم در خود جای دادی!
از تو به خدا شکایت خواهم کرد که اگر اجازه دهی پای ناپاکی بر مقتل فرزندم فرود آید.
بوی فرزندم را حس می کنم، خدا مرا با جان و مال و آبرویم آزمود،تو ای خاک گواهی بده که هر سال برای دیدنش آمدم اما نشانه ای از خودش نداد و مادرش را دست خالی برگرداند تا در حسرت دوباره داغ دیداری تازه کنم.
شب خواب تو را دیدم که در این فکه داغ سوزان باغ های زیبایی روییده و تو در این باغ باغبان هستی! اما همه جا بیابان و سوزان، کجا لاله های خمینی را دفن کردند که تو نگهبانشان هستی!
در کتاب شهید ابراهیم هادی فهمیدم که جان دادند چه سخت بوده و عذابت دادند.
ای خاک فکه تورا مقدس می دانم برای زیارت عاشقان فرزندم. چقدر پاک که خدا فرزندی را به من داد و در راه خودش برد و در خاک مقدست نهان کرد.
گریه های من نیز با وی همراه شد، دیگر نتوانستم اسم و مشخصاتش را بپرسم. گریه امان نمی داد.
چه داغی بر سینه ها پنهان است. وای بر مسئولان که بی خیال این ملت و خون شهدا هستند.
1002/ت30/ب

 

ارسال نظرات
پر بیننده ها