حاشیه سفید روزنامه، یکی دیگر از دفترچههای کوچکی بود که بچهها به دور از چشم عراقیها آنها را برش زده، به شکل آکاردوئین درآورده و بین دو دست قرار میدادند. بهترین کاربرد آنها هم نوشتن لغات بود.
به گزارش خبرگزاری بسیج از اشکذردر بخشی از خاطراتی از علیرضا محمودی مظفر میخوانیم: الگوی مصرف اسرای ما از آنجا که در اوج محدودیت امکانات و سختی و فشار شکل گرفته، باعث بروز خلاقیتهای بسیار جالبی شده که نشان میدهد میتوان از امکانات معمولی، استفادههای متعددی کردکه امروز هیچ کدام از ما به آن سطح فکر نمیکنیم! خاطرات زیر بخشی از ناگفتههای علی رضا محمودی مظفر، معلم اهل بجنورد است که بیش از پنجاه ماه در بند رژیم بعثی عراق بود.
خمیر نان
نانی که به اسرا داده میشد به دلیل کیفیت بسیار بد پخت، دو-سومش خمیر بود. خمیرها را پس از آنکه ازنان جدا میکردیم، داخل کیسهای میگذاشتیم تا به مرورخشک شود. سپس آنها را با دست میفشردیم و به آرد تبدیل میکردیم و با مقداری آب و شکر خمیر میکردیم. آن خمیر را در یقلوی میریختیم و با حرارت ملایمی کیک میساختیم و با لذت فراوان میخوردیم. گاهی هم از این خمیر حلوا میساختیم. این چنین بود که به دلیل استفاده صحیح ومدیریت درمصرف، «نان خشک» نداشتیم.
کاغذ
هر بار که صلیب سرخ جهانی به اردوگاه میآمد، به ازای هر نفر یک دفتر چهل برگ و یک مداد یا خودکار تحویل میداد. اکثر بچه ها، درس هایشان را ریز و کمرنگ با مداد در دفترشان مینوشتند تا بتوانند پس از یادگیری آنها را پاک کرده و دوباره استفاده کنند! درصورت کم آوردن کاغذ، بچهها از پاکت سیمانهای خالی که حکم آشغال را داشتند، استفاده میکردند. بدین صورت که پس از شستن پاکتها و پاک کردن پودرهای باقی مانده، آنها را به شکل کاغذهای دفترچه درآورده و از یک طرف میدوختند!
ازدیگردفترچههای دست ساخت دوستان، پاکتهای سیگار بود که به خاطر مرغوبیت جنس کاغذش، به محض این که یک عراقی پاکتش را دور میانداخت، اولین نفربرمی داشت واین طوری استفاده میکرد.
حاشیه سفید روزنامه، یکی دیگر از دفترچههای کوچکی بود که بچهها به دور از چشم عراقیها آنها را برش زده، به شکل آکاردوئین درآورده و بین دو دست قرار میدادند. بهترین کاربرد آنها هم نوشتن لغات بود.
دوخت و دوز
در روزهای اول اسارت، لباسم پاره شد و نخ و سوزنی نبود و مانده بودم که لباسم را چگونه بدوزم. به یکی ازدوستانم گفتم اگر تکه چوبی درمحوطه اردوگاه دیدید، بیاورید. نوک چوب را با تیغی که دردمپایی خود جاسازی کرده بودم تیز کردم و با نخی که ازحاشیه پتوجدا کرده بودم، لباسم را دوختم! همچنین ازجوراب، کلاه، دشداشه، ملافه و از لباس، ساک یا کیف تهیه میشد. حوله را هم نخ کش میکردیم و از نخ هایش برای گل دوزی استفاده میکردیم!
در بدو ورود اسرا به اردوگاه و تحویل لباس ها، باید بر روی بلوزها، نام و نام خانوادگی، شماره آسایشگاه، رتبه نظامی و بعداً شماره صلیب سرخ مان را مینوشتیم و میدوختیم. این در حالی بود که تهیه نخ هم کار سختی بود؛ لذا باندهای تعویضی مجروحین را میشستیم و نخ کشی میکرده و با همان نخها نوشتهها را میدوختیم.
روزی هم پنبه لازم داشتیم که به دست آوردنش غیرممکن بود. ناگهان یکی ازبچهها فریاد زنان گفت: یافتم! همه شگفت زده بودیم. او به طرف محمد باقر رفت که پایش را گچ گرفته بود و به سختی پنبههای حایل بین گچ و ساق پای او را بیرون کشید و از آن پس مشکل کمبود پنبه هم نداشتیم!
وقت
برنامه ریزی برای فراگیری علوم قرآنی، زبان خارجی و علوم دیگر و همچنین تکمیل ردههای راهنمایی و دبیرستان با کتابهایی که پس از جنگ، جمهوری اسلامی ایران برای اسرا ارسال میکرد، زمینه استفاده بهینه از زمان در اسارت را مهیا کرده بود و خیلیها در آن ایام به توانمندیهای علمی و فکری مناسبی دست یافتند.
میوه
شاید کسی باور نکند که سهمیه میوه هراسیر در طول سال، مجموعاً یک کیلوگرم بود! از جمله میوههایی که به ندرت داده میشد، پرتقال بود که شاید دو بار درسال و هر بار هم یک عدد سهمیه بود! دوستان از پوست و احیاناً از مغز آن مربا درست میکردندکه خیلی خوشمزه بود. وقتی بعضاً آنها را به عراقیها تعارف میکردیم، تعجب میکردند که چگونه ازهیچ، همه چی میسازیم!
خاطراتی از علیرضا محمودی مظفر، منتشرشده در سایت راسخون
خمیر نان
نانی که به اسرا داده میشد به دلیل کیفیت بسیار بد پخت، دو-سومش خمیر بود. خمیرها را پس از آنکه ازنان جدا میکردیم، داخل کیسهای میگذاشتیم تا به مرورخشک شود. سپس آنها را با دست میفشردیم و به آرد تبدیل میکردیم و با مقداری آب و شکر خمیر میکردیم. آن خمیر را در یقلوی میریختیم و با حرارت ملایمی کیک میساختیم و با لذت فراوان میخوردیم. گاهی هم از این خمیر حلوا میساختیم. این چنین بود که به دلیل استفاده صحیح ومدیریت درمصرف، «نان خشک» نداشتیم.
کاغذ
هر بار که صلیب سرخ جهانی به اردوگاه میآمد، به ازای هر نفر یک دفتر چهل برگ و یک مداد یا خودکار تحویل میداد. اکثر بچه ها، درس هایشان را ریز و کمرنگ با مداد در دفترشان مینوشتند تا بتوانند پس از یادگیری آنها را پاک کرده و دوباره استفاده کنند! درصورت کم آوردن کاغذ، بچهها از پاکت سیمانهای خالی که حکم آشغال را داشتند، استفاده میکردند. بدین صورت که پس از شستن پاکتها و پاک کردن پودرهای باقی مانده، آنها را به شکل کاغذهای دفترچه درآورده و از یک طرف میدوختند!
ازدیگردفترچههای دست ساخت دوستان، پاکتهای سیگار بود که به خاطر مرغوبیت جنس کاغذش، به محض این که یک عراقی پاکتش را دور میانداخت، اولین نفربرمی داشت واین طوری استفاده میکرد.
حاشیه سفید روزنامه، یکی دیگر از دفترچههای کوچکی بود که بچهها به دور از چشم عراقیها آنها را برش زده، به شکل آکاردوئین درآورده و بین دو دست قرار میدادند. بهترین کاربرد آنها هم نوشتن لغات بود.
دوخت و دوز
در روزهای اول اسارت، لباسم پاره شد و نخ و سوزنی نبود و مانده بودم که لباسم را چگونه بدوزم. به یکی ازدوستانم گفتم اگر تکه چوبی درمحوطه اردوگاه دیدید، بیاورید. نوک چوب را با تیغی که دردمپایی خود جاسازی کرده بودم تیز کردم و با نخی که ازحاشیه پتوجدا کرده بودم، لباسم را دوختم! همچنین ازجوراب، کلاه، دشداشه، ملافه و از لباس، ساک یا کیف تهیه میشد. حوله را هم نخ کش میکردیم و از نخ هایش برای گل دوزی استفاده میکردیم!
در بدو ورود اسرا به اردوگاه و تحویل لباس ها، باید بر روی بلوزها، نام و نام خانوادگی، شماره آسایشگاه، رتبه نظامی و بعداً شماره صلیب سرخ مان را مینوشتیم و میدوختیم. این در حالی بود که تهیه نخ هم کار سختی بود؛ لذا باندهای تعویضی مجروحین را میشستیم و نخ کشی میکرده و با همان نخها نوشتهها را میدوختیم.
روزی هم پنبه لازم داشتیم که به دست آوردنش غیرممکن بود. ناگهان یکی ازبچهها فریاد زنان گفت: یافتم! همه شگفت زده بودیم. او به طرف محمد باقر رفت که پایش را گچ گرفته بود و به سختی پنبههای حایل بین گچ و ساق پای او را بیرون کشید و از آن پس مشکل کمبود پنبه هم نداشتیم!
وقت
برنامه ریزی برای فراگیری علوم قرآنی، زبان خارجی و علوم دیگر و همچنین تکمیل ردههای راهنمایی و دبیرستان با کتابهایی که پس از جنگ، جمهوری اسلامی ایران برای اسرا ارسال میکرد، زمینه استفاده بهینه از زمان در اسارت را مهیا کرده بود و خیلیها در آن ایام به توانمندیهای علمی و فکری مناسبی دست یافتند.
میوه
شاید کسی باور نکند که سهمیه میوه هراسیر در طول سال، مجموعاً یک کیلوگرم بود! از جمله میوههایی که به ندرت داده میشد، پرتقال بود که شاید دو بار درسال و هر بار هم یک عدد سهمیه بود! دوستان از پوست و احیاناً از مغز آن مربا درست میکردندکه خیلی خوشمزه بود. وقتی بعضاً آنها را به عراقیها تعارف میکردیم، تعجب میکردند که چگونه ازهیچ، همه چی میسازیم!
خاطراتی از علیرضا محمودی مظفر، منتشرشده در سایت راسخون
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
آخرین اخبار