به گزارش خبرگزاری بسیج مازندران، کشور ایران مملو از درختان کهنی است که بیچشم داشتی، موهبتهای خود را در اختیار انسانها قرار دادهاست.
انسانهایی که گاه تبری میشوند بر پیکر این موجود بیزبان و شاخ و برگ آن را طعمه تیشه خود میکنند. بیآنکه بدانند دود این آتش برافروخته از شاخهها، به چشمان خودشان نیز میرود.
مازندران، استانی با زیبایی و سرسبزی بیانتها است. استانی مملو از درختان کمنظیر و کهن که مانند زمردی گرانبها در میان این کشور پهناور، خودنمایی میکند.
سرزمینی که درختان و سرسبزیش مانند فرشی مخملی، زیر پای مردمان آن گسترانیده شده است و درختانش تزیینکننده سقف آسمان آبیش شدهاند.
درختانی که استوار، بر روی زمین قدعلم کردهاند و ریشههای محکم خود را در اعماق این خاک به حرکت درآوردهاند.
درختان کهنی که گاه خاطراتی شیرین و تلخ را از گذشته با خود همراه ساختهاند. درختانی که روزی شاید همصحبت دردهای مردمی بودند که به آنها تکیه زدند.
کشور ایران، انبوهی از این درختان پیر و جوان را در خود جای داده است، که در هوای سرزمینمان نفس میکشند و بیچشم داشتی هوای پاک را مهمان نفسهای من و تو میکنند.
درختانی که آنچنان در خاک چنگ میاندازند، تا خاک را استوارتر نگه دارند. درختانی که لبخند را برای چشمان خستهمان به ارمغان میآورند.
باد که میوزد، در میان شاخههای این درختان، شروع به نواختن ترانه دلانگیزی میکند، که گاه با برگهای سبز تازه روییده، همصدا میشود.
ماه درخشان از لابهلای شاخ و برگ درختان، درخششی دیگر دارد و بیشتر از هر لحظهای خودنمایی میکند.
گاه همین درختان سر به فلک کشیده، مأمنی میشوند برای پرندگان مهاجر از راه رسیده و شاخ و برگ آنها میشود در و دیوار خانه این پرندگان.
با آمدن هر فصلی، درختان لباس تازهای به تن میکنند تا مرهمی شوند بر چشمان خستهمان تا امید را در دلهایمان زنده کنند.
درختانی که به نظر میرسد، زبان فریاد کشیدن ندارند، اما گوش خراشتر از هر شخص دیگری فریاد میزنند.
فریاد گوش خراششان آن هنگام است که دستی که همین درخت روزی سایهای بر پیکر خستهاش بود، امروز قاتل شاخ و برگش شده است.
افرادی که برای برافروختن آتشی به شکستن شاخههای درختان و بریدن آن روی میآورند، بیآنکه صدای فریادهای آن درختان را بشنوند، تبری میشوند بر پیکر تنومندشان و شاخههایشان را تکه تکه میکنند، شاخههایی که روزی همبازی طناب و تاب کودکانه بود.
درختانی که شاخههای پر از برگشان، روزی سایه مردمان خسته از گرما بود. درختانی که پیکر تنومندشان، نسیم را مهمان چهرههای خستهمان میکرد. درختانی که زندهاند و نفس میکشند، اما ما نمیبینیم.
روز طبیعت در تقویم ایران، روز استقبال طبیعت از مهمانان است. روز آشتی درختان با انسان است، اما گاهی این مهمان، قدر مهماننوازی میزبان را نمیداند.
مهمانانی که شاید از روی غفلت، شاخههای درختان را طعمه آتشهای برافروخته میکنند و گاه با تبری سخت به جان پیکر بی زبانش میافتند. آتشی که دود آن، چشمان امروز و حتی فردا را سیاه خواهد کرد.
غفلتی که نتیجهاش همصدا شدن با برهنگی زمین و پایکوبی بیابان است. غفلتی که گاه با کمی تفکر میتوان آن را به آگاهی تبدیل کرد و جان این موجود حیاتی را از خطر نابودی نجات داد.
کاش هر روز، روز طبیعت بود، اما نه آن طور که میزبانی طبیعت را به فراموشی بسپاریم، بلکه آنگونه که تبر و تیشه را از خاطر درختان محو کنیم و با آواز خوش سرسبزیشان همصدا شویم.