دلنوشته خواهر شهید مدافع حرم محمد حسین مرادی؛

محمد جان؛ پروازت سه ساله شد، شاهدش کوچه های زینبیه و باران پاییز است

سنگی سرد و قابی یخ زده و عکسی خیره به من، از آن قامت بلند و از آن هیبت اباالفضلی و آن روی ماهش فقط همین مانده، و آن قسمتی از تاریخ که دل و روح من همراهش به خاک رفت...
کد خبر: ۸۷۷۶۲۶۹
|
۲۲ آبان ۱۳۹۵ - ۱۱:۲۵
به گزارش خبرگزاری بسیج ازکرج، خواهر شهید مدافع حرم محمد حسین مرادی دلنوشته ای برای این شهید بزرگوار مرقوم کردند که در که در ادامه خواهد آمد:
 
بسم رب شهدا و صدیقین 
 
آن روز را خوب به یاد دارم
 
درست سه سال پیش بود

بارون میبارید
 
بی امان
 
بی وقفه
 
اشک آسمون تمام شهر را
 
پیش پای حسینم آب و جارو کرده بود
 
همون بارون بود که دل منو بی صدا از تمام خوشی های دنیا شست و هیچکس نفهمید..
 
شاید اون صبح دلگیر دل آسمون هم خون بود
 
کسی چه میداند..
 
پشت پنجره ی اتاقم ایستاده بودم
 
خیره به آسمون
 
اولین بار بود از بارون و آسمون دلگیر بودم..
 
با هر قطره که به شیشه پنجره میخورد، یه قطره هم روی گونه ی من می افتاد
 
ساعتها بهش نگاه کردم
 
دعا کردم تمام شود
 
باران...
 
برای ساعتی هم که شده نبار..
 
من جای تو تمام شهر را با اشکهایم خیس میکنم
 
نبار..
 
چشمم به راه مسافرم مانده
 
نبار..
 
دلم صد پاره شده بود حس غریب و آتش گرفته ی دلم را
 
هرگز نمیتوان در کلمه وصف کرد..
 
مسافرم هزاران کیلومتر پشت ابرهای محزون مانده بود
 
من هم پشت پنجره ی باران خورده
 
خوب به یادم مانده
 
آسمونم اون روزا خودشو برای وضوی یک نماز خونینش آماده میکرد
 
الانم بعد سه سال میگم
 
مگه میشه بارون بباره ولی دل هیچکس واسه کسی تنگ نشه...
 
چه بغض غریبی توی کوچه هاس ک بارون یه شهرو بخون میکشه
 
چه حس بدی که هر بار بارون میباره..
 
هر بار که سرما شلاقش را به صورتم میکوبد
 
یادآوری اون روز تلخ دلم را کوچه به کوچه میبرد کنار..

سنگی سرد و قابی یخ زده و عکسی خیره به من..
 
از آن قامت بلند و از آن هیبت اباالفضلی و آن روی ماهش فقط همین مانده
 
و آن قسمتی از تاریخ که دل و روح من همراهش به خاک رفت...
 
ورفت...

ارسال نظرات
پر بیننده ها