پدر شهید مدافع حرم سرلک :

چه فردی حاضر می شود که به ازای مادیات، جانش را بدهد؟

پدر شهید سرلک گفت: افرادی که شهدای مدافع حرم را با مادیات مقایسه می کنند را به خدا واگذار می کنم، این افراد بدانند که وضع مالی پسر شهیدم خیلی خوب بود اما به همه مادیات پشت کرد و به سوریه برای جهاد رفت.
کد خبر: ۸۷۶۷۶۱۰
|
۰۵ آبان ۱۳۹۵ - ۰۷:۰۴
به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج، پاسدار شهید «قدیر سرلک» متولد 13 شهریور سال 63 در تهران ، از شهدای مدافع حرم حضرت زینب(س) است که به صورت داوطلبانه به سوریه رفت و در 13 آبان ساال 94 در نبرد با تروریست‌های‌ تکفیری داعش در تل اذان در حومه حلب  به فیض شهادت نائل شد. شهید سرلک از نیروهای سپاه محمد رسول الله(ص) و از نیروهای قدیمی بسیج حوزه ۳۲۹ (مشیریه و رضویه) بود. در ادامه گفت و گو با عبدالحسين سرلك پدر شهید را می خوانید. شهیدی که در 19 سالگی فرمانده یکی از پایگاه های بسیج تهران شد. در تمام اين مدتي كه او در پادگان‌ها و هيئت‌ها فعاليت مي‌كرد فقط به دنبال راه شهادت بود، آرزويش فقط شهادت بود.
پدرش می گوید: اولین بار اردیبهشت سال گذشته به سوریه رفت و 45 روز آنجا بود و بعد برگشت، وقتی برگشت از ناحیه گوش مجروح شده بود(پرده گوشش در اثر انفجار پاره شده بود ) اما به ما نگفته بود. بعد آمد تهران یک هفته ای در بیمارستان فجر بستری بود، چون آپاندیسش هم ترکیده بود. بعد که مرخص شد 10 الی 12 روز کارهایی که در تهران داشت را انجام داد بعد ماموریتی به او خورد و رفت اهواز، آنجا به همراه چند نفردیگر آموزش هایی دید، البته این اخبار را ما بعد از شهادتش شنیدیم. بنده خدایی در مسجد ولیعصر آمد و عکس هایی که از قدیر داشت را نشان داد و گفت اگر روزی آمدید آبادان بیایید پیش ما، گفت  پسرتان  و دو نفر دیگر از شهدا آمدند سنگرها را بازسازی کردند و ما سه سنگر به نام این سه شهید زده ایم اگر روزی آمدید آبادان بیایید از سنگرها بازدید کنید. اگر کاری برای مملکتش می کرد از دل و جان و دلسوزانه بود.ساعت یک و دو شب می آمد خانه، می گفت درجه و مقام  نظامی مهم نیست مهم این است که چقدر کار انجام بدهی برای مملکتت.در سن نوزده سالگی فرمانده پایگاه بسیج 72 تن شد. دیپلم برق صنعتی داشت و لیسانس هوافضا و دانشجوی کارشناسی ارشد جغرافیای سیاسی دانشگاه آزاد بود.
چه ویژگی های اخلاقی از او در ذهنتان مانده ؟
جوان با اخلاق و با ایمانی بود، با صبرو حوصله، گوش به فرمان مقام معظم رهبری بود. به همه به ویژه بزرگ ترها احترام می گذاشت، اجتماعی بود و با هر قشری مثل خودشان بود برای کوچک ترها کوچک می شد و با بزرگ ترها بزرگ می شد و در کل با مردم خیلی معاشرت می کرد. فرمانده گردان امام حسین(ع)بود و جوان ها را جذب می کرد.
وقتی در ماموریت بود با شما تماس می گرفت ؟
با ما همیشه تماس می گرفت اما هیچ وقت نمی گفت کجاست و از ماموریت هایش چیزی نمی گفت. هیچ وقت حرف محل کار را در خانه نمی زد.هیچ وقت در این سال های زیادی که در نظام بود کلمه ای از محل کارش در خانه صحبت نمی کرد.   اصلا نمی گفت کجا می روم و کارم چیست و یا فلان سمت را دارم،ما همه اینها را بعد از شهادتش فهمیدیم.
خبر شهادت فرزندتان را چطور شنیدید؟
روز سه شنبه بود ساعت 4 بعدازظهر با من صحبت کرد. بعدها فهمیدم آنجا مجروح شده بوده ، قبل از محرم مجروح شده بود خواسته بودند اعزامش کنند تهران اما خودش قبول نکرده بود. سردار همدانی محوری  را به او داده بود  و گفته بود آقای سرلک این محور را پاک سازی کن،سردار به شهادت رسید  و قدیر ماموریتش به پایان رسیده بود اما گفت چون سردار به من گفته این محور را پاک سازی کن باید بمانم. مانده بود و مجروح شده بود. اما برنگشت و گفت باید همینجا بالای سر نیروهایم بمانم.نیروهای سوریه ای و عراقی داشت.  سه شنبه  بود که تماس گرفت و گفتم بابا چند روز است که تماس نگرفته ای مادرت خیلی نگران است حتما تماس بگیر.گفت باشه زنگ می زنم.رفتم خانه. غروب هم ساعت هفت شب تماس گرفت و حرف زدیم. مادرش گفت آقا قدیر کی می آیی در قدیر هم می‌گفت «مادر 10 هفته که گذشت می‌آیم» مادرش یک بار گفت قدیر دارد نزدیک 10 هفته می شود اما نیامدی. باز مثل همیشه گفت می آیم انشالا. مادرش  هم در مفاتیحی که در سجاده‌اش داشت هر روز و هفته را خط می زد. 9 هفته و 4 روز از رفتن قدیر گذشته بود و به‌گفته خود قدیر سه روز دیگر قرار بود بیاید که خبر شهادتش را برایمان آوردند. و پس از سه روز پیکر قدیر بازگشت و قدیر به حرف خود که 10 هفته دیگر می‌آیم عمل کرد. آن شب خداحافظی کرد و صبح ساعت 10 بود که چند نفر از همسایه ها خبر شهادت قدیر را شنید بودند و آمدند خانه مان تا جریان را بدانند و دیدند ما خبر نداریم.ساعت یازده بود که به ما خبر دادند شهید شده است.
چطور به شهادت رسید؟
شهید طاهری یکی از همرزمانش بود که آمد خانه ما و برایمان تعریف کرد که او و قدیر با شهید روح الله قربانی با هم بودند، قرار بوده تا ظهر از حلب به دمشق بروند، وسایلشان را جمع کرده بوده اند و آماده برگشت به دمشق بوده اند تا از آنجا هم به ایران بیایند.گفت آقا قدیر گفت آقای طاهری شما 5 دقیقه به من فرصت بده تا من و روح الله یک سری مهمات ببریم برای نیروهایمان و از آنها خداحافظی کنیم و برگردیم. رفتند و در حین راه ماشینشان مورد اصابت موشک قرار گرفته و منفجر شد و به شهادت رسیدند.
تا به حال در اردوی راهیان نور حضور داشته اید؟
بله رفته ام.قبل از شهادت پسرم. خانواده ما همه بسیجی هستند. یکی دیگر از پسرهایم هم در فتنه 88 به شهادت رسید.موادی به صورتش پاشیدند که به داخل ریه اش رفت و به شهادت رسید.منطقه های جنگی واقعا محشر بود و بهشت واقعی است. توصیه می کنم هر کسی می خواهد خودش را پیدا کند به اردوهای راهیان نور برود.
تهمت هایی شنیده می شود مبنی براینکه مدافعان حرم برای مادیات می روند و می جنگند، جواب شما به این تهمت ها چیست؟
اینطور افراد را فقط به خدا واگذرشان می کنم. پسر من اوضاع مالی خوبی داشت و تامین بود، درمحله افسریه  تهران دفتر مهندسی داشت و احتیاجی به پول نداشت.خانه داشت و باغ داشت و البته باغش را وقف مسجد کرده بود. از این افراد می پرسم کسی که از جانش می گذرد از مال نمی گذرد؟ این افرادی که به ما زخم زبان می زنند را به خدا واگذار می کنیم. این زخم زبان ها خیلی ما را اذیت می کند و ما واگذارشان می کنیم به خدا. به کسی بگویند ما کل تهران را به تو می دهیم اما جانت را می گیریم. اصلا ارزشی دارد؟ کسی حاضر می شود این کار را بکند؟ عده ای پا گذاشته اند روی مین و عده ای پا گذاشته اند روی دین. اینها کسانی هستند که روی دین پا گذاشته اند.خود دولت هم می داند و به خدای محمد(ص)شش ماه حقوق مانده پسرم را هم هنوز به همسرش نداده اند.
منبع: سايت کوله بار
ارسال نظرات