گفتگوی پدر و مادر اولین شهید مدافع حرم بوشهر با «بسیج»:

پسرم روی نماز اول وقت خیلی حساس و اهل اردوهای جهادی و دست‌گیری بود /به شهادتش افتخار می کنیم

شهید در برگزاری اردوهای جهادی نیز فعال بود و یک مورد این بود که در روستای همجوار بسیجیان را جمع کرد و برای یکی از افراد بی بضاعت آن روستا خانه مسکونی ساخت.
کد خبر: ۸۷۵۰۱۵۹
|
۰۶ مهر ۱۳۹۵ - ۰۸:۵۷
پدر و مادر اولین شهید مدافع حرم استان بوشهر شهید احمدی جوان در گفت‌وگو تفضیلی با خبرنگار خبرگزاری بسیج به ترسیم ویژگی های این شهید خیر و قران دوست پرداختند و در ابتدا پدر شهید گفت: شهید در برگزاری اردوهای جهادی نیز فعال بود و اگر بخواهیم به عنوان نمونه موردی را ذکر کنیم یک مورد این بود که در روستای همجوار بسیجیان را جمع کرد و برای یکی از افراد بی بضاعت آن روستا خانه مسکونی ساخت. و خود پیشقدم بود و بسیجیان حضور فعال داشتند. شهید سال خمسی داشت و اهل پرداخت خمس بود همین روزهای قبل از اعزام به سوریه هم خمس خود را پرداخت کرده بود .


خبرنگار بسیج: از روزهای قبل و حین اعزام به سوریه برایمان بگویید.

پدر شهید: شهید وسایلش را جمع کرد به مادرش گفته بود که می خواهد برود ماموریت تهران. و این در حالی بود که من در جریان بودم. کنار خیابان هر چه ایستاد ماشین گیرش نیامد که به محل کار و اعزامش در تیپ پیاده برود مجبور شدم خودم با کامیون او را دتا محل خدمت برسانم.حرفی از رفتن سوریه نمی زد فقط گفته بود که ثبت نام کرده ام.

به هر حال ما یکی از پسرانم را در سن 18 سالگی قبل از محمد در حادثه رانندگی از دست داده بودیم حفظ و سلامتی محمد برایمان مهم بود ولیهیچوقت برایش مانع تراشی نکردیم و خودش هم میخواست که برایمان به مرور زمان مشخص شود که به سوریه رفته است. برای همین لحظه اعزام چیزی نگفت . با مادرش شوخی می کرد و می گفت:" تو خواهر شهید هستی مادر شهید هم می شوی ."

خبر نگار بسبج: شنیده ایم طب یک یادداشتی محمد شما را وکیل تام الاختیار اموالش کرده است

پدر شهید: محمد در این یادداشت گفته و نوشته بود که اموالم را صرف کارهای قرانی کنید و ما نیز منزلش را بعد از شهادتش که 21چ متر زیر بنا داشت تبدیل به حسینیه کردیم و قسمت دیگر حیات منزلش را یک دار القران احداث نمودیم تا به وصیتش عمل کرده باشیم.

محمد معتقد بود وام چون سود دارد نباید وارد زندگی اش شود و به همین دلیل تا به حال وام نگرفت. و هر وقت پولی نیاز داشت از کسی قرض می گرفت حتی در وصیت نامه اش نوشته بود که یک میلیون تومان از دایی اش قرض گرفته و به اوپس دهید.

خبرنگار بسیج: آیا شهید از شهادتش خبر داشت



پدر شهید: محمد قبل از شهادتش. و اعزام به سوریه به نزد یک سید جلیل القدر در شهر کاکی شهرستان دشتی رفته بود و در خصوص اعزامش به سوریه استخاره زده بود و در آن سید به وی گفته بود که تو می روی و بر نمی گردی و به نوعی محمد می دانست که شهید می شود. 
 
بسیج در ادامه از این مادر شهید پرسید: شما به عنوان مادر شهید اگر بخواهید از شهید احمدی جوان صحبت کنید چه می گویید

مادر شهید: از روزی که خودش را شناخت دنبال معنویات بود همه وقتش را در بسیج می گذراند و اگر بگویم بسیجسی واقعی بود بیراه نگفته ام.

هنوز محمد را نداشتم که یک شب خواب برادر شهیدم را دیدم که یک سیب قرمز به من داد بعدهخا تعبیرش را سوال کردم که گفتند فرزندی شبیه دایی اش به دنیا می آوری . حقیقتا بعد از تولد محمد متوجه شدم این پسر تمام خصایص دایی اش را دارد.

اهل بگو و مگو و دعوا نبود و سعی می کرد  با همه مدارا کند  از غیبت و تهمت به شدت بدش می آمد .مسجدی بود و سعی می کرد جوانهای روستا را علاقه مند به بسیج و مسجد بار بیاورد.

سن کمی داشت حدود 10 سال  می خواست روزه بگیرد من مخالفت می کردم  ولی با همین جثه کوچکش  دل دریایی داشت  و روزه گرفتن را از همین سن 10 سالگی شروع کرد.

نمازش همیشه سر وقت بود و روی نماز اول وقت خیلی حساس بود

از نوجوانی  با بسیج ارتباط داشت و بعد ها خودش به بلوغ فکری که رسید به عنوان مربی اخلاق و احکام  در کنار بسیجیان حضور فعال داشت.

تعریف می کنند همیشه ذکر کلامش به بچه ها این بود  که غیبت نکنید  و هم دیگر را دوست داشته باشید و مراقب چشمانتان باشید.

محمد در روستا  فضایی ایجاد کرده بود  که همه خانواده ها از حضور فرزندانشان در کنار محمد راضی بودند . می گفتند بچه های ما از زمان همنشینی با محمد اخلاق و رفتارشان به کلی تغییر کرده و خیلی معنوی شده اند و به اصطلاح به راه آمده اند.
در مکاموریتهای بسیج به ویژه امر به معروف و نهی از منکر حضور فعال داشتذ  و شبها تا دیر موقع در بسیج حضور فعال داشت.

سربازی اش که تمام شد با وجود اینکه می توانست ادامه تدحصیل دهد چون به حضور در سپاه علاقه مند بود خدمت در نهاد مقدس سپاه را انتخاب کرد و به این عرصه وارد شد.

حضورش در محل کار همیشه مبتنی بر نظم بود و این را نه من بلکه همکارانش می گویند، همیشه زود تر از همه می رفت و دیر تر از همه محل کار را ترک می کرد.
مطالعه در برنامه روزانه محمد جایگاه ویژه ای داشت و به کتب قرانی علاقه مند بود و همیشه دوست داشت یک دارالقران را در روستا تاسیس کند.

محمد عاشق شهدا بود و خیلی از آثار و تصاویر شهدا را جمع کرده بود و بعدها با بررسی لپ تاپش متوجه این موضوع شدیم.

یکروز در آشپزخانه مشغول آشپزی بودم که محمد به من گفت مادر تو خواهر شهید هستی و خودت را برای مادر شدن شدن هم آماده کن با اخم به او گفتم این حرف ها را نزن و برو بیرون که او هم می خندید و به حالت شوخی قضیه را می پیچاند.
برای حضور در سوریه اسم نوشته بود و پدرش متوجه قضیه شد  و وقتی از وی پرسید گفت که هر وقت بخواهم بروم خبرتان می کنم و لی به خاطر دل من هرگز این کار را نکرد و در این خصوص چیزی نگفت.

خبرنگار بسیج: شما چه تصویری از روزهای قبل از اعزام محمد در ذهنتان است

مادر شهید: صبح روزی که می خواست برفت وسایلش را کمکش جمع کردم و به همراه پدرش راهی شد . به گفت به ماموریت دهران می رود و چون وسیله نقلیه ای نداشت پدرش او را تا محل اعزام همراهی کرد و در بین راه نه او چیزی گفته بود و نه پدرش سوالی کرده بود.

تهران که رسید  طی تماس تلفنی گفت  20 روز دیگر می آیم و بعد از 3 روز دوباره زنگ زد و گفت 30 روز دیگر می آیم و  دیگر با ما تماسی نداشت و به خاطر اینکه ما متوجه حضورش در سوریه نشویم ماس نگرفت.

روز تاسوعا وقتی بین مردم خبر مجروح شدنش دست به دست می شد ما نیز متوجه شدیم و نگران و مضطرب که محمد وضعیتش چگونه است و در این بین برخی همکارانش به ما خبر می دادند که نگران نباشید زخمی شده ولی خوب می شود.

بعد از 20 روز در بیمارستانهای سوریه به تهران انتقالش دادند آنجا بود که خانواده توانستند محمد را ببینند . وضعیت خوبی نداشت  و در کما بود. همه به عیادتش رفتند جز من که پدرش گفت تو بیا و به زیارت مشهد برو و آنجا برای محمد دعا کن. به کمک سپاه زمینه زیارت من و خواهرش فراهم شد و پس از زیارت به تهران رفتیم تا از محمد عیادت کنیم.

روزی که به عیادت محمد رفتم دقیقا پنج شنبه بود و محمد را دیدم وضع خوبی نداشت آرام روی تخت بیمارستان خوابیده بود و نوازشش کردم.
 
صدایش می زدم و با گریه و التماس ازش می خواستم که نام اهل بیت را بر زبان بیاورد. روز جمعه نیز دوباره به عیادتش رفتم آنجا بود که متوجه شدم دستگاههای تنفسی کار نمی کند وقتی دلیل را جویا شدم جواب درستی به من ندادند و محمد همانجا و همان لحظه تمام کرده بود و نخواستند به من چیزی بگویند. خواستم دو روز دیگر  نیز آنجا بمانم ولی موافقت نکردند  و راهی منزل شدم.

رسیدم خانه تا غلغله ای به پاست محمد شهید شده است و خبر شهادتش زود تر از من به خانه رسیده است

به شهادتش افتخار می کنم

خبر نگار بسیج مادر اولین شهید مدافع حرم استان بوشهر هستید چه احساسی دارید
 
مادر شهید: من به شهادتش افتخار می کنم اونجایی که او رفته آرزوی همه مومنان است و به هر حال دلتنگی داره ولی خون محمد فدای علی اکبر امام حسین(ع).

محمد شب عملیات شیرینی بین همرزمانش تقسیم می کرده و دوستانش وقتی دلیل را از وی می پرسند گفته بود که این شیرینی شهادت من است .

محمد سه روز و سه شب نخوابید و در شبهای قبل از شهادت لباسهای بچه ها را می شست و روحیه اخلاص و ایثارش در آن روزها و لحظات آخر عمرش برای همرزمانش هم مشخص شده بود.

من و خواهران و پدرش بارها خواب محمد را دیده ایم ولی یکی از خوابها که خیلی ما را بر انگیخته کرد مربوط به زنی اهل روستای گرگور بخش ساحلی تنگستان است که تعریف می کند با توسل به حضرت زینب(س) و حضرت رقیه بعد از سالها صاحب فرزندی شدم که نامش را رقیه گذاشته رقیه من دو ساله بود که با شهادت شهید احمدی جوان تصمیم گرفتم برای زیارت سر قبر شهید مدافع قبر حضرت زینب (س) حاضر شوم .
 
آمدم و در کنار قبر شهید احمدی جوان بودم که دخترم پلاک های آویزان اطراف مزار این شهید والا مقام را گرفت و از کسی که اونجا بود خواستیم که یک از پلاک های اویزان را تبرکی به دخترم بدهد ولی او قبول نکرد و من هم تبرکی مقداری برگ درخت خرما که دور قبر چیده بودند را تبرکی با خودم آوردم خانه شب در عالم خواب آقایی نورانی در خوابم آمد و گفت من احمدی جوان هستم و ناراحت نشو برای پلاک به منزلمان برو تا مادرم به تو یک پلاک دهد شب اول این خواب را دیدم جدی نگرفتمو گفتم اگر بروم خانه شهید باور نمی کنند دوباره شب بعد همان آقا به خوابم آمد و گفت برو پاکت آماده است.

خلاصه اون زن که خواب محمد را دیده بود با چشم گریان آمد و قضیه را تعریف کرد و ما هم یک پلاکی که یادگاری محمد بود در خانه داشتیم به اون زن دادیم.

خانه شهید که بنا بر وصیت شهید دارالقران شد

خانه شهید که بنا بر وصیتش دارالقران شد



من در صبر مصیبت اهل بیت به ویژه زینب کبری سلام الله علیهاست


خبرنگار بسیج: چه چیزی در تحمل و صبر نبودن محمد شما را آرام می کند ؟

مادر شهید: یه وقتهایی فکر حضرت زینب می کنم با خودم می گویم بچه من هم مثل ابوالفضل که تاسوعا شهید شد واقعا آرامش بخش من در صبر مصیبت اهل بیت به ویژه زینب کبری سلام الله علیهاست.

موبالش را روی ساعت وقت اذان تنظیم کرده بود و همیشه قبل از اذان بیدار می شد


در ادامه مصاحبه همکلام با خواهر شهید شدیم  شما اگر بخواهید شهید محمد احمدی جوان را برای ما تعریف کنید چه می گویید؟

خواهر شهید: محمد در خانه خیلی آرام بود و نماز اول وقت خیلی برایش مهم بود واگر می خواست عبادتی کند پنهانی انجام می داد . با ریا کاری غریبه بود و کارش را برای رضای خدا انجام می داد.

موبالش را روی ساعت وقت اذان تنظیم کرده بود و همیشه قبل از اذان بیدار می شد موبایلش تا مدتها بعد از شهادتش ما را برای نماز بلند می کرد.

مزار محمد دار الشفای حاجت مندان شده و عده زیادی خودشون آمده اند و گفتند که از محمد حاجتشون رو گرفتند همین روستای خودمون دختری بود که مریض بود و مادرش متوسل به قبر محمد شد و حاجت گرفت.همه نذر می کنند و سر قبر محمد با نذوراتشون حاضر می شوند.

بعد از مدتی که از شهادت محمد گذشته بود یک روزی یکی تماس گرفت با ما و گفت که مشکل بزرگی داشته و با توسل به محمد مشکلش حل شده خودش را معرفی نکرد ولی هزینه یک میلیون تومانی را داد و گفت این را خرج مزار محمد بکنید. 
ارسال نظرات