به گزارش پایگاه خبری انجمن هنرهای تجسمی انقلاب و دفاع مقدس :

مصاحبه با کامبیز درم بخش

کد خبر: ۸۶۵۹۱۳۳
|
۲۴ فروردين ۱۳۹۵ - ۰۹:۳۸

من به دنبال یک زبان تصویری جهانی هستم. دلم می خواهد همه دنیا با یک زبان صحبت کنند. از مرزها متنفرم، عاشق صلح هستم، از جنگ، تبعیض نژادی، بی عدالتی و آلودگی محیط زیست بیزارم. من تصویری فکر می کنم و تصویری کار می کنم، خیلی ها در جهان زبان مرا می فهمند و این موفقیت بزرگی است، اما کامل نیست. تلاش می کنم؛ شب و روز. استاد من چاپلین است. بدون کلام سال هاست حرفش را می زند، با زور و بی عدالتی، اشرافیت و ناملایمات زندگی و فقر هم مبارزه می کند. جهان او را می شناسد چون با زبان تصویر سخن می گوید. نزدیک ۶۰ سال است که کارم در مجلات ایران و جهان چاپ می شود. آدمک های من سمبل یک انسان خلاصه شده هستند. داستان های من کوتاه است. وقت شما را نمی گیرد، با کمترین خط مفاهیم بزرگی را به شما نشان می دهد. آنچه در این جا می بینید قطره ای از دریاست. چشمه ای که می جوشد و باز نمی ایستد. من عاشق کارم و زندگی هستم. رویاهایم را با شما تقسیم می کنم. آیا روزی می رسد که همه مردم جهان با یک زبان تصویری سخن بگویند؟! و مترجم ها را بیکار و دیکشنری ها را دور بیندازیم، من امیدوارم.


این متن به جای استیتمنت نمایشگاه امسالتان در نیویورک بوده؟
بله
بهتر هم هست، چون معمولا در استیتمنت ها، کارهای نمایشگاه را توضیح می دهند که جالب نیست.
باید منظور اثر را خود بیننده بفهمد، نه این که هنرمند توضیح دهد. معمولا الان اینجور شده که یک اثر تولید می کنند و در موردش به اندازه یک کتاب حرف می زنند. مثلا مردم به نمایشگاه های من که می آیند، می گویند این اولین نمایشگاهی است که رفتیم و یک چیزی فهمیدیم (خنده). چون هر نمایشگاهی که می روند می بینند که چیزی دستگیرشان نمی شود. واقعیته، ولی به روی خودشان نمی آورند اصلا. من در مورد همین موضوع یک سری کار کرده بودم: گالری، هنرمند، نقاش، با عنوان هنرهای تبسمی که در گالری سیحون برگزار شد و قرار است که کتابی هم با این عنوان از آن چاپ شود.
یکی از طرح های من هم این بود که در گالری یک عده بودند که همه کور بودند و عصا می زدند، ولی در واقع این ها کور نبودند، آدم هایی بودند که نمی توانستند ببینند و بفهمند!


این اشکال، یک مشکل همگانی است. ما در این زمینه از خیلی چیزها عقب هستیم. خارجی ها ۱۰۰ یا ۱۵۰ سال پیش، این دوره را پشت سر گذاشتند، ما تازه به نقطه ای رسیده ایم که آن ها شروع کرده اند. الان اگر شما به پاریس یا آلمان سفر کنید، وقتی که گالری ها نمایشگاه می گذارند حداکثر ۲۰ نفر می آیند. این جا می بینید ۱۰۰۰ نفر می آیند. این جا همه چی برایشان جالب است. همچین چیزی نبوده، یک چیز تازه است. آن ها همه چیز را پشت سر گذاشته اند. هنر برای آنها به نقطه ای رسیده که خودشان هم نمی دانند چی کار بکنند. بنابراین همیشه می گویند ما خوب و عالی زیاد داریم، کسی که حرفی داشته باشد و واقعا نابغه باشد، کم داریم. مثل آی وی وی و آنیش کاپور. آن ها در واقع حرف های جدیدی در هنر امروز مطرح می کنند. هنر ما هم در عصر حاضر مثل آن موقعی است که پیکاسو بوده.
یک گذرانی است که ما نمی دانیم به کجا ختم می شود، ما در ابتدای آن راه هستیم، همه حرف ها گفته شده، هنر به جایی رسیده که متوقف شده و یک دگرگونی در آینده پیش خواهد آمد که نمی توانیم آن و چگونگی اش را پیش بینی کنیم. ولی آثارش در همین هنرهای جدید مثل کانسپتچوال آرت و ویدئو آرت وجود دارد. این جرقه های شروع این حرکت است و هنر از روی دیوار و نمایشگاه هایی این چنین، جدا می شود. شکل نهایی آن را نمی دانیم ولی این حرکت شروع شده است.


در مورد ویدئو آرت هم همین نظر را دارید؟
ویدئو آرت هم همسو با حرکت های جدید است. به هر حال هر چیز اولش خیلی اشکال دارد، بایستی پخته شود، جا بیفتد و مردم به آن عادت کنند.
شما برنده بزرگترین جوایز کارتون جهان و بالاترین افتخارات فرهنگی هستید، آثار شما بر دیوار موزه های معتبر سراسر جهان رفته است. شاید برای همکاران موفق شما هم با پشتکار و خلاقیت این توفیقات به دست آمده باشد، ولی تفاوت شما با آنها این است که هم در بین هنرمندان کشورتان محبوب هستید و نکته مهمتر اینکه، مردم آثار شما را به خوبی می شناسند.
چگونه توانستید به این جایگاه برسید؟
دو تا مسئله هست. یکی کار شدید و سخت طولانی و استمرار آن. من هیچ وقت کارم را قطع نکردم و همیشه ادامه داشته است و دیگر این که کار دیگری غیر از کار اصلی ام انجام نداده ام. در نهایت علاوه بر این که کار من هست، عاشق کارم هم هستم. نه این که عاشق کار خودم باشم، منظورم این کار هست، حالا چه مال دیگران باشد چه مال خودم باشد. البته در سوالتان فرمودید که در سراسر جهان کمی اغراق است. چون در بعضی موزه ها کارهای من هست.
اصلا همه کشورها موزه کاریکاتور ندارند و برایشان جا نیفتاده که باید موزه ای با این عنوان داشته باشند.
متاسفانه ایران هنوز موزه کاریکاتور ندارد. مثلا ترکیه سه تا موزه کاریکاتور دارد، یکی از آن ها که موزه ملانصرالدین هست که ۳۵ سال است که افتتاح شده.
تازه ما می گوییم که ترکیه یه دهه است که پیشرفت کرده!
ترکیه کاریکاتوریست های خوبی داشت، ولی همه مرده اند و در حال حاضر ترکیه آن چنان کاریکاتور خوبی ندارد. خیلی از هنرمندان ترک را می شناسم و دوست دارم و کارهای مرا هم دنبال می کنند. شما اگر به صفحه فیسبوک من سری بزنید می بینید تمام دنیا با من رابطه دارند و می شناسند.


ما وقتی از آنجل بولیگان پرسیدیم که کار کدام یک از کارتونیست های ایرانی را بیشتر دوست دارد و بیشتر می شناسد، او با اطمینان شما را نام برد.
فیلم مستندی از من درست شده که البته هنوز به پایان نرسیده است. کار آقای جواد آتشباری هست. با من به خارج از کشور آمده، تمام نمایشگاه هایم را آمده است و فیلم های خیلی خوبی گرفته است. در بخشی از این فیلم با بسیاری از هنرمندان بزرگ خارجی این رشته مصاحبه کرده و همه از من و آثارم تمجید و تایید کرده اند.
زندگی شخصیتان تا چه میزان در شکل گیری آثارتان تاثیر داشته است؟ میدانیم که به هر صورت نمی توان بدون تاثیر باشد ولی می خواهیم بدانیم وقتی ایده ای شخصی به ذهن شما می رسد چگونه آن را کنترل می کنید و به ثمره ای می رسانید که برای مخاطب عمومی قابل بیان شود؟
البته زندگی شخصی همه هنرمندان روی آثارشان تاثیر گذاشته است و نمی تواند بدون تاثیر باشد. من بچگی خیلی سختی داشتم، زن پدر داشتم و همین سخت گیری ها و اذیت و آزادها باعث شد که من بروم دنبال هنر و از این راه پول در بیاورم که بتوانم خودم را رها کنم من از ۱۴ سالگی کار می کردم اون هم در مطبوعات درجه یک ایران مثل سپید و سیاه. دو صفحه روبروی هم داشتم و هفتگی کارهای مرا چاپ می کردند. وقتی ۱۶ یا ۱۷ سالم بود همزمان در هشت روزنامه کارهایم چاپ می شد، در آن سن و سال آدم مشهوری شده بودم و در خیابان نشانم می دادند، از من امضا می خواستند. این بود که خیلی زود شروع کردم و خیلی زود هم معروف شدم، ولی به نظر خودم تا الان که با شما صحبت می کنم هنوز کاریکاتوریست خوبی نیستم. برای این که سعی می کنم باشم. چون به نظر من یک هنرمند هیچ وقت کامل نیست. هنر از جایی شروع می شود و پایانی ندارد. هر چیزی یک اول دارد و یک آخر. ولی هنر تنها چیزی است که آخر ندارد. فرض بفرمایید که اگر پیکاسو زنده بود، صد هزار تا کار دیگر تولید می کرد یا چقدر کارهایی بوده که در ذهن هنرمندان وجود دارد و متاسفانه به علت مرگ به سرانجام نمی رسد و ادامه پیدا می کند. به نظر من، هنرمند حق دارد که بیشتر از دیگران زندگی کند تا تمام چیزهای خوبی که دارد به مردم بدهد (با لبخند). یکی از ناراحتی های من این است که نمی توانم تمام آثارم را به دست مردم برسانم. چون شما اگر نمایشگاهی می گذارید می توانید فقط ۳۰ عدد از کارهایتان را ارائه دهید. مگر چند نفر کارها را نگاه می کنند! حداکثر هزار نفر، ولی جمعیت ایران حدود۷۵ میلیون نفر است. فرض می کنیم که اگر ۱۰ میلیون علاقه مند باشند، باز به آن ها نمی رسد یا کتاب های ما از ۵۰۰ عدد تیراژ شروع میشود تا ۲۵۰۰ عدد هنر در واقع برای یک بخش به خصوص است و متاسفانه همه مردم نمی توانند اینها را ببینند. خودم هم این مشکل را دارم که هزاران کار دارم و همیشه غصه می خورم و می دانم که هیچ وقت نمی توانم به مردم آثارم را نشان دهم.
چون هر روز تولید می شود، آرشیو می شود. با این که تعدادی از آنها پیش طرح هستند و بدون این که قابل کنترل باشند به تعدادشان اضافه می شود. می دانم که وقت کم دارم و آرزو می کنم مریض نشوم چون باعث می شود که از کارم باز بمانم و از طرف دیگر (با لبخند) همین کار حال آدم را خوب می کند.


فرض کنید که سوژه ای در خیابان یا خانه و یا تلویزیون می بینید و می توانید به آن نگاه کنید ولی می توانید بگویید نظر من این است و نظر شخصی در مورد آن داشته باشید، ولی برای عموم به صورت شفاف، قابل درک نباشد. در اکثر کارهای شما که بیشتر تصویری هستند حتی نیاز به دانستن فرهنگ و یا زبان فارسی وجود ندارد و لازم نیست هم بدانیم که طراحی این تصویر کامبیز درمبخش است و شام مفهوم کاملش را بیان می کنید. این اتفاق چگونه رخ می دهد؟ چه مراحلی طی می شود تا به تصویر پایانی برسید؟
البته من سعی کرده ام که همیشه طرح هایم برای دیگران قابل فهم باشد.
منظورم برای دیگران به خصوص نیست، منظورم این است که برای همه قابل فهم باشد. چون اگر اینگونه نباشد مثل این است که در ایران به زبان چینی صحبت کنید! کسی متوجه منظور شما نمی شود. این طبیعی است، بنابراین من سعی می کنم به زبانی صحبت کنم که همه بفهمند ولی این آسان بدست نیامده، سالها من یک کاریکاتوریست حرفه ای مطبوعات بودم. کار من علاوه بر این که روشنفکران دوست داشتند، مثلا در نشریات قبل از انقلاب آدم های عادی معمولی هم آن را می دیدند و دوست داشتند. چون من دو نوع کار می کردم. یک نوع برای مردم کوچه و بازار، یک نوع برای آدم های خاص و روشنفکر. به من ایراد هم گرفته می شد که چرا اینجور کار می کنم. من کاریکاتورهای ادیتوریال روز را می کشیدم و به هر حال در این کاریکاتورها کلام هم داشت، من کاریکاتوریست و ژورنالیست بودم و هر چه به دست آوردم از طریق مطبوعات و ژورنالیست بوده و این در واقع پایه کارم بوده است.

در این پنجاه و هشت سالی که کارم چاپ می شود، استخوان ترکانده ام، همه جور کاری را دیدم، به شیوه ها و سبک های مختلف کار کردم، در ایران می گفتند شما تکلیفت را مشخص کن و یک جور طراحی کن. وقتی که من رفتم آلمان به من گفتند که این مزیت است که طراح بتواند به چند شیوه و مثل شما کار کند، این یک توانایی است و بابت آن نباید ناراحت باشی.
مثلا من پرتره هایی می کشیدم که در روزنامه توفیق چاپ می شد و خیلی هم محبوبیت داشت و خوب هم بودند ولی سال هاست که دیگر پرتره نمی کشم، به دلیل این که اولا ابزارهایی آمده که هر بچه ای می تواند با کامپیوتر یک پرتره کاریکاتوری بکشد، بعد هم یک پرتره، فقط یک پرتره است، چیز زیادتری به شما نمی دهد. فوقش می فهمید که این فلانی است. ولی در کارهای من، فکر، ایده و فلسفه وجود دارد، اعتراض و انتقاد هست. و این اواخر کارم به جایی رسیده که آدم نمی تواند بگوید این ها فقط کاریکاتور هستند. در واقع اینها یک شعرهایی هستند، اگر بخواهم جور دیگری بگویم مثل هایکوهایی می مانند که در زبان ژاپنی به کار می روند، منتها خیلی بهتر و بالاتر، چون هایکوها خیلی کوتاه هستند و همه آن را نمی فهمند.

با گذشت دورانها و زمان توانسته ام کارهایم را به مرحله ای برسانم که فرهنگی ها به آن آرت ورک می گویند. دیگر نمی شود نام کاریکاتور را روی آن گذاشت چون با آن فاصله گرفته است. کاریکاتور همین چیزهایی است که شما همیشه در روزنامه می بینید، ولی کارهای من یک هنر شسته و رفته پالایش شد تمیز است که خودم به آن کریستالیزه شده می گویم. مثل یک الماس که اول یک سنگ است و بعد تراشیده می شود و به مرحله ای می رسد که به نهایت زیبایی و سادگی خودش می رسد. من دنبال این سادگی و زیبایی هستم. البته من نباید بگم که موفق شدم، چون به نظرم هنوز راه های زیادی مانده. خیلی از جوان ها هستند که وقتی کارهایم را می بینند می گویند کاری ندارد که، چند تا خط ما هم می کشیم، ولی وقتی وارد کار می شوند می بینند موضوع این حرف ها نیست و موضوع فکر و ایده ای است که در این کارها کاملا با دیگران متمایز هست. یعنی شما یک چیزهایی می بینی که تا حالا نگفته اند، نه این که در ایران نگفته اند، بلکه تا حالا به وجود نیامده.
به نظر من هر کدام از این ها یک کشف است. هنرمند یک کیمیاگره. شما یک صفحه به دست یک هنرمند بدهید و صد صفحه هم به افراد دیگری بدهید، بگویید چیزی را به وجود بیاورند. آن هنرمند چیزی را ترسیم می کند که ممکن است چند میلیون قیمت داشته باشد، ولی آدم های معمولی کاری از دستشان بر نمی آید، فوقش خط خطی می کنند. بنابراین اینجا فرق یک آرتیست و آدم معمولی مشخص می شود. قبل از انقلاب وقتی تو ایران کار می کردم یه حسابداری بود که همیشه به من حسودی می کرد و می گفت: چه خبره؟ تو کارهایت را مثل طلا می فروشی! می خواهی بگذار تو ترازو، اونورشم طلا بگذار ببین چیه! گفتم نه، این خیلی از طلا بالاتره.



حتی در آن دوره هم که شما با سن کم شروع به کار در مطبوعات می کنید، سردبیران نگاه ویژه ای به شما داشتند و حق الزحمه ای که بابت طرح ها پرداخت می کردند قابل توجه بوده است؟
البته نگاه من به ویژگی های مختلف، حاصل یک سفر دوساله به آلمان بوده، حدود سال های ۱۹۶۳ یا ۱۹۶۴. در این مدت دو سال که اقامت در آلمان داشتم کارم به کلی عوض شد. آن موقع اصلا کاریکاتور را نمی شناختم. کاریکاتور را همین هایی می دانستم که در روزنامه های آن زمان ایران چاپ می شد.
که چقدر هم محدود بود
این موقع سبک کلاسیک کاریکاتور بود که از مجلات ترکی و مصری به ایران وارد شده بود. شما با نگاه به تاریخ ایران می بینید که ما کاریکاتور نداریم. کاریکاتور اصلا وجود نداشته است. کاریکاتور که دارای موضوع باشد اصلا مطرح نبود. مثلا یک مقاله ای در مورد آدمی نوشته شده و یک طرحی هم در کنارش کشیده اند. خود اون کاریکاتور دارای سوژه نبود.

ارسال نظرات