/مقتل‌خوانی/

واکنش حضرت زینب(س) نسبت به درخواست مرد شامی

طبری از قول فاطمه دختر امام حسین(ع)، نقل می‌کند که مردی سرخ‌روی از اهل شام بلند شد و به یزید گفت: ای امیرالمؤمنین، این دخترک را به من هدیه کن تا او را به کنیزی بگیرم!
کد خبر: ۸۵۹۰۴۲۹
|
۱۶ آبان ۱۳۹۴ - ۱۰:۰۰

به گزارش خبرگزاری بسیج،  در میان حوادث تاریخ اسلام، حادثه شهادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام و اصحاب پاک ایشان از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. نوشتاری که در ادامه می‌خوانید برگرفته از کتاب «معالم المدرستین» علامه سیدمرتضی عسکری؛ مورخ و صاحب‌نظر برجسته تاریخ اسلام است که از منابع دست اول و استنادات بی‌شمار به منابع اهل سنت به رشته تحریر درآمده است.

 

طبری از قول فاطمه(س)، دختر حسین(ع)، نقل می‌کند که مردی سرخ‌روی از اهل شام بلند شد و به یزید گفت: «ای امیرالمومنین! این دخترک را به من هدیه کن تا او را به کنیزی بگیرم،» (فاطمه گفت:) یعنی مرا که دختری خوش‌چهره بودم، طلب کرد. من به شدت ترسیدم و بر خود لرزیدم و گمان کردم که این کار برای آنان جایز است، لذا به لباس عمه‌ام زینب که از من بزرگ‌تر و داناتر بود چسبیدم؛ و او که می‌دانست این کار ناروا و ناشدنی است، گفت: «به خدا قسم دروغ گفتی و تن به پستی دادی. نه تو و نه او چنین حقی ندارید.» یزید به خشم آمد و گفت: «به خدا قسم تو دروغ گفتی. این حق من است و اگر بخواهم انجامش دهم، انجام می‌دهم.» (فاطمه(س) گفت:) «عمه‌ام زینب گفت:‌ نه، به خدا قسم، خدا چنین حقی را برای تو قرار نداده، مگر آنکه از دین ما خارج شوی و به دینی غیر آن درآیی.»

فاطمه(س) نقل می‌کند که خشم یزید بیش‌تر شد و خیز برداشت و گفت: «جلوی من چنین می‌گویی؟! این پدر و برادرت بودند که از دین خارج شدند.» و زینب(س) گفت: «به‌وسیله دین خدا و دین پدر و برادر و جدم بود که تو و پدرت و جدت به آن راه یافتید.» یزید گفت: «دروغ گفتی ای دشمن خدا.» زینب(س) گفت: «تو فرمانروای مسلطی هستی که ظالمانه دشنام می‌دهی و با چیرگی‌ات زور می‌گویی.»

نقل می‌کند که به خدا قسم، گویی (یزید) شرمنده شد و سکوت کرد. ولی آن مرد شامی دوباره خواسته‌اش را تکرار کرد و گفت: «یا امیرالمؤمنین، این دخترک را به من ببخش.» و یزید گفت:‌ «گم شو که خدا مرگ حتمی قطعی‌ات بدهد.»

* سر حسین(ع) جلوی خلیفه مسلمانان

ابن‌اعثم نقل کرده که سر حسین(ع) را در طشتی از طلا جلوی یزیدبن معاویه قرار دادند و او چوب‌دست خیزران خواست و آن را بر لب و دندان‌های پیشین حسین(ع) می‌فشرد و می‌گفت:‌ «به راستی که ابوعبدالله خوش لب و دندان بود!»

طبری نقل می‌کند که در این حال مردی از اصحاب رسول خدا(ص) به نام ابو برزه اسملی گفت: «چوب دستت را بر لب و دندان حسین می‌فشاری؟ هان! بدان که چوب‌دست تو جایی از لب و دندان حسین را نشانه رفته که من بارها دیدم که رسول خدا آنجا را می‌بوسید.

ای یزید! آگاه باش تو درحالی وارد قیامت می‌شوی که ابن‌زیاد شفیع توست و این [حسین(ع)] درحالی وارد قیامت می‌شود که محمد شفیع اوست!» سپس برخاست و بیرون رفت.

در لهوف از امام زین‌العابدین(ع) روایت شده، فرمود که هنگامی که سر حسین(ع) را برای یزید آوردند، او بزم شراب برپا کرد و سر حسین(ع) را می‌خواست و آن را جلوی خود می‌گذاشت و شراب می‌نوشید.

روزی فرستاده پادشاه روم که از بزرگان آن دیار بود، در مجلس یزید حاضر شد و به یزید گفت: «ای شاه عرب! این سر کیست؟» یزید گفت: «تو را با این سر چه کار؟» او گفت: «من وقتی که نزد پادشاه‌مان برگردم، او از هر چه دیده‌ام سؤال می‌کند و من دوست دارم داستان این سر و صاحبش را برای او بازگو کنم تا شریک شادی و سرور تو شود.» یزید گفت: «این سر حسین‌بن‌علی‌بن‌ابی‌طالب است.» مرد رومی گفت: «مادرش کیست؟» یزید گفت:‌ »فاطمه، دختر رسول خدا.» آن نصرانی گفت: «بدا بر تو و بر دین تو! دین من بسی از دین شما بهتر است. پدر من از نوادگان داود است و درحالی که بین من و او [داوود نبی(ع)] پدران زیادی فاصله شده‌اند، باز هم نصاری مرا بزرگ و گرامی می‌دارند، ولی شما پسر دختر پیامبرتان را می‌کشید، درحالی که بین او و پیامبرتان تنها یک مادر فاصله است! این چه دینی است که شما دارید؟»

ارسال نظرات