حاشیه نگاری از سفر راهیان نور دانشجویی:

سفری از مبدا زمین به مقصد آسمان

حاشیه نگاری از سفر راهیان نور دانشجویان دانشگاه های استان تهران
کد خبر: ۸۵۰۵۲۸۰
|
۲۳ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۰:۵۵
به گزارش خبرنگار استان تهران خبرگزاری بسیج؛مرضیه حجازی‌فر در حاشیه سفر به راهیان نور مطالبی را به شرح زیر به رشته تحریر در آورده است؛

دم‌دمای عید که می‌رسد دوست داری از این دنیا لحظه ای فارغ شوی وسبک‌تر شوی و دلت را بتکانی؛ و آسمانی وارد سال جدید شوی؛

تصمیم می‌گیری با همسنگران امروزت راهی سفر شوی.

شب قبل از حرکت،‌ شور بچه هایی که تک تک وارد خوابگاه می‌شوند را می‌بینی و میتوانی بدانی که این سفر را با چه شوقی مهیا می‌شوند. اسکان و شام مختصری هم برای دوستان تهرانی تدارک دیده شده بود که صبح قرار بود راهی شوند.

آخرین جلسات کادر فرهنگی، عملیات و تدارکات در حلقه های دوستانه دیده می شود. واینکه همه این تلاش‌ها برای تامین رضایت همسفرانی بود که سفری با طعمی دیگر را تجربه می‌کردند.

صبح چهارشنبه بند کفش‌هایمان را محکم می‌کنیم، در این اندیشه که رزق امسال سفر آسمانیمان چه میشود راهی می‌شویم.

همخوانی آیه الکرسی و دعای عهدی که با امام زمانمان می بندیم دل‌ها را می‌لرزاند. دیگر واقعا سفر آغاز شده. بوی آسمان به مشام می‌رسد.

حلقه های دوستانه این سفر جنس دیگری دارد. صحبت ها بوی دیگری گرفته و همه کلمات معطر به عطر آسمان و آسمانی‌ها شده‌اند.

باید قدر این سفر دانست.

دیگر خودت هستی و دست هایی که تو را طلبیده‌اند. و تویی که نمی‌دانی و نخواهی دانست حاجت گرفته از کدام شهید هستی!!

باید آماده شد برای ورود به آسمان، پیش از رسیدن باید قدری آسمانی شد. کتاب هایی که بین مسافران آسمان توزیع می شود ما را به آسمان نزدیک‌تر می‌کند. اینک شوکران،‌نامه های فهمیه و ...

اول قدم به دوکوهه می رسد. روایت گری راویان اشک‌ها را بر گونه همسفران می لغزاند و شانه هایشان را می لرزاند. چشم هرکسی به گوشه‌ای خیره بود و در دل با آسمانی‌ها هم صحبت شده بود. برخی به حسرت می گریستند و برخی به قصد قربت. و منی که همچنان گیج آسمان بودم. و آسمانی‌هایی که مرزهای جبهه خودسازی و جبهه حق و باطلشان در آسمان به هم رسیده بود.

راهی گردان تخریب می شویم. راه آسمانی ها راست بود اما ما چقد رو راست هستیم؟

قدم‌هایمان سعادت داشت به ظاهر جا پای شهدایی بگذارد که شب‌ها راهی می‌شدند برای تهجد و شب زنده داری و روزها می‌ رفتند تا یک وجب از آسمان اسیر طوفان و تباهی نشود.

شب‌ها با خدای خود عهد می‌بستند که به خواهش‌های نفس پیکار نکنند و تیغ نکشند جز برای اهداف والایی که بزرگ مرد آسمانی پیش پایشان نهاده بود. برای ایمانشان. برای آرمانهاشان و ...

ساختمان ذوالفقار میزبان مسافران شهدا بود. انگار در و دیوار خاطره گویی می کرد. آسمان راوی نمی‌خواهد اگر زبان دیوارها را بفهمی. زبان ساختمان‌ها را و باقی اجسام را.

گویی اینها به زبان آمده اند از بزرگی آسمانی‌ها.

صبح زود راهی فتح المبین می‌شوی. یادمان و مقتل شهدای فتح‌المبین؛ گل‌های سرخ مقاتل عجیب خودنمایی می‌کردند و تو را به یاد جوانانی می‌انداخت که پرپر شدند برای امامشان؛

اما در کنار این گل‌ها، گل‌های لاله‌ای هم از دل خاک روئیده بود. به سرخی آتش؛ حرف‌های زیادی برای گفتن دارد اگر با گوش جان بشنوی.

و راهی فکه می شوی.

و ما ادراک فکه ...

رمل‌هایی که هرکدام قاصدکی از آسمان است. بوی شهدا عجیب می آید.

اینجا آسمان به زمین نزدیک‌تر است انگار.

«من بالی نمی خواهم... همین پوتین های کهنه هم می‌توانند مرا به آسمان ببرند. سید شهیدان اهل قلم »

قرار بعدی با آسمانی‌ها، دهلاویه است. یادمان شهادت دکتر چمران؛ به تماشای نمایشگاهی زندگی‌اش می‌پردازی؛ کارنامه‌های تحصیلی، فعالیت‌های دکتر چمران در لبنان،کردستان،نقاشی‌های آن شهید بزرگوار و ...

و پس از آن این غروب دهلاویه است که تورا به تماشا می‌خواند. و این تویی که با خود مرور می‌کنی: «غروب کن خورشید... اندیشه های چمران غروب ندارد. این راه ادامه دارد...»

شب را در آرامش اهواز می‌گذرانی... آرامشی که به سادگی حاصل نشده ...

صبح ... معراج شهدا ... شهدای گمنامی که دیگر از گمنامیشان خبری نیست. چراکه رفع تکلیف همراه با پیشوند وپسوند جای عمل به تکلیف را پر کرده و دیگر همه به دنبال نام و نانشان هستند.

امروز کسی از بی نشانی خوشش نمی آید.

ولی معراج شهدا چیز دیگری می‌گوید. روایت می‌کند آنهایی را که با کمترین امکانات مقاومت کردند به خدا و ایمان خود تکیه کردند، بهانه نکردند و بی نشان به تکلیف عمل کردند و فاتح میدان شدند، بی آنکه حتی نامی از آنان بماند. و نانی حتی ...

به هویزه که می‌رسی روح دانشجویی‌ات بیدار می شود. یاد شهید علم الهدی در تو تداعی می گردد. دانشجویان پبروخط امامی که مردانه جنگیدند و پای عهدی که با ولیشان بسته بودند ایستادند و ذره ای از مواضع خود کوتاه نیامدند.
شلمچه آخرین مقصد آسمانی‌هاست. دیگر میتوانی مسافران این سرزمین را آسمانی بخوانی. چراکه زمین اثر دارد... خون اثر دارد ... آسمان هم اثر دارد...

شلمچه همانجاییست که پای مادر وسط می‌آید. جایی بود میتوانی از حضرت زهرا (س)، مادر شهیدان برات کربلایت.

هق هق گریه فضا را پر کرده. هر گروه در گوشه‌ای افتاده و به دلگویه با شهدا مشغول است.

برخی دلهاشان را راهی کربلا کرده اند.

برخی زانو در بغل آورده اند و حسرت می‌برند به جا ماندن از آسمانی‌ها ...

همه می دانیم که شلمچه آخرین وعده تنفس در هوای نور است.

باید بازگشت.

به زمین.

به زمینی که گاهی در آن آسمانی‌ها فراموش می شوند.

و این دل چه خون می شود از بی وفایی زمینیها .

کاش آسمانی شویم ... کاش.

ارسال نظرات