منافقین من و فرزندانم را اسیر کردند، من تنها مادر شهیدی هستم که بچه ام را جلویم سر بریدند، شکم بچه ام را پاره کردند و جگرش را در آوردند. با ساتور بدن فرزندم را قطعه قطعه کردند و من 24 ساعت با این بدن تنها ماندم و خودم با دستم قبر کندم و کفن کردم و دفن کردم.
کد خبر: ۹۱۸۹۴۹۲
|
۱۹ آبان ۱۳۹۸ - ۲۲:۱۷
روابط عمومی سپاه زرند روایت می کند.
مظلوم ترین مادر شهید ایران را بشناسید

مادر شهید یوسف داورپناه درباره جزئیات شهادت یوسف می گوید؛

من مظلوم ترین مادر شهید هستم، منافقین من و فرزندانم را اسیر کردند، من تنها مادر شهیدی هستم که بچه ام را جلویم سر بریدند، شکم بچه ام را پاره کردند و جگرش را در آوردند.

با ساتور بدن فرزندم را قطعه قطعه کردند و من 24 ساعت با این بدن تنها ماندم و خودم با دستم قبر کندم و کفن کردم و دفن کردم.

فیروزه شجاعی، مادر شهید داورپناه: من مظلوم ترین مادر شهیدم
در زیر روایتی از نحوه شهادت شهید بزرگوار یوسف داورپناه و مصائب گذشته بر خانم فیروزه شجاعی، مادر این شهید راه ضد انقلاب را ملاحظه می کنید.
گروهکهای ضد انقلاب: شهید یوسف‌ داورپناه در 15 تیرماه سال 1344 هجری شمسی، در شهر کرمان به دنیا آمد.
به گزارش خبرگزاری بسیج از کرمان :، شهید داورپناه، در رشته برق فارغ التحصیلی شد و با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد.

پس از آنکه گروهک‌های تجزیه طلب و تروریست در غرب کشور اقدام به آشوب و اغتشاش کردند و شهرهای کردنشین ایران را اشغال کردند، شهید یوسف داورپناه داوطلبانه رهسپار کردستان شد و با پیوستن به گروه ضربت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهرستان پیرانشهر از توابع استان آذربایجان غربی به مبارزه با گروهکهای تروریست کردی پرداخت.
در 5شهریور سال 1362 بود که حزب منحله دمکرات کردستان ایران که کینه ای عمیق از شهید یوسف داورپناه داشتند با هجوم به منزل این شهید بزرگوار، ایشان را به اسارت گرفتند و در نهایت پس از شکنجه های فراوان روحی و جسمی، او را به طرز فجیع و دلخراشی به شیوه تروریستهای داعش به شهادت رساندند و سپس پیکر این شهید والامقام را بعد از مثله کردن در مقابل دیدگان مادرش، تحویل خانواده اش دادند.
مادر بزرگوار این شهید بزرگوار، زیر چشم هایش گود رفته است، اما نه به عمق رنجی که از فراق یوسف دردانه اش تحمل می کند، انگار داستانِ عشق بازی انتظار و چشم و یوسف تا ابد ادامه خواهد داشت.
مادر شهید یوسف داورپناه درباره جزئیات شهادت یوسف می گوید؛
من مظلوم ترین مادر شهید هستم، منافقین من و فرزندانم را اسیر کردند، من تنها مادر شهیدی هستم که بچه ام را جلویم سر بریدند، شکم بچه ام را پاره کردند و جگرش را در آوردند.
با ساتور بدن فرزندم را قطعه قطعه کردند و من 24 ساعت با این بدن تنها ماندم و خودم با دستم قبر کندم و کفن کردم و دفن کردم.
خانم فیروزه شجاعی مادر شهید یوسف داورپناه در خصوص نحوه عضویت فرزند شهیدش در سپاه و مصائبی که بر این شهید گذشت و همچنین نحوه شهادتش بیشتر توضیح می دهد؛
یوسف بعد از انقلاب وارد سپاه شد، جنگ که شروع شد دائما به منطقه کردستان رفت و آمد داشت. چند بار به شدت مجروح شده بود. خوب یادم هست، در همین ماه مبارک رمضان از طرف سپاه آمدند و گفتند که یوسفت زخمی شده و حالا در بیمارستان امام تبریز بستری است.

افطار نکرده راهی تبریز شدم، در بیمارستان چشمم از دور یوسف را شناخت، مادر قربانش بشود، چوب زیر دستش گذاشته و در میان تعداد زیادی از مجروحین ایستاده بود.

از دور صدایش زده و خود را دوان دوان به آغوشش رساندم، صدای شیون و زاری ام بیمارستان را به هم زد، همه داشتند ما را نگاه میکردند، مادری که مدت هاس پسر دلبندش را ندیده و یوسفی که مجروح در آغوش مادرش آرام گرفته...
یوسف گفت: مادر! تو را به خدا آرام باش! گریه نکن، من را از آغوشت بیرون بکش؛ بچه ها با دیدنت یاد مادرشان می افتند و دلشان میگیرد...
رنگ به رخسار نداشت. بعد از چند روز از بیمارستان مرخص اش کردیم و آمدیم خانه در روستای کوتاجوق. در منطقه همه او را میشناختند، ضد انقلاب و دمکرات کینه عجیبی از یوسف در سینه داشتند، چندین نفر از سرکرده هایشان را غافل گیر و در بند کرده بود.

شب خوابید! گفته بود برای نماز بیدارش کنم. نیم ساعتی به اذان مانده بود که بیدار شدم، دیدم دمکرات ها روی دیوار های خانه با چراغ به یک دیگر علامت میدهند، پدرش را بیدار کردم، گفتم دمکرات ها بیرون خانه هستند. گفت: آن ها هیچ کاری نمی توانند بکنند، آقا یوسف بیدار شد، گفت مامان چه خبره؟ گفتم چیزی نیست، نگاهی به ساعت کرد و برای نماز وضو گرفت، رکعت اول نمازش را خوانده بود که دمکرات ها وارد خانه شدند، همه جا را گرفتند، یوسف بدون توجه به آن ها نمازش را خواند و تمام کرد.

اسلحه را به سمت من گرفتند، گفتند: لامصب! تو هم حزب اللهی هستی؟ یوسف تفنگ را از پیشانیم کشید و گفت: شما برای گرفتن من آمده اید، پس با مادرم کاری نداشته باشد، میخواستند یوسف را ببرند.
یوسف گفت: مرا از پشت بام ببرید! گفتند: میترسی که از نگاه های مردم روستا شرم سار باشی؟ گفت: میترسم که زنان روستا مرا ببیند و هراس دلهایشان را فرا بگیرد و فکر کنند که شما به منطقه مسلط شده اید!
گفتند: تو نماز میخوانی؟ برای رهبرت است؟ این نماز برای خدا نیست و این عبادت ها قبول نیست.
گفت: نام رهبرم را به زبان نیاور، من برای رهبری میجنگم که یک ملت در نماز به او اقتدا میکنند، در این حال یکی از زنان دمکرات با قنداق تفنگ ضربه محکمی به دهان یوسف زد که غرق در خون شد، خلاصه یوسفم را بردند...
صبح که شد پیغام آوردند که یوسف را شهید کرده ایم، پدر و مادرش برای تحویل جنازه به مقر حزب بیایند. پدرش با شنیدن این خبر همان جا دق کرد و جان سپرد.

من و برادرش به آن سوی رودخانه رفتیم، یوسف را همان جایی که سپاه چندی از اعضای ضدانقلاب را به هلاکت رسانده بود، شهید کرده بودند، بدن یوسفم تکه تکه شده بود، انگشت هایش، جگرش، اعضا و جوارحش...
گفتند: اجازه نداری از اینجا خارجش کنی، همین جا دفنش کن... در حالی که اعضای ضدانقلاب به صورت مسلح بالای کوه ایستاده بودند، با دست هایم زمین را کندم، تکه تکه یوسفم را در قبر گذاشتم، یک مهر کربلا در دستم بود، خرد کرده و روی تکه های جسدش پاشیدم...

با فریاد لااله الا الله، الله اکبر و خمینی رهبر دفنش کردم، با دست های خودم، خدایا! تو خودت شاهد هستی که بالای سرش خانومی با چادر سیاه ایستاده بود و به من میگفت که آرام باش و بگو لا اله الله...
امروز با گذشت سال ها مزارش در منطقه به امام زاده معروف شده است، مردم منطقه از دعا در مزارش حاجت های زیادی گرفته اند، قبر یوسف و پیکر تکه تکه اش امروز محبوب و آرام بخش مردم منطقه است.
شایان ذکر است مستندی در ارتباط با زندگی این شهید بزرگوار و نحوه شهادت ایشان، ساخته شده که قرار است بزودی پخش شود.

یکی از سرکرده های دموکرات ها به نام «حملات» که از اراذل معروف منطقه بود، ‌‌به ‌یوسف گفت «اگر می خواهی آزاد بشوی مردم ‌را در مسجد جمع می کنیم و‌ شما در این جمع علیه امام و ‌انقلاب سخن بگو‌. زمانی که لب به سخن گشود امام (ره) و انقلاب را عزیز و ‌دموکرات ها را ذلیل کرد و‌ فضای موجود را تغییر داد.

قامت خمیده اش تفسیر هزاران درد و رنج و مصیبتی است که تحمل کرده اما خم به ابرو نیاورده؛ شجاعت و غیرت هنوز در چشمانش موج می زند و نگاهش حکایت ستم هایی است که در سال های اولیه انقلاب از سوی دشمنان بر مردم آذربایجان غربی تحمیل شد.
چادرم را کفن فرزندم کردم
تفسیر صبر و‌ غیرت «فیروزه شجاعی» در ظرف واژه ها نمی گنجد و جمله ها توان بیان دلاوری هایش را ندارد؛ تاریخ در برابر صبر و شکیبایی او انگشت حیرت به دهان گرفته و سخنان بی بی شهید «یوسف داورپناه» که مظلوم ترین مادر شهید کشور به شمار می رود، حیرت انگیز است.

حکایت مبارزه تا ترور و شهادت یوسف توسط دموکرات های بی رحم نیز مظلومیت این مادر را به تصویر می کشد؛ مادری که با دستان خود پیکر پاک فرزندش را بدون کفن به خاک غربت سپرد.
** یوسف شبکه منافقان را متلاشی کرد
گویا یوسف به یکی از گروه های منافقان نفوذ کرده بود و وقتی دوستانش در آن برهه از وی برای حضور در جبهه دعوت کرده بودند، ایشان گفته بود که «اینجا نیز جبهه است». یوسف با تلاش و مبارزه این گروه را متلاشی کرد و سلاح و ادوات جنگی زیادی هم به دست آمد و علاوه بر آن بسیاری از افراد این گروه دستگیر شدند.
** دموکرات ها از در و دیوار وارد خانه شدند
شهید «باکری» در یکی از عملیات ها به یوسف مرخصی تشویقی داده و ‌او به ارومیه آمده بود اما ما به زمین زراعی در یکی از شهرستان های استان رفته بودیم؛ یوسف هم پس از کسب اطلاع با همان لباس رزم و چفیه بر گردن نزد ما آمد. با دیدنش نگران شدم و گفتم مگر نمی دانی اینجا پر از دموکرات و کومله است! چرا آمدی؟ جاسوس ها تو را شناسایی و حضورت را گزارش می کنند!

یوسف من آن روز ماند. او عادت داشت نماز شب بخواند به من گفت مادر من می خوابم اگر خواب ماندم برای نماز بیدارم کن؛ از نگرانی خوابم نبرد و در تاریکی شب دیدم یوسف خودش برای نماز بلند شد.
آمدن عده ای از دامنه کوه به سمت پایین و طرف منزل ما را دیدم. اندکی نگذشته بود که از در و دیوار وارد منزل شدند و اسلحه را به طرف من نشانه گرفتند. به یوسف که در حال نماز بود، گفتند «برای خمینی نماز می خوانی؟» یوسف پس از نماز گفت «طرف شما من هستم؛ اسلحه را از طرف مادرم کنار بکشید. اولا خمینی نه امام خمینی و ‌دیگر اینکه ما برای خدا نماز می خوانیم و ‌به کسی اقتدا می کنیم که ایشان نیز به خدا اقتدا کند».

دموکرات ها سپس با قنداق اسلحه یوسف را کتک زدند و ‌به 2 روستای بالاتر بردند؛ وقتی دموکرات ها او را می بردند، گفت «مرا از وسط روستا نبرید چون‌ نمی خواهم ترس و ‌وحشت به دل زنان روستا بیافتد». فردای آن روز مقداری طلا که داشتم برداشتم و به هر زحمتی که بود خود را بین دموکرات ها رساندم و ‌با سختی زیاد توانستم یوسف را ببینم. گفتم: پسرم این طلاها را به اینها بدهم تا آزادت کنند ولی یوسف گفت «مادر تو با این کار آنان را تجهیز می کنی. آنان نه تنها مرا آزاد نمی کنند بلکه این طلاها هر کدام گلوله ای می شود که جان رزمندگان دیگر را نشانه می گیرند». سپس پرسیدم: به سپاه مستقر در شهرستان بگویم؟ ولی اجازه نداد و گفت «الان در تمامی راه ها کمین کرده اند و ‌با گفتن شما چندین نفر شهید می شوند‌ و‌ این درست نیست که به خاطر یک نفر چند نفر جان خود را از دست بدهند».

**دموکرات ها از یوسف خواستند علیه امام‌ سخن بگوید

یکی از سرکرده های دموکرات ها به نام «حملات» که از اراذل معروف منطقه بود، ‌‌به ‌یوسف گفت «اگر می خواهی آزاد بشوی مردم ‌را در مسجد جمع می کنیم و‌ شما در این جمع علیه امام و ‌انقلاب سخن بگو‌. زمانی که لب به سخن گشود امام (ره) و انقلاب را عزیز و ‌دموکرات ها را ذلیل کرد و‌ فضای موجود را تغییر داد. پس از سخنرانی سریع او را پایین آوردند و‌ فردای صبح این روز صدای تیر شنیده شد. اندکی بعد در به صدا درآمد و ‌گفتند بیایید جنازه را ببرید.
** سینه یوسفم را شکافته بودند

یوسف را در همان محلی که چند نفر از دموکرات ها کشته شده بودند، به شهادت رساندند. بالای سرش که رسیدم، سینه اش را شکافته و خنجر داغ بر بدنش گذاشته بودند، پیکرش پر بود از رد چاقوهای دشمن! گفتند ‌اینجا باید دفن کنید نمی توانستیم ‌ارومیه بیاوریم و اهالی هم جرات کمک کردن نداشتند. یک نفر را به زحمت پیدا کردیم و به همراه پدرش قبری برای ایشان کندیم.

** چادرم را کفن پسرم کردم

آنجا آب و کفن و حتی کسی برای غسل دادن نبود! پسرم را درون چادر پیچیدم و مهر کربلا را خرد کردم و به سر و رویش مالیدم؛ هنگام گذاشتن وی در داخل قبر گفتم حلالم کن مادر، ببخش اینجا گذاشتم و سپس علیه دموکرات ها شعار دادم.
** یوسف حجاب را همانند خون‌ شهید می دانست

رعایت حجاب و‌ حفظ آن از ‌سفارش های این شهید بود؛ وی معتقد بود حجاب همانند خون شهید با ارزش بوده و دشمن به دنبال این است که حجاب نباشد. اگر حجاب نباشد بی عفتی زیاد شده و ‌جوانان منحرف می شوند.
یوسف من کمتر غذا می خورد و به دیگران کمک می کرد. حتی لباس نو خود را به افراد فقیر می داد و محله محرومی را شناسایی کرده بود و ‌همواره به آنان رسیدگی می کرد.

همواره حرف های امام را محور فعالیت های خود قرار می داد؛ ولایت پذیر بود چنانکه دموکرات ها از او خواستند به امام و انقلاب توهین کند تا آزاد شود اما این ذلت را قبول نکرد.
وی تاکید داشت که اگر حلال و‌ حرام رعایت نشود، خون شهدا گریبانگیر خواهد شد. آه مادران شهید ‌زنان بدحجاب را خواهد گرفت.

، شهید یوسف داورپناه در سال 1344 در کرمان چشم به جهان گشود و ‌پس از مبارزه ها و ‌رشادت های فراوان در شهریور سال 1362 شمسی در سن 18 سالگی توسط حزب منحله دموکرات به شهادت رسید؛ مزار این شهید والا مقام در محل شهادتش قرار دارد و مزار دیگری که پلاک و‌ چفیه را در خود جای داده، در باغ رضوان ‌ارومیه است.
یوسف به همراه خواهرش برای لبیک گفتن به فرمان امام خمینی(ره) قبل از انقلاب وارد عرصه مبارزه شد و پس از شروع جنگ تحمیلی نیز همانند دیگر جوانان به میدان جنگ حق علیه باطل رفت.

پایبندی به مسایل اعتقادی و شجاعت از ویژگی های این شهید بود. ایشان در کنار نترس بودن، بیان زیبایی داشت و صحبت خود را با حدیثی از اهل بیت (علیهم السلام) یا آیه قرآن شروع می کرد.
                                                                                                                                       منبع :ایرنا
ارسال نظرات