فاش می دیدم دلم،سیری به کوی یارداشت
این حقیقت از برایم ، بهره ی بسیار داشت
نکته ها بی پرده دیدم ، درزمان جاری شده
هریک ازآن ها نشان،ازرنگ وبوی یارداشت
حافظ آمدگفت:با من سر هرتک بیت خویش
در درون واژه هایش ، راز ها ابراز داشت
گفتمش: استاد ، با من گوی سر این سخن
"بلبلی برگ گلی خوشرنگ،درمنقارداشت"
گفت گر ، ابجد بدانی ، حل این معنا کنی
در پژوهش پا نهادم ، با تفکر کار داشت
پیر عاشق*در کرج آمد ، به داد من رسید
دیدمش، پرواز روح و دیده ی بیدارداشت
در و صا ل اتصال حق ، سخن آغاز کرد
کشف کردم،نیمه چشمی بردرخمارداشت
از"وصال"شهرگل،شیرازبامن گفت وگفت
آنچه رامی خواستم،درموردش اشعارداشت
ای"فرائی"سعی کن،دریابی اسرارنخست
هرنفس،هرلحظه درباطن بسی اسرارداشت
"سروده-عبدالمجیدفرائی"
د****************************
"ازشاعرگرانمایه وصال شیرازی"
برگ گل سبزاست او،داردنشانی ازحسن"ع"
او به هنگام شهادت،سبزه ای رخسارداشت
پر گل سرخ است وی،داردنشانی ازحسین
چون بهنگام شهادت ، عارضی گلنار داشت
بلبلش باشدعلی"ع" ، از فرفت هردوپسر
اندرآن برگ و نوا ، اوناله های زار داشت
شعرحافظ را،عجب تفسیر بنمودی"وصال"
کی تواندکس ، براین اشعارتو،انکارداشت
سراینده "وصال شیرازی"رحمه الله علیه