گوشهای از سی ماه اسارت:
به مناسبت سالروز ورود آزادگان به میهن عزیز اسلامی با آزاده از استان بوشهر به گفتوگو نشستیم تا گوشهای خاطراتش را بشنویم.
به گزارش خبرگزاری بسیج، در آستانهی روزی که به بهانهی بازگشت اولین اسیران ایرانی دربند رژیم بعث عراق یکی از آزادگان استان بوشهر را ملاقات کردیم و با او گپی خودمانی زدیم.
خودتان را معرفی کنید و از سابقهی جبهه برایمان بگویید:
من «سیدمحمد موسوی» متولد اولین روز از ماه آبان سال ۱۳۴۹ در بندر امام حسن هستم. سال ۶۲ تا ۶۶ در جبههها و در عملیات والفجر ۸ و کربلای ۴ و ۵ حضور داشتهام در این مدت ۳ بار مجروح شدم که دوران اسارت من در منطقه فاو عراق آغاز شد و تا ۳۰ ماه طول کشید.
جناب موسوی! از دوران اسارت بگوید:
اسارات دورانی است که شرایط خاص خودش را دارد، زندگی در میان سختیها و مشقتها و دردها است، آن هم با نیروهای حزب بعث عراق که نامی بهتر از جلاد نمیتوان برای آنها نهاد و بهویژه در اردوگاه مفقودی که ما در آن حضور داشتیم.
ما تحت نظارت صلیب سرخ نبودیم و هیچکس اطلاعی از ما نداشت. با کمبود آب و غذا و امکانات بهداشتی مواجه بودیم که شرایط را سخت و سختتر میکرد در دوران اسارت اول ما را به امالقصر عراق برای بازجویی بردند، سپس به زندانی در شهر بصره رفتیم و حدود چهار پنج ماه آنجا بودیم و بعد از آن هم سه ماه در زندان استخبارات بغداد بهسختی زندگی کردیم. آنجا با بدترین شرایط از ما پذیرایی میکردند!
از شکنجهها بگویید، چه شکنجههایی میکردند؟
در تابستانهای داغِ عراق، ما را برهنه میکردند و روی آسفالت سینهخیز میدادند. در اتاقهای اردوگاه که بیش از هفت یا هشت نفر جا نمیگرفت، اما ما سی چهل نفر بودیم که بچهها نوبتی پاهایشان را دراز میکردند!
همهی دوران اسارت را در این زندان بودید؟
نه، بعد از سه ماه دوران زجر آور، ما را به اردوگاه تکریت بردند و از همان اول تونل مرگ را برایمان ترتیب دادند که با ضربههای مرگآور کابل به ما خوشآمد گفتند. فضا یکی دو ماه اول بسیار سخت بود گرچه که تمام آن دو سال و نیم سخت گذشت اما باید با شرایط تازه خودمان را وفق میدادیم. غذاهای ما نان و عدسی بود، ما مشکلات بهداشتی زیادی در اردوگاه داشتیم.
پس امکانات خاصی نداشتید! رسیدگیها چطور بود؟
نه سیستم خنککنندهای بود و نه گرمکنندهای، در تمام مدت اسارت یک دست لباس داشتیم و هفتهای یک بار میگذاشتند که حمام کنیم، آن هم اگر نوبتمان میشد! کار ما به اینجا ختم نمیشد و در موضوع درمان هم همین وضع را داشتیم. در بین ما اگر کسی پزشک بود را شناسایی می.کردند و بالای سر بیماران میفرستادند. ما با کمبود دارو هم مواجه بودیم، همینطور کمبود امکانات پزشکی؛ خیلی از بچههای ما در اسارات بهدلیل همین مسائل شهید شدند.
همبندیهای شما اهل کجا بودند؟
در منطقه فاو دو لشکر امام حسین و ثارلله وجود داشت که تقریباً هرکدام یک گروهان از استانهای اصفهان و کرمان بودند. ما ۱۲ نفر بودیم که مقاومت کردیم که از بین ما چهار نفرمان شهید شدند و از هشت نفر ما دو نفر دیگر هم به ما پیوستند.
از دنیای بیرون هم باخبر میشدید؟ و اینکه خبر آزادی خودتان چه زمانی به شما گفتند؟
در دوران اسارت نه روزنامهای داشتیم و نه رسانهای که بتواینم اتفاقها را دنبال کنیم یا خبردار بشویم که در اطراف ما چه میگذرد در نتیجه یک روز قبل از تبادل اسرا این موضوع را فهمیدیم و در تاریخ ۹ شهریور وارد مرز ایران شدیم.
از حس و حال ورود به میهن بگویید:
در میان سیم خاردارهای مرز ایران و عراق از یک طرف آزادشدگان عراقیها حضور داشتند که حتی یک شخصیت از عام مردم به استقبال آنها نیامده بودند و فقط نظامیها حضور داشتند که با رفتار بیادبانهای آنها را به سمت اتوبوسهایشان روانه میکردند. اما در آنسو در مرز ایران خیل عظیمی از جمعیت حضور داشتند که هلهلهکنان منتظر بازگشت ما به وطن بودند، بسیار فضای دلنشینی بود، مردم شیرینی میدادند و ما را روی شانههای خود میگذاشتند. جمعیت شادی میکردند. از طرف سپاه پاسداران گروه موزیک آمده بود و آهنگهای انقلابی را مینواخت. در یک سو کاروان شادی و عظمت بود و در سوی دیگر کاروان عراقیها که بیشتر به مراسم عزاداری شبیه بود! حتی اسرای عراقی از ما شیرینی میگرفتند و با خود میبردند! صلیب سرخ این اتفاقها را میدید و میفهمید حقیقت جمهوری اسلامی در مقابل آن همه دروغ و هجمههای دشمنان چیست و از این صحنه متحیر بودند.
حرف آخر:
امیدوارم که تا آخر انقلابی بمانیم و قدر نظام ارزشمند جمهوری اسلامی که رهبری فقیه و عالیقدر دارد را بدانیم.
پایان خبر/
خودتان را معرفی کنید و از سابقهی جبهه برایمان بگویید:
من «سیدمحمد موسوی» متولد اولین روز از ماه آبان سال ۱۳۴۹ در بندر امام حسن هستم. سال ۶۲ تا ۶۶ در جبههها و در عملیات والفجر ۸ و کربلای ۴ و ۵ حضور داشتهام در این مدت ۳ بار مجروح شدم که دوران اسارت من در منطقه فاو عراق آغاز شد و تا ۳۰ ماه طول کشید.
جناب موسوی! از دوران اسارت بگوید:
اسارات دورانی است که شرایط خاص خودش را دارد، زندگی در میان سختیها و مشقتها و دردها است، آن هم با نیروهای حزب بعث عراق که نامی بهتر از جلاد نمیتوان برای آنها نهاد و بهویژه در اردوگاه مفقودی که ما در آن حضور داشتیم.
ما تحت نظارت صلیب سرخ نبودیم و هیچکس اطلاعی از ما نداشت. با کمبود آب و غذا و امکانات بهداشتی مواجه بودیم که شرایط را سخت و سختتر میکرد در دوران اسارت اول ما را به امالقصر عراق برای بازجویی بردند، سپس به زندانی در شهر بصره رفتیم و حدود چهار پنج ماه آنجا بودیم و بعد از آن هم سه ماه در زندان استخبارات بغداد بهسختی زندگی کردیم. آنجا با بدترین شرایط از ما پذیرایی میکردند!
از شکنجهها بگویید، چه شکنجههایی میکردند؟
در تابستانهای داغِ عراق، ما را برهنه میکردند و روی آسفالت سینهخیز میدادند. در اتاقهای اردوگاه که بیش از هفت یا هشت نفر جا نمیگرفت، اما ما سی چهل نفر بودیم که بچهها نوبتی پاهایشان را دراز میکردند!
همهی دوران اسارت را در این زندان بودید؟
نه، بعد از سه ماه دوران زجر آور، ما را به اردوگاه تکریت بردند و از همان اول تونل مرگ را برایمان ترتیب دادند که با ضربههای مرگآور کابل به ما خوشآمد گفتند. فضا یکی دو ماه اول بسیار سخت بود گرچه که تمام آن دو سال و نیم سخت گذشت اما باید با شرایط تازه خودمان را وفق میدادیم. غذاهای ما نان و عدسی بود، ما مشکلات بهداشتی زیادی در اردوگاه داشتیم.
پس امکانات خاصی نداشتید! رسیدگیها چطور بود؟
نه سیستم خنککنندهای بود و نه گرمکنندهای، در تمام مدت اسارت یک دست لباس داشتیم و هفتهای یک بار میگذاشتند که حمام کنیم، آن هم اگر نوبتمان میشد! کار ما به اینجا ختم نمیشد و در موضوع درمان هم همین وضع را داشتیم. در بین ما اگر کسی پزشک بود را شناسایی می.کردند و بالای سر بیماران میفرستادند. ما با کمبود دارو هم مواجه بودیم، همینطور کمبود امکانات پزشکی؛ خیلی از بچههای ما در اسارات بهدلیل همین مسائل شهید شدند.
همبندیهای شما اهل کجا بودند؟
در منطقه فاو دو لشکر امام حسین و ثارلله وجود داشت که تقریباً هرکدام یک گروهان از استانهای اصفهان و کرمان بودند. ما ۱۲ نفر بودیم که مقاومت کردیم که از بین ما چهار نفرمان شهید شدند و از هشت نفر ما دو نفر دیگر هم به ما پیوستند.
از دنیای بیرون هم باخبر میشدید؟ و اینکه خبر آزادی خودتان چه زمانی به شما گفتند؟
در دوران اسارت نه روزنامهای داشتیم و نه رسانهای که بتواینم اتفاقها را دنبال کنیم یا خبردار بشویم که در اطراف ما چه میگذرد در نتیجه یک روز قبل از تبادل اسرا این موضوع را فهمیدیم و در تاریخ ۹ شهریور وارد مرز ایران شدیم.
از حس و حال ورود به میهن بگویید:
در میان سیم خاردارهای مرز ایران و عراق از یک طرف آزادشدگان عراقیها حضور داشتند که حتی یک شخصیت از عام مردم به استقبال آنها نیامده بودند و فقط نظامیها حضور داشتند که با رفتار بیادبانهای آنها را به سمت اتوبوسهایشان روانه میکردند. اما در آنسو در مرز ایران خیل عظیمی از جمعیت حضور داشتند که هلهلهکنان منتظر بازگشت ما به وطن بودند، بسیار فضای دلنشینی بود، مردم شیرینی میدادند و ما را روی شانههای خود میگذاشتند. جمعیت شادی میکردند. از طرف سپاه پاسداران گروه موزیک آمده بود و آهنگهای انقلابی را مینواخت. در یک سو کاروان شادی و عظمت بود و در سوی دیگر کاروان عراقیها که بیشتر به مراسم عزاداری شبیه بود! حتی اسرای عراقی از ما شیرینی میگرفتند و با خود میبردند! صلیب سرخ این اتفاقها را میدید و میفهمید حقیقت جمهوری اسلامی در مقابل آن همه دروغ و هجمههای دشمنان چیست و از این صحنه متحیر بودند.
حرف آخر:
امیدوارم که تا آخر انقلابی بمانیم و قدر نظام ارزشمند جمهوری اسلامی که رهبری فقیه و عالیقدر دارد را بدانیم.
پایان خبر/
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها