از آنجاکه حاکمیّت در عرصۀ مسأله‌های راهبردیِ فرهنگ، دچارِ اختلال و نقصان است و باید در بسیاری از مسأله‌ها، به نقطۀ آغاز بازگشت و چاره‌اندیشی و تدبیر کرد، نمی‌توان این عرصه را رها کرد و یا آن را فرعی شمرد، و به‌سراغِ مسأله‌های خُرد و جزئی رفت.
کد خبر: ۹۱۵۹۹۵۴
|
۰۶ مرداد ۱۳۹۸ - ۰۷:۵۸

به گزارش خبرگزاری بسیج وبه نقل ازگروه گفتمان فرهنگ سدید- مهدی جمشیدی: [1]. اندیشه‌ورزی در راستای تولیدِ «فکرِ اسلامی و انقلابی». هدفِ انقلاب در درجۀ اوّل، «حاکمیّتِ اسلام» است و انقلاب، برای این هدف به‌وجود آمد.  به‌جا، بلکه ضروری‌ست که «حلقه‌ای خاص و مرکزی و تصمیم‌ساز از فُضلا و صاحب‌نظرانِ فرهنگیِ جوان» تشکیل دهیم که در حُکمِ «عقلِ منفصّلِ» نیروهای آتش‌به‌اختیار، نظر بدهند و آنها را مساعدتِ خاص کنند.

 

نیروهای آتش‌به‌اختیار، با کلافِ سردرگُم و پیچیده‌ای از مسأله‌های فرهنگیِ انبوه، روبرو هستند و هرچند می‌کوشند از آنها فاصله گرفته و از افقِ بالا بنگرند و تأمّل کنند، امّا واقعیّت این است که عقلِ فرهنگیِ ایشان، هر اندازه مترقّی و نکتۀاب و گِره‌گُشا باشد، باز هم رجوع‌شان به چنین حلقه‌ای، اجتناب‌ناپذیر است. اگر به حرکت در امتدادِ مسیرِ طی‌شده ادامه دهیم و تجربه‌های ناموفق و ناخوشایند را تکرار کنیم، تحوّلی رخ نخواهد داد. «ساختارشکنی» و «گُشودنِ افق‌های نو» و «طراحیِ چشم‌اندازهای خلّاقانه»، محتاجِ ذهن‌های تازه و نوپرداز و رها از کلیشه‌ها است. این‌که رهبرِ انقلاب در سال‌‌های اخیر، به‌صورتِ مکرّر بر روی ضرورتِ راه‌اندازیِ «هیأت‌های اندیشه‌ورز» در نهادهای فرهنگیِ مختلف تأکید دارد، نشانۀ نگرانیِ ایشان از وجودِ «خلاء فکری» و «فقدانِ اندیشه‌های نو و راهبردی» است. ایشان معتقد است که باید جمعی از نخبگانِ اندیشه‌ورز، فارغ از دغدغه‌های جاری و روزمره، از افقی بلند و وسیع به مسأله‌ها و مسیر و مقصد نگاه کنند و برای معضله‌ها و چالش‌های کنونی و آینده، چاره‌اندیشی کنند. انقلاب نباید در گذشته، منحصر شود، بلکه باید به‌صورتِ یک «روندِ مستمر»، همچنان در حرکت و تکاپو باشد و جوشش و زایندگی داشته باشد، و خود را در صورت‌ها و قالب‌های نو، بازسازی کند. پس انقلاب، واقعیّتی دفعی و یک‌باره نیست، که فقط در مرحلۀ شکل‌گیری، به یک «طرحِ فکری» نیاز داشته باشد و پس از این، خودبه‌خود و بر اساسِ همان طرحِ اولیّه، پیش رود، بلکه هر مقطع و دوره‌ای از انقلاب، محتاجِ «تولیدِ اندیشه و فکر» است و باید از طریقِ همین «خَلقِ مُدام»، انقلاب و ارزش‌ها و غایاتِ آن را «زنده» و «فعّال» نگاه داشت. «فکرِ انقلابی»، اصولِ ثابت و ماندگار دارد و نباید آنها را به هیچ بهانه‌ای رها کرد، امّا فکرِ انقلابی، منجمد و بسته نیست که نتواند «بسط/ گسترش/ تفصیل» یابد و خود را بازتولید کند. قاعدۀ اجتماعی این است که انقلاب، همواره با نیروها و اندیشه‌های نو مواجه می‌شود و باید در برابرِ هر یک از آنها، تدبیری بیندیشد و طرحی درافکند. از این‌رو، ما به‌عنوانِ نیروهای فکری و فرهنگیِ انقلاب، نباید از مسئولیّتِ خویش در این‌باره غفلت کنیم و فکرِ انقلابی را تمام‌شده و عقیم، قلمداد نماییم. در این محفل، باید سیاست‌های زیر را در نظر گیریم:

 

[الف]. دوگانۀ شأنِ ستادی/ شأنِ صَفی

 

به‌طورِ طبیعی، این ساختار برای ایفای «نقشِ ستادی» تعریف شده است و مقرر نشده که در حوزۀ اجرا و عملیّات، وارد شود؛ زیرا «فکرپردازی» و «اندیشه‌ورزی»، فعالیّتی ستادی و به‌دور از صحنۀ اقدام و عمل است، هرچند به‌قطع، معطوف به آن و به‌منظورِ گُشودنِ گِره‌هایش است. هیأتِ اندیشه‌ورز، هم نسبت به نهادهای فرهنگیِ حاکمیّت و هم نسبت به فعّالانِ فرهنگیِ خودجوش، باید در حُکمِ «قوّۀ عاقله» و «مغزِ اندیشنده» عمل کند. این هیأت باید همانندِ شورای عالیِ انقلابِ فرهنگی، خود را «عقلِ فرهنگیِ انقلاب» قلمداد کند و در سایه و به‌طورِ موازی نسبت به آن، نقش‌آفرینی نماید و با متناسب با نیازها و کمبودهای فرهنگی، به تولیدِ فکر و نظر بپردازد.

 

[ب]. دوگانۀ سطحِ راهبردی/ سطحِ خُرد.

 

از آنجاکه حاکمیّت در عرصۀ مسأله‌های راهبردیِ فرهنگ، دچارِ اختلال و نقصان است و باید در بسیاری از مسأله‌ها، به نقطۀ آغاز بازگشت و چاره‌اندیشی و تدبیر کرد، نمی‌توان این عرصه را رها کرد و یا آن را فرعی شمرد، و به‌سراغِ مسأله‌های خُرد و جزئی رفت. تقدّمِ منطقیِ مسأله‌های سطحِ راهبردی نسبت به مسأله‌های سطحِ خُرد، ما را وامی‌دارد که ابتدا، برای مسأله‌های راهبردی، اَصالت قائل باشیم و اگر هم ضرورت و فوریّتی اقتضاء کرد که به برخی از مسأله‌های سطحِ خُرد بپردازیم، سهم و وزنِ هر یک را نادیده نگرفته و اصل را از فرع، بازشناسیم. به این ترتیب، علایق و مباحثِ هیأتِ اندیشه‌ورز، در سه سطح قرار می‌گیرند: سطحِ مطالعاتِ نظریه‌پردازانه (تئوری/ نظریه/ مبناسازیِ فکری/ طراحیِ نظامِ ایدئولوژیک/ اندیشه‌پردازیِ بنیادی/ ایجادِ پایه‌های معرفتی)، سطحِ مطالعاتِ راهبردی (پهن‌دامنه/ کلان/ راهبرد/ برنامۀ عمل/ سیاست/ خطِ مشی/ نقشۀ راه/ چشم‌انداز)، و سطحِ مطالعاتِ خُرد (تنگ‌دامنه/ جزئی/ موردی/ مصداقی/ عینی/ کاربردی).

 

[ج]. دوگانۀ مسأله‌های نظری/ مسأله‌های عملی

 

اندیشه‌ورزی و راهبردپردازی، امری «نظری» و «معرفتی» است و نمی‌توان آن را از سنخِ «اقدام» و «عمل» دانست؛ امّا اندیشه‌ورزی‌های واقع‌گرایانه و کاربردی، بسترسازِ عمل و اقدامِ حکیمانه و سنجیده هستند. باید با تولیدِ فکر و اندیشه، کارهای فرهنگیِ عملی و عینی را چه در سطحِ حاکمیّتی (رسمی و دولتی) و چه در سطحِ اجتماعی (غیررسمی و خودجوش)، متحوّل ساخت و آنها به مقاصد و غایاتِ انقلاب، نزدیک‌تر کرد. باید به‌دنبالِ تغییراتِ واقعی و محسوس بود، امّا نه به‌طورِ مستقیم و به‌دستِ خویش، بلکه به واسطۀ عرضه‌کردنِ مساعدتِ فکری و نظری به عاملانِ و فاعلانِ فرهنگی، و ایجادِ یک افقِ نو و حکیمانه در ذهنِ آنها. کارِ هیأتِ اندیشه‌ورز، کارِ فکری است، امّا نه کارِ فکریِ انتزاعی و گسسته از خلاءها و نیازهای فرهنگی و بی‌اعتنا به آنچه که در جهانِ فرهنگیِ انقلاب می‌گذرد، بلکه به‌صورتِ کامل، ناظر به آن و محدود به چالش‌ها و معضلاتش.

 

[د]. دوگانۀ نقشِ تصمیم‌گیری/ نقشِ تصمیم‌سازی

 

روشن است که هیأتِ اندیشه‌ورز، از قدرتِ «تصمیم‌گیری» برای تغییر دادنِ وضعِ فرهنگیِ حاکم بر نهادهای دولتی و جامعه، برخوردار نیست، چون «تدبیر و طراحیِ جهانِ فرهنگی»، بر عهدۀ نهادهای خاصی نهاده شده و آنها باید به‌طورِ رسمی و اَصالی، نقشِ فرهنگیِ تصمیم‌گیرانه ایفا کنند. با این‌حال، دست‌کم می‌توان در چارچوبِ روندی برنامه‌ریزی‌شده و هدفمند، به نقش‌آفرینی در قلمروِ «تصمیم‌سازی» روآورد و «زمینه» و «بستر» را برای تصمیم‌گیریِ نهادهای فرهنگیِ رسمی و فعّالانِ فرهنگیِ خودجوش، فراهم کرد. به‌عبارتِ دیگر، باید از طریقِ تصرّف در ذهنیّت‌ها و هدایتِ آنها به‌سوی مطلوبات و مقاصدِ فرهنگیِ انقلاب، بر «انتخاب‌ها و ترجیح‌های فرهنگی»‌شان اثر گذاشت و به این‌واسطه، «واقعیّت‌های فرهنگی» دگرگون کرد. بنابراین، هرچند هیأتِ اندیشه‌ورز، سیاست‌های فرهنگی را تعیین نمی‌کند، امّا با تکیه بر اندوخته‌ها و داشته‌های خویش، می‌تواند بر روندِ ساخته‌و‌پرداخته‌شدنِ سیاست‌های فرهنگی، اثر گذارد.

 

اگر تاریخِ نهادهای فرهنگیِ رسمی و غیررسمی را مطالعه کنیم، درمی‌یابیم که یکی از بزرگ‌ترین معضلاتِ آنها این بود که «قوّۀ عاقله»‌ای که حکیمانه و سنجیده بیندیشد و راهبردپردازی کند، وجود نداشته است. هیأتِ اندیشه‌ورز، باید در عمل نشان دهد که در حوزۀ فرهنگ، قوّۀ عاقلۀ «مقتدر» و «مُدبّر»ی است و می‌تواند گِره‌های فرهنگی را بگشاید و بن‌بست‌های فرهنگی را بشکند.

 

[2]. تمرکز بر تبیین/ تحلیل/ بصیرت/ اقناع/ استدلال/ گفتمان‌سازی/ زبانِ فطرت و تبدیل‌شدن به مظهرِ محبّت و رحمت و رأفتِ انقلاب به‌جایِ حمله به اجتماعاتِ مخالف و هر وسیلة نامشروعِ دیگر.

 

در ادبیّاتِ رهبرِ انقلاب، «گفتمان» به معنای این است که امری در نظر و دیدۀ عمومِ مردم، مهم و بنیادی و دلخواه، جلوه کند و همگان، طالب و خواهانِ آن باشند، به‌طوری‌که در اثرِ غلبۀ شرایطِ اجتماعی، کسی نتواند در مقابلِ این میل و خواستۀ جمعی، مقاومت کند و اقتضائات و دلالت‌های عملیِ آن را نپذیرد. ایشان بر این باور است که بسیاری از امور، با «دستور/ بخشنامه/ تحکّم» پیش نمی‌روند و تحقّق نمی‌یابند، و یا اگر هم واقع شوند، در بلندمدّت، دوام نمی‌آورند و به سادگی، کنار نهاده می‌شوند. از این‌رو، راهِ منطقی و ماندگار این است که «آگاهی» و «شناختِ» معطوف به حقایق در مردم ایجاد شود و به مردم تفهیم شود که طریقِ صلاح‌ و سعادت چیست. اگر «حقّ» به مردم فهمانده شود، «خواسته‌ها» و «مطالبات»شان نیز در همین امتداد قرار خواهد گرفت و از حاکمیّت، انتظار خواهند داشت که در جهتِ برآورده‌کردنِ این خواسته‌ها و مطالبات، حرکت کند. در چنین «فضا» و «بستر»ی که از سوی «مردم» شکل گرفته، «نهادهای حاکمیّتی» نمی‌توانند مسیرِ متفاوتی را انتخاب کنند. پس باید به فعالیّت در سطحِ اجتماعی، بها داده و آن را بسیارِ مهم بدانیم. تغییر در «سطحِ اجتماعی»، خواه‌نا‌خواه به تغییر در «سطحِ سیاسی» خواهد انجامید و مناسبات و معادلاتِ از‌پیش‌ساختۀ نیروهای سکولار و غیرانقلابی را در ‌هم ‌خواهد ریخت. ما تصوّر می‌کنیم که چنانچه «حلقه‌های محدود و بستۀ تصمیم‌گیر»، تشکیل دهیم و میانِ جمعی اندک، «وفاق» و «وحدت» ایجاد کنیم، اتّفاقِ متفاوتی رخ خواهد داد و بازی به‌نفعِ ما دگرگون خواهد شد، در حالی‌که واقعیّت، عکسِ طراحیِ ما است؛ همه‌چیز در «سطحِ اجتماعی» تعیین می‌شود و آن‌گاه به «سطحِ سیاسی»، منتقل می‌گردد، و سطحِ اجتماعی نیز با «کارِ فکری و فرهنگیِ فاخر و اقناعی»، ساخته می‌شود. این واقعیّت، همان است که در گفتارِ رهبرِ انقلاب، «گفتمان‌سازی» خوانده شده است. گفتمان‌سازی، کارِ یک شخص یا یک نهاد نیست، امّا اگر همین حرکت‌ها و کوشش‌های کوچک در کنارِ یکدیگر قرار گیرند و یکپارچه و هم‌راستا شوند، نتایجِ بزرگی به‌دنبال خواهند داشت.

 

در این‌باره، رهبرِ انقلاب می‌گوید امروز وظیفۀ «تبیین»، بر عهدۀ همه است، و این‌که من، این‌همه بر مقولۀ «تبیین»، تکیه می‌کنم، برای این است که «جهادِ کبیر»، به میزانِ زیادی، متوقّف به «بیان‌کردن»، «روشن‌گری» و «ذهن‌ها را به اعماقِ حقایق رساندن» است. «تبیین»، باید «اساسِ کارِ» نیروهای انقلابی باشد. گاهی جوان‌های صالح و مؤمن، با کسی یا با جلسه‌ای مخالفند، «هیاهو» و «جنجال» می‌کنند و نظم را برهم‌می‌زنند؛ من با این کارها، «موافق نیستم»؛ چون این کارها، هیچ فایده‌ای ندارد. فایده در «تبیین» و در «کارِ هوشمندانه» است. البتّه گاهی بعضی‌ها از روی اغراضی، این کارها را می‌کنند تا به پای جوانانِ مؤمن و حزب‌اللّهی نوشته شود.  ایشان در جای دیگر تأکید می‌کند که من پیش از این گفته‌ام و اکنون هم می‌گویم که «با بر‌هم‌زدن هر نوع مجلسی مخالفم»؛ چون بر‌هم‌زدنِ مجلس، کاری است «بی‌فایده». اگر جریانِ مخالف، جلسه‌ای تشکیل داد و بر ضدّ یکی از مبناهای انقلاب بحث کرد، نیروهای انقلابی هم اعلام کنند که جلسه تشکیل خواهند داد و دربارۀ آن موضوع، بحث خواهند کرد. از این‌رو، «تبیین» در تفکّرِ اسلامی، «اساسِ کارِ» نیروهای انقلابی است؛ زیرا ما با «ذهن‌ها» و «دل‌ها» مواجهیم که باید «قانع» شوند.  در نظرِ ایشان، آتش‌‌به‌‌اختیار، به‌معنیِ «کارِ فرهنگیِ خودجوش و تمیز» است؛ یعنی «صاحبانِ فکر و همّت»، و «جوان‌ها»، با «ابتکارِ خودشان»، کارهای فرهنگی را پیش ببرند، از جمله این‌که منافذِ فرهنگی را بشناسند و در مقابلِ آنها، کار انجام بدهند. آتش‌‌به‌‌اختیار، به معنای «بی‌قانونی» و «فحّاشی» و «طلبکار کردنِ مدّعیانِ‌ پوچ‌اندیش» و «مدیون‌کردنِ جریانِ انقلابی» نیست. نیروهای انقلابی که دلسوز و علاقه‌مندند و مایلند که کشور به سمتِ هدف‌های خود حرکت بکند، بیش از همه در درجۀ اوّل، باید مراقبِ «نظم» و «آرامش» و «حفظِ قوانین» و «عدم‌سوءاستفادۀ دشمنان» باشند.

 

[3]. دگرگون‌سازیِ زبان/ گفتار/ ادبیان/ سخن/ حرف/ کلام به‌عنوانِ روش و قالبِ بیانِ ارزش‌ها (نه در خودِ ارزش‌ها) در راستای القای روحِ زیبایی‌شناسانه و دل‌ربا به صورت‌ها و قالب‌ها.

 

یکی از مهم‌ترین خلاءها و چالش‌های جبهۀ انقلابی این است که آرمان‌ها و ارزش‌های خود را با «زبانِ روز» و «ادبیّاتِ جذاب»، نپرورانده است، به‌طوری‌که قادر نیست به‌گونه‌ای سخن بگوید که هم از مرزها و حریم‌های ایدئولوژیکِ خویش عبور نکند، و هم حسِ زیبایی‌شناختیِ مخاطب را پاسخ گوید. آری، ما از جهتِ راهبردپردازی در وضعِ مناسبی به‌سَر‌نمی‌بَریم و مبتلا به سردرگمی و پریشان‌حالی هستیم، امّا علاوه بر این، «زبانِ گیرا و دلبرانه‌»ای نیز نداریم تا بر مردم، اثر نهیم و سخنِ خود را به سکۀ رایج تبدیل کنیم. زمانه تغییر کرده و اقتضائات، دگرگون شده، امّا همچنان، «زبانِ» ما در گذشته، متوقف شده است و با نیازهای اجتناب‌ناپذیر، پیش نیامده است. ما نتوانستیم دربارۀ فرهنگ، دیدگاه‌ها و مواضعِ خود را «تئوریزه» کنیم و آن‌گاه به «زبانِ عامه‌فهم و ساده و شیرین»، به مردم منتقل نماییم. از این‌رو، جریانِ سکولار و غیرانقلابی، به‌جای ما تصمیم گرفت و مواضعِ فرهنگیِ ما را به پاره‌ای امورِ سلبی/ نفیی/ بازدارنده و ساخته‌‌گی/ دروغین/ غیرواقعی و حتّی سخیف/ مبتذل / پیش‌پاافتاده، فروکاهید. اگر همین رویّه را ادامه دهیم و «زبان» و «گفتارِ» خود را بازسازی و اصلاح نکنیم، در هر میدانِ مواجهه و تقابلی که شکل بگیرد، بازی را خواهیم باخت. بنابراین، باید در گفتار و سخنِ خود، «بازاندیشی» کنیم و «ادبیّاتِ نو و متفاوت» تولید کنیم. یکی از عمده‌ترین وظایفِ ما، انجامِ چنین کاری است؛ «تولید و بازتولیدِ ادبیّاتِ اسلامی و انقلابی بر اساسِ اقتضائاتِ نو و نیازهای اکنون».

 

[4]. نیروهای فرهنگی در مقامِ ایجادِ دگرگونی‌های فرهنگی، با سلسله‌ای از دوگانه‌های مفهومیِ متضاد روبرو هستند:

 

[الف]. دگرگونیِ فرهنگیِ وسیع/ پهن‌دامنه/ گسترده/ عام/ فراگیر/ شامل/ کلّی از یک‌سو، و دگرگونیِ فرهنگیِ محدود/ تنگ‌دامنه/ اقلّی/ خاص/ جزئی/ موردی/ اندک/ ناچیز از سوی دیگر؛

 

[ب]. دگرگونیِ فرهنگیِ عمیق/ اساسی/ بنیادی/ راهبردی/ کیفی/ پُرمغز/ قوّی/ متقن/ حکیمانه/ فاخر از یک‌سو، و دگرگونیِ فرهنگیِ سطحی/ قشری/ ظاهری/ عملیّاتی/ کمّی از سوی دیگر؛

 

[ج]. دگرگونیِ فرهنگیِ ماندگار/ ثابت/ همیشگی/ بادوام/ باثبات از یک‌سو، و دگرگونیِ فرهنگیِ متزلزل، متغیّر/ موقتی/ موسمی/ جاری/ بی‌ثبات از سوی دیگر؛

 

[د]. دگرگونیِ فرهنگیِ فوری/ سریع/ جهشی/ دفعی/ ناگهانی/ شتابان/ پُرسرعت/ آنی/ ضربتی/ به‌هنگام/ بی‌درنگ/ کوتاه‌مدّت از یک‌سو، و دگرگونیِ فرهنگیِ زمان‌بر/ طولانی/ تدریجی/ گام‌به‌گام/ پلکانی/ پیوستاری/ بلند‌مدّت از سوی دیگر؛

 

[هـ]. دگرگونیِ فرهنگیِ ساختاری/ پهن‌دامنه/ نهادی/ جبهه‌ای/ جریانی از یک‌سو، و دگرگونیِ فرهنگیِ عاملیّتی/ تنگ‌دامنه/ انسانی/ فردی از سوی دیگر؛

 

[و]. دگرگونیِ فرهنگیِ تحمیلی/ از بالا/ آمرانه/ تحکّم‌آمیز/ دستوری/ بخشنامه‌ای/ سیاسی/ القائی/ قَسری/ جبری از یک‌سو، و دگرگونیِ فرهنگیِ اقناعی/ از پایین/ هم‌دلانه/ صمیمانه/ استدلالی/ اجتماعی/ خودخواسته/ طبعی/ دواطلبانه از سوی دیگر؛

 

[ز]. دگرگونیِ فرهنگیِ احساسی/ عاطفی/ قلبی/ دلی/ فطری/ هیجانی/ شوری/ روانی/ روحی از یک‌سو، و دگرگونیِ فرهنگیِ عقلی/ منطقی/ استدلالی/ برهانی/ ذهنی/ شعوری/ شناختی/ فکری از سوی دیگر؛

 

[5]. نخبه‌پروریِ فرهنگی/ چهره‌سازی/ تربیتِ نیرو/ انسان‌سازی.

 

ما نیاز به تعدادِ زیادی «شخصیّت‌ و چهرۀ فرهنگیِ فاخر و سرشناس» داریم تا هم در روندِ طبیعی و عادی، و هم در لحظاتِ حساس و بحرانی، از قابلیّتِ اثرگذاریِ آنها استفاده شود. در واقع، افزون بر افرادِ عادی، کسانی نیز باید وجود داشته باشند که سرآمد/ نخبه/ خواصِ فرهنگی به‌شمار آیند، و این متوقف بر «شناخته‌شده‌بودنِ» آنها از سوی مردم است؛ یعنی باید در فضای رسانه‌ای، تبلیغات دربارۀ آنها انجام شود تا به‌تدریج، موقعیّتِ اجتماعی‌شان، تثبیت گردد. ما اکنون از این نظر، در فقر به‌سَر‌می‌بَریم؛ چراکه از نخبه‌پروری و چهره‌سازیِ فرهنگی، و حمایتِ خاص از زُبدگانِ فرهنگی، غافل بوده‌ایم، در حالی‌که فرماندهانِ فرهنگی، هر کدام می‌توانند یک «امّت» باشند.

 

[6]. انجامِ فعالیّت‌های «تولیدی/ اثباتی/ ایجابی» و «ابداعی/ ابتکاری/ خلاقانه/ بی‌پیشینه/ نو/ نوپدید» و «عالِمانه/ پُخته/ سنجیده/ عمیق/ حکیمانه/ متقن/ مستحکم/ فاخر/ معرفتی».

 

هنرِ ما، گُشودنِ «افق‌های نو و تازه» است؛ باید گامی به پیش نهاد، گِرهی را گُشود، و دردی را علاج کرد. دغدغۀ «فراتر رفتن از مرزهای موجود»، نباید موردِ غفلت قرار گیرد، که اگر چنین شود، دچارِ امرِ تناقض‌نمای «اجتهادِ مقلّدانه» می‌شویم، حال آن‌که تکرارِ پاسخ‌های موجود، فضیلت و ارزش نیست. چنانچه «نوپردازی/ ابداع/ خلاقیّت/ آفرینندگی» را اصل فرض کنیم و از انجامِ فعالیّت‌های «تکراری/ کلیشه‌‌ای» دوری نماییم به «حرفِ نو/ مبدعانه/ تازه» دست می‌یابیم. برای تجدیدنظر در روش‌های فرسوده و ناکارآمدِ دولتی و دانشگاهی، از ابتدا باید به مسأله‌ها، از «زاویۀ ساختارشکنانه» نگریست و از جوّ و فضای غالب و مسلّط خارج گردید. باید مسأله‌ها را از نو خواند و در پیِ راه‌حلّ‌های بدیل بود.

 

همچنین میانِ کارِ «عمیق/ فاخر/ عالِمانه/ متقن» از یک‌سو، و کارِ «سطحی/ کم‌مایه/ سخیف/ نازل/ ضعیف/ سست»، تفاوتِ فراوان وجود دارد. شرطِ نخستِ برای «اثرگذاری»، اتقان است، چراکه «سخنِ محکم»، می‌تواند «نافذ» باشد. این در حالی است که در این‌باره، سوءسابقه و بدعملی وجود دارد. بنابراین، ما با یک «زمینه و پیشینۀ منفی» نیز مواجه هستیم که زدودنِ آن را از ذهنِ مخاطب، کارِ آسانی و کوتاه‌مدّتی نیست. در این چارچوب باید گفت، تولیداتِ ما باید مبتنی بر مطالعاتِ متراکم و تخصصی و فکر و صَرفِ وقت باشد، و آن‌گاه ارزیابی و اصلاح و تکمیل شود. ما به‌دنبالِ کثرت و فراوانی نیستیم و قصد نداریم کمّی و عددی بیندیشیم، بلکه می‌خواهیم حرفِ «پُخته/ سنجیده/ قابلِ دفاع» بزنیم. از این‌رو، باید نسبت به دوگانه‌هایی از قبیلِ «اقتباسی/ تولیدی»، «علمی/ غیرعلمی»، «تخصصی/ عوامّانه»، «استدلالی/ خطابی»، «سطحی/ عمیق»، «فاخر/ مبتذل»، «متقن/ سست» و ... بسیار حساس باشیم. البتّه مقصود از علمی‌بودن، نه مصرفِ نظریه‌های علومِ انسانیِ تجدُّدی است، و نه سخت‌گیری‌های صوری و پوزیتیویستیِ رایج در دانشگاه‌ها.

 

[7]. برپاییِ دولت‌در‌سایه برای نقدِ مستمر و ساختارمندِ نهادهای رسمی.

 

رهبرِ انقلاب معتقد است من نفْسِ نگاهِ «نقّادانه/ پرسش‌گرانه» و «آرمان‌گرایانه/ ارزش‌مَدارانۀ» دانشجویان را صددرصد تأیید می‌کنم؛ دانشجو باید باید دنبالِ تحقّق‌یافتنِ «هدف‌ها» و «آرمان‌ها» باشند و «کاستی‌ها» و «کژی‌ها» را ببیند و سؤال کند. پس «دغدغه‌داشتن»، «هشداردهی»، «ورودِ طلبکارانه در مسائل و نواقصِ نظام» را صددرصد تأیید می‌کنم.  امّا مسأله این است که نوعِ برخورد با مشکلاتِ درونِ نظام، باید «علاج‌جویانه» و «دلسوزانه» و «طبیبانه» باشد. طبیب ممکن است حرفِ تلخی هم به مریض بزند، امّا مقصودش معالجۀ اوست.  به بیانِ دیگر، انتقاد، مفید و لازم است، امّا لحنِ اثر باید «ناصحانه» و «چاره‌جویانه» باشد. در انتقاد، لحنِ «خصمانه» و «یأس‌آلود» و «هرج‌ومرج‌طلبانه»، فایدۀ آن را تبدیل به «زیان» می‌کند.  نکتۀ دیگر این‌که «انتقاد و مخالفت و بيانِ عقايد با جرأت»، هيچ اشكالى ندارد، امّا دور از «هتكِ حرمت»‌ و «اهانت»‌ و «دشنام». در غیرِ این‌صورت، هم فضای جامعه، «آشفته» و «متشنج» ‌می‌شود، هم خداى متعال خشمگين می‌شود. بعضى از جوان‌های بااخلاص و مؤمن، خيال مي‌كنند که چنین رفتاری، وظيفه است، در حالی‌که «خلافِ وظيفه» است.  از طرفِ دیگر، جنگِ نرمِ دشمن، بر پایۀ «دروغ» و «تحریف» و «بایکوت» بنا شده است، در حالی‌که تاریخِ چهل‌ساله‌، لبریز از «سندها»  بر «حقّانیّتِ جمهوریِ اسلامی» و «کج‌روی و گمراهیِ دشمنان» است.  یک هدفِ اساسیِ دشمن، ترویجِ «بدبینی» و «نومیدی» است؛ امّا با استناد به واقعیّات می‌توان گفت «دست‌مایه‌های امید» در کشور، «بی‌شمار» است.  به باورِ رهبرِ انقلاب، «فسادِ ساختاری»، واقعیّت ندارد. فسادِ ساختاری، در زمانِ حکومتِ طاغوت وجود داشت، چون ساختارِ رسمی، «به‌طورِ طبیعی»، فسادآور و فسادپرور بود. از این‌رو، باید در درونِ ساختار، جستجو می‌شد تا شاید مدیر و کارگزارِ سالم، پیدا شود. امروز هرچند فساد وجود دارد و گاه، فسادهای بدی هم به چشم می‌خورد، امّا «فسادِ موردی» وجود دارد، نه «فسادِ ساختاری»، و فسادهای موردی را هم می‌توان علاج کرد.  بنابراین، مجموعِ «دستاوردها» و «موفّقیّت‌ها»یی که بعضی‌شان بی‌نظیرند، همیشه باید مدّنظرِ جوانان باشد و در برابرِ انقلاب، احساسِ «سرافرازی» کنند. «پیروزی‌ها» و «توانایی‌ها» و «پیشرفت‌ها»، زیاد هستند و نباید آنها از یاد بُرد، به‌خصوص از این‌جهت که یکی از شگردهای دشمن این است که بگوید شما نمی‌توانید و شکست خوردید.  به‌هرحال، انقلابی‌گری، فقط در «بسترِ نظامِ اسلامی»، امکان‌پذیر است و به معنای «ساختارشکنی» و «تخریبِ نظامِ ناشی از انقلاب» نیست. از این‌رو، نباید بعضی به‌عنوانِ این‌که انقلابی هستند، نظامِ اسلامی و ارکان و بنیان‌های آن را «نفی» کنند یا «زیرسؤال» ببرند.

 

[8]. اصرار بر صراحت/ شفافیّت/ قاطعیّت/ وضوحِ انقلابی.

 

توصیۀ رهبرِ انقلاب این است که «جهتِ انقلابی» را با دقّتِ تمام، حفظ کنید و با سرِ افراشته، زبان و عمل، نشان دهید که «مؤمنِ انقلابی‌اید» و بکوشید هیچ امری بر «صفا و درست‌کاریِ انقلابیِ» کار، غلبه نکند.

 

[9]. هم‌افزایی/ هم‌گرایی/ همدلی/ تعاونِ میان نیروهای انقلابی و از سوی دیگر، به‌حاشیه‌راندنِ نیروهای التقاطی یا کم‌بازدة خودی.

 

[10]. خارج‌شدن از جمع‌های بسته و منزوی و پانهادن به درونِ طبقة خاکستری/ بی‌طرف/ بی‌موضع/ سیّال/ شناور و هم‌سخنی با آنها با هدفِ گسترش‌بخشیدن به بدنه اجتماعیِ انقلاب.

ارسال نظرات