خبرهای داغ:
آقادوماد تازه یه روز از عقدش گذشته بود که همراه شد البته ماشاالله نو عروس خودش اصرار داشت دوماد این سفر رو باشه وبخاطر اون صرف نظر نکنه، دومادم که از خدا خواسته.
کد خبر: ۹۱۵۷۳۹۶
|
۲۷ تير ۱۳۹۸ - ۰۹:۱۱
به گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج از قم، در دلنوشته حجت الاسلام احمد پناهیان از اردوی جهادی اول تابستان سال جاری آمده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
سخت‌ترین بخش کار جهادی همین سرکشی به عرصه جهادی وعرض خدا قوّته ...
وقتی خود آدم توفیق نداره همراهی کنه تو ده روز، کمتر و بیشتر، همیشه بدترین احساس بهم دست میده؛ ولی خوب این سفرکوتاه اگرچه خیلی سریع و فشرده انجام شد خیلی برکت داشت به لطف خدا...
ظرف ۲۳ ساعت که البته حدود ۱۸ ساعتش در جاده سپری شد اتفاقات مبارکی افتاد ...
بین راه مزدا این مرد سفر‌های خدایی ما کمی کسالت پیدا کرد، تا استراحتی کنه و از ارتفاعات صعب العبور جان سالم بدر ببره تو قرارگاه چگنی (سازندگی سپاه قم) موندگار شد ...
بالاخره به همت عزیزان سازندگی، ماشین دیگه‌ای دراختیار تیم گذاشته شد که بتونه تا روستای حسین آباد ضرون رو یه نفس بگازه...
وقتی رسیدیم جهادگرای گروه داشتن آب و جارو نه ببخشید آب و خاک برداری میکردن تا مسیر مهمونای جشن میلاد امام رضا علیه السلام مرتب باشه ...
آقای معینی مسئول تیم آقای شاهلو آقای عسگرلو برو بچه‌های باصفای پاک دشت و ورامین که این سفر همت کردن باگروه همراه شدن همه و همه مشغول کار بودن ... خستگی، اما صفا وسرزندگی از چهره‌های دیدنی بچه‌ها خوب معلوم بود...
آفتاب غروب کرده بود باسرعت امکان اقامه نماز جماعت فراهم شد، بدو بدو بخشی از مسجدنیمه کاره با موکت و پتو فرش شد و یه نورافکن هم حائل بین برادرا وخواهرا نصب شد، صدای گرم اذان از حنجره طلاییِ یکی از بچه‌های روستا که تازه کلاسشون تموم شده بود همه روستارو برداشت ... آسمونی که با چندتا تیکه ابرش نتونسته بود جلوی درخشش زیبای ماه بام لرستانو بگیره هم داشت خیره خیره به چهره‌های آفتاب سوخته و غبار آلود جهادگرا و شوق و شور بچه‌های روستا نگاه میکرد... چه حال وهوای عجیب وخاطره انگیزی ... هیچ وقت نمیشه این برق نگاه رو تو شهر دید...
خدایا شکرت، از آفرینش این لحظات هزاربار شکر...
نماز رو خوندیم چند دقیقه‌ای از امام رئوف و مبارزه خستگی ناپذیرشون با سه مستکبرزمان هارون وامین وماءمون لعنه الله علیهم حرف شد و بعداز عرض توصیه‌ها و خداقوت به بچه‌های گروه و خیرمقدم به سادات، این بنیانگذاران اصلی مسجد که با خانوادهاشون تو مسجدشون اومده بودن ... برادر طلوعی خادم قرارگاه مداحی میکرد و بچه‌ها با ادب و سکوت خاصی گوش میکردن همه چی عجیب بود و کاملا میشد فضای حاکم معنوی و در عین حال با طراوت رو حس کرد بعدشم شور و یا امیرالمومنین حیدر انرژی بچه‌ها رو صدچندان کرد...
بعداز مجلس یه گعده باصفا با روستاییا وبرّرسی تاریخ و انگیزه اهالی برای بنای اولیه مسجد خیلی شنیدنی بود و جذاب ... همونجا با اولین حاج آقایی که از قم برای تبلیغ اومده بودن و بصورت جهادی با کمک اهالی پی مسجد رو ریخته بودن تلفنی حرف زدیم ... کاش جای ایشون بودم. بعضی خدمات سرقفلی داره بخدا...
(مسجد اسّس علی التّقوی‌...)
بعد از یه پذیرایی گرم و عکس دسته جمعی پا شدیم بار ماشین رو زدیم آخه حتی فرصت شام خوردن هم نداشتیم... از بچه‌ها با یه دل حسرت زده خداحافظی کردیم راه افتادیم.
باید ماشین امانت رو همون نصف شبی برمیگردوندیم به قرارگاه سازندگی قم ...
حدود ۱۲ بود با آقای طلوعی و شادوماد یعنی آقا محمد جواد راه افتادیم البته نگفته نمونه آقادوماد تازه یه روز از عقدش گذشته بود که همراه شد البته ماشاالله نو عروس خودش اصرار داشت دوماد این سفر رو باشه وبخاطر اون صرف نظر نکنه، دومادم که از خدا خواسته ...
هوا حسابی خنک شده بود دیگه کولر نیازی نبود... بالاخره حدودای دوونیم رسیدیم قرارگاه در زدیم، الحمدلله پشت در نموندیم یکی دوتا از بچه‌ها داشتن میلگردا رو برای فردا آماده میکردن، واقعا کارِشب بود، روز اونم تو ظلّ آفتاب اصلا امکان کار نبود، اونم با آهن‌های داغ میلگرد... یاد نصف شبای جبهه افتادم و سکوت وکارو اخلاص رزمنده‌های بی ادّعا ... خلاصه باکمک یکی از همون بچه‌های باصفا بارتویوتا روبه مزدا جابجا کردیم و راه افتادیم به سمت خرم آباد و بروجرد و... قم
الهی به امید تو ... بازم روز از نو روزی از نو...
اردوی جهادی اول تابستان ۹۸
ارسال نظرات
پر بیننده ها