خبرهای داغ:
شلیکی که نه فقط زندگی او که زندگی خیلی های دیگر را می تواند به خاک سیاه بنشاند.
کد خبر: ۹۱۵۶۲۹۹
|
۲۴ تير ۱۳۹۸ - ۰۹:۳۵

به گزارش سرویس بسیج جامعه زنان کشور خبرگزاری بسیج،

وارد تحریریه که شد، همه نگاهها را به خود جذب کرد. زیبا و جذاب بود. موهای خرمایی و نسبتا بلندی که تا روی شانه هایش آمده بود و با آن منگوله های درشت بر جذابیتش افزوده بود. صورت سفید با لپ های تپل و یک لبخند شیرین کافی بود تا عنان از کف داده و به سمتش حمله کنی برای گرفتن یک بوس یا حتی کمی خشن تر یک گاز جانانه. اما حتی اگر خیلی هم خود دار بودی و می توانستی رفتار معقولانه ای از خود به نمایش بگذاری کافی بود تا زبان باز کند تا دیگر توانی برای کنترل خود نداشته باشی و برای محکم بغل کردنش بی تاب شوی.
اگر چه اکثر بچه ها با پدرش میانه خوبی نداشتند اما حساب حسین از پدرش جدا بود. خصوصا که در اولین برخورد نشان داده بود که رفتار مادرش را کپی کرده نه خصوصیات مغرورانه و رفتار کنایه آمیز پدرش را . به همین دلیل هم بود که وقتی می آمد بچه ها بی توجه به روابط سردی که با پدرش داشتند، به سویش می رفتند و با او گرم می گرفتند.

این بار اما هنوز دقایقی از حضورش در مجموعه نگذشته بود که اتفاق ناگواری رخ داد که نشان از تغییر رفتار فاحش حسین داشت.
حسین این بار تنها نیامده بود و به قول خودش دوستش را هم با خود آورده بود. تفنگ سیاه رنگ پلاستیکی که هیچ گونه حس خوبی به بیننده نمی داد اما چهره ای آشنا داشت. چرا که در واقع دوست این روزهای همه پسربچه های هم سن و سال حسین و چه بسا کوچکتر و بزرگتر از او بود. دوستی مخرب که خیلی طول نکشید تا تاثیر رفاقتش بر حسین به تصویر کشیده شد و بسیاری را متعجب کرد که پس آن پسربچه شیرین و مهربان کجا رفته که جای آن را این بچه تخص و شرور گرفته !
به قول خودش برفک ها ژن او را گرفته بودند. این جمله ای بود که حسین در مقابل آنهایی که رفتارش برایشان خوش آیند نبود به زبان می آورد. پر واضح بود که به زعم او آنهایی که رفتار و گفتار غیرمودبانه دارند ژن شان توسط برفک ها تسخیر شده و حرف آنها را گوش می دهند . هرچند که او تاکید داشت خودش کمترین توجهی به حرف برفک ها ندارد و مدام وقتی زیر گوشش می خواندن، تاکید می کرد که من حرف زشت نمی زنم اما گویا توانی برای مقابله با آنها در خصوص رفتارهای نامناسب نداشت و دراین قسمت ماجرا مغلوبشان می شد.آنهم به بدترین شکل ممکن.
حسین دوست داشتنی دیگر شباهتی به آن پسربچه دوست داشتنی که چندی پیش دیده بودم نداشت. رفتارهایش زنگ خطری جدی بود که گویی خانواده کمترین توجهی به آن نداشتند. خصوصا وقتی با خشونت تمام بالای سر یکی از همکاران رفت، اسلحه اش را به شکلی حرفه ای پشت سر او گذاشت، تهدیدش کرد که دستهایش را بالای سر برده و با آرنج خود ضربه مهیب به کتف او زد تا به قول خودش مقاومتش را بشکند.
باورم نمی شد. این حسین سه چهار ساله نبود. آنچه با چشم می دیدم رفتار وحشیانه ای بود که می توانستم در فیلم های منتشر شده از داعش ببینم نه از پسربچه زیبا و دلربایی که با اولین دیدار می توانستید قلبا عاشق و شیفته اش شوید
حاج حسین ، لقبی بود که بچه ها در نگاه اول به او داده بودند. پدر و مادرش سالها منتظر آمدن حاج حسین بودند. شاید به همین دلیل مهم هم بود که انتظار رفتاری به مراتب بهتر از این را داشتم. اما این رفتار خیلی هم برایم تازگی نداشت. مشابه آن را این روزها در اکثر پسربچه های اطرافم می دیدیم .چه در کوچه و خیابان و چه در جمع دوستان و فامیل .
مقصر آنها نبودند. مقصر آنهایی بودند که اسلحه، خمپاره ، تانک و سربازهای تکاوری را که روی زمین می خزیدند را به عنوان دوست با فرزندان خود آشنا کرده بودند. دوستانی که روح انسان دوستی و لطافت را از همان کودکی از پسربچه هایمان گرفته بود.
یک بار دیگر یاد ضربه ای افتادم که حسین با آرنج به میان دو کتف همکارم زد و در مقابل عکس العمل ناگهانی من برای توبیخ اش با خونسردی تمام گفت تا یاد بگیرد وقتی می گویم دستانت را ببر بالا خودش را به نشنیدن نزد و بعد با نگاهی بی احساس به سایرین گفت شما که دوست ندارید اینطوری کتک بخورید.

نمی توانستم هضم کنم. صحنه هایی را که می دیدم و می شنیدم را نمی توانستم هضم کنم. اما حاج حسین کوچکترین تقصیری نداشت. او خود این اسلحه را به عنوان دوست انتخاب نکرده بود. یادم آمد چند روز قبل هم یکی دیگر از همکارانم برای تولد برادرزاده اش یک رگبار بزرگ گرفته بود که شباهتی به اسباب بازی نداشت و ذوق می کرد که چقدر طبیعی است و من متوجه نمی شدم دادن یک اسلحه طبیعی به دست کودکان تا این اندازه خوشحال کننده است؟ و با خود می اندیشیدم که این بچه فردا آیا در مقابله با اسلحه واقعی ترسی به دل راه خواهد داد یا بی مهابا دست روی ماشه گذاشته و شلکی می کند؟ به هرحال او سالها با اسلحه هایی شبیه به اسلحه های واقعی دوستی و رفاقت داشته و بدون شک بدش نمی آید بی آنکه بداند حرکت انگشتش چه فاجعه ای را می تواند به دنبال داشته باشد، دست روی ماشه ببرد و شلیک کند. شلیکی که نه فقط زندگی او که زندگی خیلی های دیگر را می تواند به خاک سیاه بنشاند. فقط و فقط به این دلیل که ما روزی قبل از فکر کردن و بی دلیلی منطقی وسیله ای را به عنوان اسباب بازی به دست فرزندمان دادیم که نه فقط ذره ذره روح و جسم او را تسخیر کرده و او را با انسانیت بیگانه ،که زندگی اش را نیز تباه کرده !به همین سادگی و شاید حتی خیلی ساده تر از این!
آنچه برایم ملموس تر شد، فهم اهمیت این سخن مقام معظم رهبری که سال ها قبل در این زمینه تذکر داده و فرموده بودند:
کارهای ابتکاری بکنید؛ اسباب‌بازی همین‌جور، بازيِ رایانه‌ای همین‌جور، عروسک همین‌جور، اینها چیزهایی است که لازم است. اسباب‌بازی رایج بچه‌های ما شده تفنگ. خب بابا! آمریکاییها که پدرجد ما در این کارند، الان پشیمانند، درآن درمانده‌اند که چه‌کار کنند. ما بچه‌های خودمان را که اَلَکدولَک بازی میکردند که تحرک داشت و خوب بود، گرگم‌به هوا بازی میکردند که کار بسیار خوبی بود و ورزش بود و بازی و سرگرمی بود، یا این چیزی که خط کشی میکنند و ليِ‌ليِ میکنند - بازيِ بچه‌های ما اینها بود - آورده‌ایم نشانده‌ایم پای اینترنت، نه تحرک جسمی دارند، نه تحرک روحی دارند، و ذهنشان تسخیر شده به وسیله‌ی طرف مقابل. خب بیایید بازی تولید کنید، بازی ترویج کنید، همین بازیهایی که بنده حالا اسم آوردم و ده‌تا از این قبیل بازی [که] بین بچه‌های ما از قدیم معمول بوده را ترویج کنید؛ [این] یکی از کارها است، اینها را ترویج کنید. ما همه‌اش نباید نگاه کنیم ببینیم که غربیها از چه‌جور بازیای حمایت میکنند، ما هم از همان بازی حمایت بکنیم. خب حالا من نمیخواهم راجع به بعضی از این ورزشها چیزی بگویم، اما خب ما خیلی کارهای خوب داریم که مال ما است؛ من [قبلا] گفتم، چوگان مال ما است، دیگران به اسم خودشان کردند؛ [خب] این را ترویج کنید؛ ورزش باستانی یک ورزش زیبا و هنری است، خب این را ترویج کنید؛ اینها را پیش ببرید و ترویج کنید که بچه‌ها [سراغ اینها] بروند.
رهبر انقلاب در دیدار با اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی -آذر ۹۲

طنین یاس

ارسال نظرات