بازخوانی زندگی شهید محمد ابدالی

شهیدی که بر بال ملائک تا عرش خدا پرواز کرد

در اولین روز از بهار سال 1341، در شهرستان اراک، خیابان محسنی، دیده به جهان گشود. نوروز آن سال رنگ‌وبوی خانۀ ابدالی به نور و عطر وجود این کودک، رنگ‌وبویی دیگر گرفت و پدرش خوشحال بود از این‌که عیدی خداوند را در روز اول عید نوروز دریافت کرده است.
کد خبر: ۹۱۵۱۶۱۳
|
۰۹ تير ۱۳۹۸ - ۰۸:۱۱

به گزارش خبرگزاری بسیج استان مرکزی؛ به منظور گرامیداشت یاد و خاطر شهدای استان مرکزی خبرگزاری بسیج استان به باز خوانی زندگی شهید محمدمهدی احمدی می پردازد.

محمد با آمدنش خنده بر لبان پدر و مادرش نشاند. محمد فرزند کوچک خانواده بود. برادر بزرگش معلم و برادر دیگرش ارتشی بود.  

         هنگام پیروزی انقلاب، 16 ساله بود و از زمان شاهنشاهی درک درستی داشت و از بی‌عدالتی‌ها و ظلم و ستم موجود ناراحت بود. شاید یکی از دلائلی که باعث می‌شد او با یاران امام خمینی هم‌صدا و هم‌گام شود و شعار مرگ بر شاه سر دهد، همین ظلم و ستم‌ها بود.

         با آغاز جنگ تحمیلی، برای گذراندن خدمت سربازی‌اش ثبت‌نام کرد. با این که دانشگاه قبول شده بود اما سربازی را انتخاب کرد و برای دفاع از میهن اسلامی و انقلاب شکوهمندش راهی جبهه‌ها شد. در دوران سربازی در لشکر 84خرم آباد 10 ماه خدمت کرد.

        او زبانزد همه بود. هم‌سنگران او، مانند حمید محمدی و ... او را معلم اخلاق خود می‌دانستند. 2 نفر از دوستانش شهید شدند؛بعد از شهادت آن ها روحیه اش تغییر کرد، جور دیگر به دنیا نگاه می کرد ؛حالا آماده بود برای گام نهادن در وادی شهادت. محمد در 16 آبان‌ماه 1361، در عملیات محرم، به درجۀ شهادت نائل آمد و بر بال ملائک تا عرش خدا پرواز کرد. جسم خاکیش را در گلزار شهدای اراک به خاک سپردند.

 

خاطره:

در ‌نامه‌اش نوشته بود:

          مادر یک روز می‌آییم و یک روز می‌رویم. ناراحت نباش!

       آخرین‌بار که به جبهه رفت، نمی‌دانستم که جبهه می‌رود. هوا روشن نشده بود. گفتم: «کجا می‌روی؟» زن عمویش گفت: «محمد می‌رود سربازی.» دیگر خبری نشد. گفتند به بجنورد یا زاهدان رفته است. به پادگان زنگ زدیم. گفت: «ننه غصه نخوری، این‌جا هتل است!» یکی دو بار دیگر به مرخصی آمد.    

       به خواب دیدمش. گفتم: «بیا بنشین!» گفت: «نه، تو هی گریه می‌کنی!» خواهرش می‌گوید در خواب می‌بینمش. خیلی زیبا و آراسته است. معلمش کارت تشویقی به او می‌داد و می‌گفت: «او نابغه است.» محمد به گل علاقۀ زیادی داشت و اکنون نوه‌ام به یاد او گل می‌کارد. نمازخوان، باادب و خوب بود و هیچ‌موقع قرآن خواندن را ترک نمی‌کرد. یادم است که همیشه با نام حسین (ع)، آب می‌خورد. روحش شاد!

 

ارسال نظرات
آخرین اخبار