خبرهای داغ:
تردید به خودتان راه ندهید رمان «پاریس پاریس» نوشته سعید تشکری جذابیت­‌های کافی برای نشستن و خواندن برای مخاطب را دارد.
کد خبر: ۹۱۲۶۴۰۵
|
۲۶ خرداد ۱۳۹۸ - ۰۸:۵۴

به گزارش خبرگزاری بسیج، مهدی زارع یادداشتی برکتاب «پاریس پاریس» سعید تشکری با عنوان «دریچه‌­های گشوده از چه خبر می­‌دهند؟» نوشته است که در زیر می‌آید.

 

محدوده آغاز یک اثر داستانی ـ مخصوصا رمان ـ از نام آن شروع می­‌شود و قاعدتا با اتمام افتتاحیه به پایان می‌­رسد. در بین این دو واژه؛ یعنی نام و افتتاحیه؛ سطر­هایی با عناوین تقدیم، پیش­‌درآمد، قاب­‌بندی و شاید عناوینی دیگر می‌­توان نوشت تا محدوده آغاز یک اثر را غنی‌­تر و پیش ­آماده‌­سازی­‌های لازم را فراهم کرد.

اگرچه معتقدم محدوده آغاز را باید به عنوان دریچه‌­ای به کل رمان در نظر گرفت اما خوانده، دیده و شنیده‌­ام که این عنوان را اغلب به همان افتتاحیه اختصاص می­‌دهند چرا که یک اثر می‌­تواند حتی بدون نام مشخصی نوشته شود اما هیچوقت و هیچوقت نمی‌­تواند بدون نوشته شدن اولین جملات در اولین صفحات، به نگارش در بیاید. فرقی هم ندارد که نویسنده می­‌خواهد این جملات اول را چه زمانی از مسیر نگارش اثر، خلق کند.

مشخصات یک افتتاحیه خوب چیست؟ احتمالا اگر همین پرسش را در نوار ابزارهای جستجوگر اینترنتی بنویسید، صفحات متعددی از پاسخ­‌های مشابه، شما را از مطالعه هر کتابی در این زمینه بی­‌نیاز کند، با این حال پیشنهاد می­‌کنم اگر به صورت جدی به دنبال پاسخ این پرسش هستید به کتاب­های مبانی داستان ­نویسی مراجعه کنید. به صورت عمومی یک افتتاحیه خوب اغلب با مشخصاتی چون فعال بودن، معرفی شخصیت­‌ها، معرفی مکان، معرفی زمان و معرفی زبان و لحن راوی؛ تعریف می‌­شود. من اما معتقدم یک افتتاحیه خوب در واقع تمام آنچه در رمان رخ می‌­دهد را بیان می‌­کند. البته کمی مبهم و عجول و حیله ­گر. در لایه‌­هایی از زیرکی.

در ادامه قصد دارم نگاهی به افتتاحیه رمان پاریس پاریس، نوشته سعید تشکری بیندازم تا ببینم این افتتاحیه چه مشخصاتی دارد و آیا می­شود این رمان را در رده رمان­هایی با یک افتتاحیه خوب قرار داد یا نه.

«ـ مشتلق! ملک خانم آمد.» رمان با این خبر آغاز می­‌شود. خبر آمدن کسی که کلمه اول، داد می­زند از راهی دور و پس از زمانی دور زنی برگشته. زنی که چه نامش ملک خانم باشد و چه خانم پسوندی برای جایگاهش، به احتمال زیاد ماجرا به روزگار گذشته مربوط است چرا که نام ملک به عنوان نام یک دختر در روزگار معاصر هیچ رواج ندارد.

جملات بعدی دو تن دیگر از شخصیت­‌ها را معرفی می‌­کند. حشمت که با شکمی برآمده و چشمانی پف کرده از شنیدن نام ملک، فرز و چابک برمی‌­خیزد و با اکراه خودش را در آینه برانداز می‌­کند و خدمی که گوینده جمله اول است. مشخص است که حشمت به ملک تعلق خاطر دارد چرا که هم در خط دوم او را ملک ما، خطاب می‌­کند و هم ظاهرش در برخورد با ملک برایش اهمیت دارد. در واقع ماجرا از همین جا شروع شده. رابطه­‌ای عاشقانه که بناست در کلمات رمان ریشه بدواند. جملات بعدی به سرعت پیرامون ماجرا را برایمان شفاف می‌­کند. حشمت از پنج­دری به حیاط نگاه می­کند و ملک را می­بیند که در ماشین روباز نشسته. در چشمش ملک مانند مادر ایلیاتی‌­اش است و هرم نفس داغ حشمت روی شیشه و لرزش لب­‌هایش از رازی بین او و مادر ملک یعنی غزال که در همان حیاط مرده بود؛ خبر می­‌دهد.

بعد با واقعیتی روبرو می‌­شویم که نویسنده می­‌توانست پنهان کند و در میانه‌­های داستان چون خرگوشی از کلاه جادوگران بیرونش بیاورد اما بی‌­پروا و صریح بیانش کرد. ملک دختر حشمت نیست و خودش نمی­‌داند و حشمت هم نمی­‌داند چگونه این را به او بگوید. این گذشته ماجراها نیست. در واقع نویسنده دارد ادامه رمان را با شهامت برای ما می­‌گوید. ملک این ماجرا را خواهد فهمید. راز مرگ مادرش را هم و تردیدی نیست که عشق حشمت به او، سرانجامی نخواهد داشت. پس به احتمال زیاد پای مردی دیگر هم به این رابطه باز خواهد شد. مردی که در تقابل با حشمت قرار خواهد گرفت.

در ادامه حشمت می‌­ترسد که مسعود در فرنگ این راز را به ملک گفته باشد. مسعود که در سطور بعدی مشخص می‌شود پسر حشمت است و می‌­داند پدرش بعد از خواباندن قائله قوچان و تحفه دادن خبوشان به رضاخان غزال را به خانه آورد و چه و چه؛ بعید است رقیب عشقی پدرش باشد، چرا که اگر اینگونه بود این راز تا آن زمان فاش شده بود.

جمله اول بخش دوم این رمان تمام آنچه نیاز داریم را به ما می‌­گوید. (مهیار خبوشانی از راسته خیابان­‌های تازه احداث شده مشهد گذشت.) مهیار خبوشانی به احتمال زیاد همان مردی است که ملک دل به او خواهد بست. کمی که به کلمات دقت کنیم اسرار بیشتری برملا می­‌شود. ماجرا در مشهدی اتفاق می‌­افتد که در دوره رضاشاه در حال گسترش است. رضاشاه، مشهد، ملک از قوچان و حشمتی که از قرار فرمانده نظامی بوده و بعد پایان دادن به غائله قوچان، خبوشان را برای رضاشاه به تحفه آورده و حالا مهیار خبوشانی. هر کسی که کمی از اتفاقات مهم دوره پهلوی اول اطلاعات داشته باشد می­داند مهم­ترین اتفاق مشهد در دوره رضاشاه، ماجرای مسجد گوهرشاد بوده. مسجد گوهرشادی که در روایات با عشق رابطه ­ای تنگاتنگ داشته. اینجاست که می­‌گویم :« تمام». افتتاحیه تمام شده. می­‌دانم که اگر برگردم و بار دیگر به کلمات افتتاحیه نگاه کنم شاید اسرار بیشتری از رمان برایم فاش شود اما بس است.

سعید تشکری با همین سرنخ‌­های زیرکانه‌­ای که در بخش اول و جمله نخست بخش دوم ارائه کرده، به بهترین شکل ممکن خط اصلی قصه را در افتتاحیه رمان خود پنهان کرده است. حالا ما می‌­مانیم و صفحات بعدی رمان ( پاریس پاریس) و این کنجکاوی که بعد از این­همه خود افشایی، رمان چگونه قرار است پیش برود؟

ابایی نکرده ­ام از برملا کردن این اندازه از رمان؛ چرا که تشکری هم ابایی از بیانش نداشته. تردید به خودتان راه ندهید که در ادامه هم این رمان جذابیت­‌های کافی برای نشستن و خواندن برایتان خواهد داشت. ریزه­ کاری‌­ها و ماجراهای اصلی و فرعی متعدد که نشان می­‌دهد چرا نویسنده این اندازه در برملا کردن خط اصلی روایتش، آن هم در افتتاحیه‌­ای تا این اندازه خوب، بی­ باک بوده.

ارسال نظرات
پر بیننده ها