نگاهی به رمان «ابدی»
با اینکه چند سالی از شکل گیری داعش می­گذرد اما تعداد آثار داستانی در این موضوع به سختی به تعداد انگشتان یک دست میرسند. با همه ضعفها و قوتها ابدی را باید خواند؛ ابدی هم یکی از انگشتان آن دست است.
کد خبر: ۹۱۲۳۲۴۸
|
۱۲ فروردين ۱۳۹۸ - ۱۴:۳۹

به گزارش  خبرگزاری بسیج استان مرکزی؛ ابدی داستان امیرعلی، جوان اتو کشیده­ای است که بر خلاف میل باطنی­اش با چند بچه هیئتی همراه می­شود و به سفر عتبات می­روند و در مسیر کاظمین اسیر داعش می­شوند. مهدی صفری بعد از «پرتاب» که سوژه­اش برنامه موشکی ایران بود، حالا در دومین رمانش که انتشارات شهرستان ادب آن را منتشر کرده به سراغ داعش رفته است. قبل از شروع کتاب اولین چیزی که خواندن این رمان 240 صفحه­ای را به تاخیر می­اندازد، جلد جذابش است. البته قبل­ترش زیر و رو کردن کتابفروشی­های خیابان انقلاب برای پیدا کردنش و درود فرستادن به روح پخش کننده کتاب، شروع مطالعه را به تاخیر انداخته بود! مجید زارع طرحی از پر را روی لایه اول جلد در آورده و آن را مانند لباسی بر تن کتاب کرده است. لایه­ای که وقتی از کتاب جدا می­شود جلد اصلی را شبیه لباس مدافعین حرم می­کند.

صفری رمانش را در 17 فصل و با دو روایت نوشته است. دو روایتی که قرار است هم قهرمان را بهتر به خواننده بشناسانند و هم در جاهایی تلخی داستان را بگیرند. یکی روایتی است که در زمان حال به پیش می­رود و دیگری فلش بک. فلش بک­هایی که البته گاهی حتی دو فصل بین روایت حال فاصله می­اندازند و حوصله سر بر می­شوند. رمان پر از اتفاق است و همین هم باعث شده که خیلی کم به اطناب بیفتد. اما روایت یکدست و بدون برآمدگی این اتفاقات کمی خسته کننده شده است. در بخشهایی از کتاب که خواننده منتظر جزییات و اطلاعات بیشتری است، نویسنده ریتم را کند نمی­کند و با همان قلم تند از ماجرا عبور می­کند. مثلا در جایی از رمان هلمیا و خواهرش که ناجی امیرعلی هستند خیلی زود پرونده­شان بسته میشود و بدون شخصیت پردازی خاصی از داستان خارج می­شوند. درباره داعش هم همین نکته صادق است. چیزی که از داعش می­بینیم از سطح یک گزارش بالاتر نمی­رود.

ابدی خوشخوان است و قلم روان خواننده و طنزی که چاشنی روایتش کرده به گیرایی کار یاری رسانده است. نویسنده بیش از هر چیز تلاشش را صرف نشان دادن تحول قهرمان داستان کرده است. امیرعلی اتوکشیده و سر به راه خوب از آب در آمده است هر چند به نظر میرسد نویسنده از این مطمئن نشده و جایی از زبان امیرعلی که راوی داستان است می­نویسد: «بچه مثبت بودن همیشه دست و پای آدم را می­بندد» تا خواننده را مطمئن کند! امیر علی متحول شده هم معرکه است. خصوصا در پایان بندی کم نقص داستان که امیرعلی انتهای داستان زمین تا آسمان با امیرعلی اولیه متفاوت شده است. اما این تحول شیب ندارد و سیر تحول شخصیت برای خواننده لمس شدنی نیست.

در بخشی از فصل 16 کتاب میخوانیم: «سراغ کتابهای این ترمم رفتم. یکی را برداشتم و ورق زدم. انگار کسی بر شانه­ام میزد. کسی صدایم میکرد. از خواندن کتابی که در دست داشتم بیرون آمدم. دلم پیش الاهه بود. چشمهایم تر شد. پشت غشای اشکهایم صورت امین را میدیدم و حرفها و شوخی­هایش را در ذهنم مرور میکردم. با خودم گفتم چرا کاری نمیکنم؟ واقعا هیچ کاری از من برنمی­آید؟ دراز کشیدم به این امید که بخوابم. سقف را نگاه کردم. ترک قدیمی هنوز سر جایش بود و چقدر بی معنی بود آن موقع که نگران آن ترک بودم.»

با اینکه چند سالی از شکل گیری داعش می­گذرد اما تعداد آثار داستانی در این موضوع به سختی به تعداد انگشتان یک دست میرسند. با همه ضعفها و قوتها ابدی را باید خواند؛ ابدی هم یکی از انگشتان آن دست است.

منبع:رجانیوز

انتهای پیام/

ارسال نظرات