آفتاب از مغرب غروب کرده و هر لحظه این سرزمین را غمناکتر می کرد، نوجوانی 14_15 ساله بر خاکریز نشسته، به سراغش رفتیم از حال و هوای خلوتش پرسیدیم و از علت حضورش مطلع شدیم ، مازندران را رها کرده و به سرزمین برهوت آمده، سوال کردیم چرا نوروزت را خراب کردی؟ پاسخ داد: اگر این خرابی است بگذار حال همه خراب باشد.
کد خبر: ۹۱۲۲۸۱۸
|
۰۹ فروردين ۱۳۹۸ - ۱۹:۳۷

 به گزارش خبرگزاری بسیج مازندران،  شلمچه سرزمین مقدسی که هر وجب آن متبرک به قطران خون شهیدان، قطعات گوشت، پوست و استخوان ابدان عزیزانی است که با شور زیارت کربلا برای یاری دین خدا و ناموس، همچون قاسم بن حسن(ع) تا حبیب بن مظاهرجان بر طبق اخلاص گذاشته و در خاکهای داغ، چشم به کربلا دوخته،  جان داده و در همانجا تا ابد بی نام ماندند تا نام و راهشان  جاودانه و درخشان چراغی برای نسل های پس از آن شود.

 راه و مکتب کسانیکه دست‌های قطع شده شان و یاد روایت تشنگی لحظه جان دادنشان در راه حق در سرزمین کربلای ایران، سرزمینی به وسعت دلهای جوانان ما را وجود آورد که همه به آن متبرک می شوند، براستی اگر این سرزمین و اینان نبودند چه می‌شد؟

 در شلمچه یکی اسپند دود می‌کرد، خانواده‌ای با بچه خود گوشه‌ای خلوت کرده بود، مادری کنار همسر خسته اش که  خواب را بهانه ای برای بوئیدن خاک متبرک شلمچه  کرده فرزندش را در بغل نوازش می داد.

 آن طرف تر و در کنار دیواره کیسه ای ،  سه خواهر به راز و نیاز و مناجات مشغول بوده و در گوشه ای زائری برخاکهای تفتیده گودال آن سر بر سجده نهاده و زار زار گریه و مناجات داشت، وقتی به سراغش رفتیم ، حال خوبی نداشت و حاضر به صحبت نشد و بیان کرد حالم درست نیست، خیلی گرفتارم و بگذارید تنها از این فرصت با غروبش استفاده کنم.

 در غروب نوروز 98 و در سرزمین شلمچه زوج جوانی را با اورکت پاسداری و مارک سپاه بر سینه  بر روی خاکریز دیدیم که همچون رزمندگان دفاع مقدس آرزو به دل، به سوی سرزمین کربلا چشم دوخته بودند، سر صحبت را با آنها بازکردیم، اهل مازندران و شغلش معلمی بود، اما عاشق بسیج و سپاه  و به رزمندگان و شهدا دلداه بود.

 جوانی مازنی که دوران نامزدیش به 6 ماه هم نمی رسید گفت: به اتفاق همسرم به سرزمینی آمدیم که نشان از غیرت، شهامت ، دلیری و خلوص و صفا دارد.

او با اشاره به اینکه به اتفاق همسرش تصمیم گرفت تا اولین عید زندگیشان را در سرزمین نور بگذرانند، و این زندگی ما را نجات داده و بر معنویت و برکتش می افزاید، گفت: ما و نسل های پیش رو با دانستن تاریخ ایثارگریهای رزمندگان و شهدایمان تا ابد مدیون آنان هستیم و برای پاسداری از آرمانهای والایشان در هر منصب و شغلی باید تلاش کنیم.

 آفتاب از مغرب غروب می کرد، گرچه سرزمین شلمچه مملو از زائر بود و صدای راویان  و قرآن از بلندگوی اطراف و  حسینیه فضا را در هم می پیچید، اما تاریکی شب هر لحظه  این سرزمین را غمناکتر و غریب تر نشان می داد، تاریکی ای که حتی  ماهیت آدم هایش از دهها قدم دورتر مشخص نمی شد، کمی جلو رفتیم، نوجوانی 14_15 ساله آنهم کفش از پا درآورده، بر خاکریز نشسته و سر بر زانو گذاشته بود، به سراغش رفتیم از حال و هوای خلوتش پرسیدیم و از علت حضورش مطلع شدیم، مازندران را رها کرده و به سرزمین برهوت آمده، سوال کردیم چرا نوروزت را خراب کردی؟ پاسخ داد: اگر این خرابی است بگذار حال همه خراب باشد.

 از او جدا شدیم از بالای خاکریز به سمت حسینیه حرکت کردیم، چند زائر که تعدادی با چادر های رنگین و تعدادی سیاه بر سر داشته و پا برهنه کردند تا بر خون مقدس شهدا و ابدان مطهرشان که با خاک شلمچه در هم امیخت بی احترامی نشود، بر خاکریز نشسته و در حالی ناب با شهدا نجوا و برای خود گریه و زاری می کردند.

این صحنه برایمان جالب بود، به اتفاق حاج علی ابراهیمی گتابی(مسئول قرارگاه رسانه ای راهیان نور شهید مدافع حرم کابلی) به سراغشان رفتیم، اجازه گرفتیم تا از حال معنوی خود بگویند، اهل شهر مرکزی مازندران بودند، مادر،  دو فرزند و خاله.

 از علت زاریشان پرسیدیم، فرزند بزرگتر که لیسانس علوم اجتماعی داشت گفت: ما به شهدا مدیونیم، به ایثارگری هایشان که از خراسان و مازندران و سیستان و ... آمدند، به خونهایی که برای امنیت و بقای اسلام و میهن ریختند و به ابدانی که برای حفظ دین و تاریخ اسلام هرگز بازنگشتند و در این خاک آرمیدند تا ما با خیال راحت هزاران کیلومتر آنطرف تر آرام باشیم و اسلام حفظ بماند.

 از او پرسیدیم قرابتی با شهدا دارید که اینگونه زاری کرده و اشک میریزید؟ همگی گفتند مگر قرار است برادر، پدر و یا فرزند واقعی ما باشد تا بگوئیم قرابتی داریم؟ چه قرابتی بهتر از اینکه دلداه به آن، رسم و جوانمردیشان باشیم، برادران ، فرزندان و پدرانی که در 4دهه ی گذشته  برای ما جنگیدند، خون دادند و برای امنیت مرزهای ایمانی و میهن حاضر نشدند برگردند تا برای ابد از سرزمین اسلام دفاع کنند.

 با شنیدن ندای الله و اکبر اذان درمغرب چهارمین روز فروردین، با التماس دعا از آنها جدا شدیم،  نماز مغرب و عشا و مستحبی را از بلندای خاکریز برخاکهای تفتیده شلمچه اقامه و به یاد اقربا، دوستان و نیاکان دعاکردیم و راهی دروازه ورودی شدیم، صحنه ای بی نظیر از جوانان کثیری که خادم شلمچه بودند هر چه گشتیم کسی را نیافتیم که سن و سالی  از انان گذشته باشد، دو طرف راه با ردیفی منظم ایستاده و با پرکهای رنگین خدامی، با سر دادن شعائر حماسی، صحنه دفاع مقدس و شور و حال آنرا در حالی تداعی می کردند که زائران از میانشان عبور کرده و التماس دعا داشتند، زائران به  مداحی که در وسط میدان و برسنگر تعبیه شده از گونی های مملو از خاک  ایستاده، سلام می دادند و از او خواستار یاد نام شهیدانشان می شدند.

 خواستم کار زائران رهگذر  این برنامه را در حق شهدای خود، که دینی بر گردنم  دارند تکرار کنم،  اولش گفتم شاید ریا باشد و همکارانم آنرا نشان دادن خودم تلقی کنند، اما کمی بعد انگار که کسی گفت: پس چه زمانی می خواهی از خودت برای شهدا هزینه کنی؟ این بود که با نوشتن نام شهیدان بسیجی سید عبدالمجید تقوی دانشجوی ممتاز رشته الکترونیک دانشگاه تهران و سید علی تقوی ای که در سال 65 در شلمچه به شهادت نائل شدند خواستار معرفی و زنده نگه داشتن یادشان شدم، گرچه به این ترتیب، نامشان بار دیگر، پس از سی و اندی سال در شلمچه، از بلندگو طنین انداز شد، اما احساس شرمشاری از دیگر شهدایم داشتم که بواسطه موقعیت شهادتشان نتوانستم نامشان را در شلمچه یادکنم، یاد دوستان شهیدم، فرمانده اردوهای جهادی مازندران،مدافع حرم محمد بلباسی، بسیجی مظلوم شهیدم سید احمد تقوی،  شهیدان شجاعی، رضایی و ... همگی از مازندران و دیار کوه و سبزه زار.

 

 

 

سید حسینعلی تقوی/

 

ارسال نظرات
پر بیننده ها