خبرهای داغ:
زائرین راهیان نور اعزامی از قزوین به مناطق عملیاتی جنوب دل نوشته های خویش را نوشتند تا برگی از تاریخ راهیان نور در قالب دل نوشته بر روی خبرگزاری بسیج ثبت شود.
کد خبر: ۹۱۲۱۳۳۵
|
۰۱ فروردين ۱۳۹۸ - ۰۲:۵۳

به گزارش خبرگزاری بسیج در قزوین، زائرین راهیان نور اعزامی از قزوین به مناطق عملیاتی جنوب دل نوشته های خویش را نوشتند تا برگی از تاریخ راهیان نور در قالب دل نوشته بر روی خبرگزاری بسیج ثبت شود.

امین نعمت می گوید: "شهدا رفتند جانهایشان را فدا کردند تا کشور و ناموسمان حفظ شود، پس ای خواهران و برادران حواسمان باشد خون شهدا را پایمال نکنیم."

سجاد زارعی گفت: البته به این نوشته نمی توان گفت دل نوشته باید گفت شرم نوشته ازطرف سجادزارعی منم، یک خادم روسیاه، میدانم لیاقتش را نداشتم اما خود شما گفتید بیا، روسیاهم، میدانم، شرمسارم میدانم، گناهکارم، میدانم، من آمده ام با کوله باری از گناه! امروز روز آخر خادمی من است، اما کوله بارم هنوز سنگین است. امیدوارم سال دیگر هم بطلبید. دعا کنید شهید شوم.

بسیجی ورزشکار رسول فغانیان می گوید : شهدا سلام، ما آمدیم، خاطرات شما در ذهن ما هست. شما الان ما را میبینید و زنده اید، شرمندهایم، خوش به حالتان، ما با شما عهد و پیمان بستیم که راهتان را ادامه دهیم و شفاعت شما را میخواهیم. تا به حال که نزدیک به 30 سال از جنگ گذشته محکم و استوار در بسیج و اماکن مذهبی راهتان را ادامه دادیم و از خداوند میخواهیم عمر باقی مانده را ختم به خیر کند.

حسین امینی نوجوان است و با صلابت عنوان می کند: از مسوولین برای حضور در راهیان نور دعوت کرده و نوشته: ای کاش مسوولین رده بالای کشور هم حداقل ماهی یکبار در این مکان ها بیایند تا بدانند هنوز عزیزانی زیر این خاک هستند و هنوز حتی خانواده آنها از وجود جسم پاک و مطهرشان بی خبرند.

سهراب سهرابی در راز نیاز خود با شهدا نوشته است: چیزی در دلم گیر کرده است. نمیدانم از کیست، نمیدانم از چیست، ولی میدانم، فکر میکنم میدانم از غریبی است. درد مشترکی بین من و تو، تو بین من غریبی و من بین خودم، راه چاره چیست؟! من از تو میخواهم که بین خود و خدایت غریب نیستی مراهم آشنا کنی تا خودم را پیدا کنم و بغض مانده در گلویم را آزاد کنم، یک نفر پیدا شده و مرا از غریبی نجات داده، کسی که خودش غریب نیست راه آشنایی برای همهای همچو من پیدا می کند.
رضایی جوان و با استعدا بوده قدرت بیان خوبی دارد و گفت: من آمده ام به اينجا كه بگويم شما با ريختن خونهاي پاكتان يك چيز به من مي خواهيد بگوييد كه خواهرم سرخي خونم با سياهي چادر تو بايد حفظ شود پس محافظ خوبي باش . وقتي پا روي خاكهاي مقدس مناطق مختلف جنگي مي گذاشتم احساس خوبي به من دست داد زيرا فكر مي كنم همان جايي كه ايستاده ام شايد خون پاك شهيدي به زمين ريخته شده است.

اي شهيد فقط يك خواسته از تو دارم و آن اين است كه در قيامت و در پيشگاه خداوند در حالي كه عرق شرم بر تنم جاريست شفاعتم كنيد... مي دانم كه در بهشت جاودانه ي خدا جاودان هستي و مي دانم كه لايق ديدار با شما نيستم ولي مي خواهم كه بار ديگر دعوتم كني و برايم دعوت نامه بفرستي تا فكه سرزمين رمل هاي روان و يادمان شهيد آويني و يا اروند هميشه خروشان و يادمان شهداي هويزه را و دهلاويه و يا طلائيه را بار ديگر ببينم .
طلبه بسیجی محمد در دل نوشته خود آورده است : سلام بر نخل هاي بي سر ،سلام بر شهداي كربلاي ايران ، شهدا آمده ام كه چگونه زيستن را بياموزم آمده ام كه از مظلوميت و رشادهايتان بشنوم آمده ام تا مكاني كه خونهاي پاك و مطهرتان در آن جا جاري شده ببينم آمدهام تا ببينم كه كربلاي ايران همان كربلاي حسيني است .

وقتي كه با پاي برهنه برخاك طلايي طلائيه قدم نهادم و با شما درد و دل كردم احساس خوبي داشتم وقتي از رشادتها و دليري شما شنيدم احساس شرم كردم نمي دانم ميهمان خوبي بودم يا نه ولي اين را مي دانم كه شما ميزبان خوبي بوديد ولي وقتي گفتند كه شما دعوت شدگان شهداء هستيد احساس غرور كردم و با خودم گفتم آيا واقعاً من لياقت ديدار شهداء را دارم ؟. وقتي كه دستان خود را روي خاك شلمچه و طلائيه قرار دادم با خود عهد بستم كه اي شهيد سرخي خونت را با سياهي چادرم حفظ خواهم كرد.
۱۰۰۲/گ۳۰/ب

ارسال نظرات
پر بیننده ها