به بهانه بزرگداشت یاران اصغر، گردان حبیب؛
«اسماعیل! من اگر بروم و افتخار شهادت داشته باشم، تو خواهی توانست در مقام برادرم، از مادر و پدرم مراقب باشی و اما خیلی ها هستند که همین یک برادر را هم ندارند. من می روم تا آنها بمانند و پدر و مادرشان تنها نباشند».
کد خبر: ۹۱۰۲۳۱۳
|
۰۱ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۲:۲۵

به گزارش خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی،

این ها آخرین جملاتی است که شهید اصغر علیپور، فرمانده گردان حبیب ابن مظاهر لشکر عاشورا، در هنگامه عملیات کربلای پنج وقتی دست های اسماعیل وکیل زاده، یار دیرین و همرزمش را می‌فشرد گفت و پس از در آغوش کشیدن همدیگر، راهی منطقه عملیاتی می شود.

 راهی شدنی که بازگشتی نبود. عروجی بود به منزلگاه دوست، دست شستن از تعلقات دنیایی و حضور در ضیافتِ «عند ربهم یرزقون».

اینجا، منزل یکی از فرزندان شهید اصغر علیپور است. در محله ای از تبریز که توسعه شهری، شکل گرفته ولی به سبب حضور یادگارانی از دوران دفاع مقدس و خاطراتی که می گویند، روح مکان، همه مختصات یک فضای معنوی را دارد.

آن هایی که حاضرند، به رسمی چند ساله، در سالگرد شهادت فرمانده شهیدشان دور هم جمع می شوند تا هم یاد فرمانده خود را گرامی دارند و هم دیدار تازه کنند، در زمانه استیلای روزمرگی و عادت، با یاد گذشته ها، دلشان روشن شود.

محفل باصفایی از آن ها که از روزگار نوجوانی و از پشت میزهای دبیرستان، پای به جبهه‌های دفاع از میهن باز کردند، باهم در سنگرها ایستادند، بزرگ شدند، بالیدند، برخی ها شهید شدند و آن ها که جا ماندند، روح خود را به جامعه پیوند زدند و به زندگی روزمره بازگشتند. آلام زندگی روزمره، آن ها را واداشت که همدیگر  را بازیابند؛ چه بهانه ای شیرین تر از یاد شهید اصغر علیپور، فرمانده شهید و پیروز گردان حبیب.

حجم خاطرات از سجایا و زوایای حیات شهید چنان گسترده است که آدمی باورش نمی شود اینهمه خصایص در یک نفر جمع می شود. یکی، از مهارت های رزمی و نظامی اش می گوید، دیگری از حساسیتش به اموال بیت المال. یکی از شوخ طبعی هایش و دیگری از نقش هدایتگرانه اش در تعلیم نیروها. یکی از عوالم معنوی اش و دیگری از توجهش به روحیه تک‌تک نیروهایش.

سردار مطلق، یکی از همرزمان شهید است. او نفس برگزاری این دورهمی را امری نیک و خجسته می داند. اشاره می کند به جمله ای از امام راحل، که وصیت کرده بود چه میان آن ها باشد و چه نه، نگذارند پیشکسوتان جهاد و شهادت در گرفتاری های روزمرگی فراموش شوند.

او این دورهمی سالانه را که به نام فرمانده محبوبشان متبرک است را فرصت نیکی می داند که از همدیگر خبر داشته باشند، بشنوند و بگویند یاد آن دوران را پاس دارند.

 او می گوید این دورهمی ها، یادآور همه آن کارهای بزرگ و ماندگاری  است که ایران سرافراز بماند و ذره ای خاک به دست دشمن نیفتد.

او از نسل جوان هم دعوت کرد که این دورهمی ها را از دست ندهد و کنار بزرگان جهاد و شهادت، با خاطرات آن ها زندگی کنند که خاطرات دوستان شهیدشان گرامی داشته شود.

دیگر میهمان جمع، هادی نقدی است. از خاطرات نوجوانی اش در جبهه غربی سخن می گوید. از مهاباد و مبارزه با دشمن. حماسه آفرینی های اصغر علیپور و مهارت نظامی اش که برای او در آن سن و سال، غریب می نمود: برایم عجیب بود که تا این اندازه، مهارت نظامی داشت. به مانند یک چریک باسابقه، مبارزه می کرد و تن به گلوله نمی داد.

فرج محمدقلیزاده، دیگر همرزم شهید است. یکی از فرماندهان دسته غواصی در عملیات کربلای پنج. شاید از نزدیک ترین ها به فرمانده. او وقتی با فرزند شهید، لب به سخن گشود، گفت: پدرتان از شجاع ترین فرماندهان دوران بود. از آن ها که مثالشان کم است. او این فرصت سالانه را به مجالی برای یادکرد از فرماندهشان می داند که گویی برایش بسیار عزیز و آموخته هایش درس آموز برای همیشه.

یکی دیگر از حاضران از یادگاری ارزشمندی که از اصغر علیپور به پدرش داده بود می گوید: یک رادیوی ترانزیستوری!

من به خاطر تک فرزند بودن، از جبهه معاف شدم. پدرم معافیت را جورکرد که تنهایشان نگذارم. شهید علیپور، پس از آنکه ماجرا معافیت من درست شد، بی آنکه خمی به ابرو بیاورد، در دیداری که با پدرم داشت، یک رادیوی ترانزیستوری کوچک به پدرم هدیه داد. از اموال خودش بود و دوست داشت دست پدرم باشد. پدرم سال ها و سال ها با آن رادیو زیست و سرانجام همزمان با اذان صبح یکی از روزها، چشم از جهان فروبست.

دیگری از عزم راسخ شهید علیپور برای حضور در عملیات کربلای پنج. نظیر خاطره ای از آنچه که اسماعیل وکیل زاده نقل کرده است. با آمیختگی پرمحتواتر به ضرورت حضورش در عملیات: مگر ما تنها کسانی هستیم که باید با خانواده هایمان وداع کنیم؟ مگر حضرت سیدالشهدا، با خانواده اش برای دفاع از کیان دین، وداع نکرد؟ این چه استدلالی است که باید برای خاطر خانواده، قید دفاع از دین را زد؟!

حتی شیرین زبانی های دختر بزرگش و دختری که قرار بود زندگی اش را معنایی دیگر گونه بدهد، او را سست نکرد.

استدلال های مقامات ارشد وقت سپاه عاشورا، برای منصرف کردن شهید ناکام می ماند و سرانجام، شهادت به استقبال ایشان می آید.

صمد علیپور، پسرعموی شهید و نیز برادر همسرش، دیگر خاطره گوی جمع است: با خودکاری سبز، جمله ای از ایشان به یادگار دارم که پر از معنویتی بی مثال است: خدایا! مرا تا نبخشی، از دنیا مبر.

وای بر من! من کیستم که بخواهم برای تو، معبود دوست داشتنی ام تکلیف تعیین کنم؟! خدایا! خودت هر چه را در حق من صلاح است، انجام بده.

مراسم با خاطره گویی ها پیرامون شخصیت فرمانده شهید دنبال می شود. معنویت حاکم بر فضا ما را هم در اقیانوس غواصان گردان حبیب فرو برده است. روح مکان، اینجا، ما را با آن روزها و آن حماسه عجین ساخته است.

اما آنکه لب به سخن نگشود و حرفی نزد، سردار سیدمجید سیدفاطمی بود. نزدیک ترین یار به شهید اصغر علیپور. شاید او چیزهایی در آینه وجود رفیقش دیده است که درکلام نمی گنجد و اگر بگنجد، برای ما زمینی ها، قابل فهم نیست.

احسان شامی

ارسال نظرات
پر بیننده ها