خبرهای داغ:
سیدجبار یک فرمانده تمام عیار بود و قبل و بعد از جنگ فعالیت‌های فرهنگی و اخلاقی خود را داشت اما نمایان نبود و خیلی‌ها در جریان نبودند.
کد خبر: ۹۰۹۷۵۱۵
|
۱۶ دی ۱۳۹۷ - ۰۷:۱۴

به گزارش خبرگزاری بسیج، یک نام به من دادند و آدرس همه مساجد؛ گفتند هر کجا دیدی که شعاع صدای خنده بچه‌ها تا به آسمان رسیده، بدان که او همان جاست. روسری‌ام را صاف می‌کنم، عبایم را می‌پوشم و چه؟ به راستی کجا باید بروم؟ به دنبال چه کسی؟ او که پیداست؛ صدایش را می‌شنوم، سید، در هر نقطه از اهواز، یک تکه از لبخندش را به یادگار جا گذاشته؛ نه او با اهواز غریبه است نه اهواز با او؛ اما چرا من که فرزند اهوازم با او غریبه‌ام؟

می‌خواهم سفرم را دورتر کنم تا شاید بتوانم به تعریفِ سید نزدیک‌تر شوم، سال1330هجری شمسی است، منطقه سی‌متری اهواز، خیابان حافظ و صدای هلهله‌ای که از یکی از خانه‌ها به گوش می‌رسد تو گویی خانه و صاحبخانه آغوش گشوده‌اند برای مهمانِ خوانده و ناخوانده؛ تا چشم می‌بیند و گوش می‌شنود، لبخند است و صلوات؛ نزدیک درِ خانه مردد می‌ایستم، 3تا پسربچه حیاط خانه را روی سرشان گذاشته‌اند، تا چشمشان به من می‌افتد پشت زن‌ها قایم می‌شوند و زیرچشمی زاغ سیاهم را چوب می‌زنند؛ زنی جلو می‌آید، اسفند دود می‌کند و چشم حسودان را کور، دست می‌اندازد دور شانه‌ام و مرا به درون خانه‌ای می‌کشد که عجیب بوی پیامبر می‌دهد!

خواسته یا ناخواسته با موج صلوات مردان و هلهله زنان تا به خودم آمدم دیدم وسط مجلس زنانه نشسته‌ام، نوزاد قنداقه شده‌ای را در آغوش زن باوقاری گذاشتند که اصالت زنان عربی در نگاه باحیایش موج می‌زد؛ نزدیک‌تر شدم، مبارک باد گفتم و دعای زندگیِ با عزت کردم برای نو رسیده؛ مادر لبخند زد و بر گونه فرزندش بوسه نشاند و گفت: زنده باشی خواهر، خدا روزی‌ات کند؛ از خجالت سرخ شدم و سرم را پایین انداختم، یک زن رو به مادر نوزاد گفت: "بده سید جبار را ببرم در گوشش اذان بگویند."

سید به مدرسه می‌رود

اول مهر است؛ پسربچه خوش‌خنده‌ای پله‌ها را دوتا یکی می‌کند از شوق رفتن به مدرسه؛ از دور برای مادرش دست تکان می‌دهد و با برادرانش راهی مدرسه می‌شود، دبستان نجم، همان مدرسه‌ای است که اولین بابا آب داد های سید جبار در آن رقم می‌خورد.

نوجوانی در زمان شاه و ما ادراک ما زمان شاه

زمانِ شاه بود اما دلِ خانه‌ سید و ساکنانش به زمانی جز زمان جدشان رسول‌الله رضایت نمی‌داد؛ سید حسین، برادر سیدجبار است، بزرگ‌مردی که دل می‌خواهد پای حرف‌هایش نشستن؛ از خانواده‌شان برایم می‌گوید و اینکه چطور ماه رمضان، وقتی پدر برای نماز به مسجد می‌رفتند با دسته‌ای مهمان باز می‌گشتند و آن‌ها هرچه در سفره داشتند را دور هم با مهمانشان به رسم "یطعمون الطعام علی حبه" اجداد طاهرشان، شریک می‌شدند؛ سید حسین گفت: «تمام سال‌هایی که از کودکی‌مان به یاد دارم پر از تصویر مسجد است؛ پدرم مسجد را ترک نمی‌کرد و ما در اینچنین خانه‌ای پرورش یافتیم؛ سید جبار با اینکه زمان شاه بود اما با بقیه‌ بچه‌های محل در مسجد دور هم جمع می‌شدند و جلسات سخنرانی‌شان به راه بود؛ همیشه دعای توسل و حضور در هیئت‌ها برایش اولویت بود.»

انقلاب پیروز شد

سید حسین گفت: «سال 1357که انقلاب پیروز شد، من و سیدجبار با همدیگر وارد سپاه شدیم؛ من در قسمت عملیات و نیروی انسانی مشغول به کار شدم و سیدجبار هم در بخش عربی و فرهنگی به فعالیتش ادامه داد؛ سید جبار از ابتدا، دغدغه‌هایش فرهنگی بود و با وارد شدن به این بخش، کم‌کم فکر تشکیل لشکر قدس به ذهنش الهام شد.»

 

یک لشکر فرهنگی، عجب فکر بزرگی داشتی سیدجبار؛ آیا جز این است که فکرهای بزرگ، تکه‌ای از ارواح عظیم‌اند؟؛ چه سخاوتی می‌خواهد بخشیدن تکه‌ای از روحت و به ودیعه گذاشتن آن برای نسلی که تو را نمیشناسند اما به قدسی بودن تفکرت ایمان دارند.

هدف سیدجبار، فرهنگ مردم بود

وقتی دلت بسوزد، فکرت می‌جوشد و این خاصیت نوع بشر است، اما یک مرحله از این‌ها بالاتر آن است که خدا برایش آیه نازل کرده که می‌شوی "رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله "؛ که سید جبار نخواست سرگرم شود به دنیا و تجارتش، که ذکر خدا را خواست، اینکه کودکان یا الله بگویند و پیران با دیدنشان، الحمدلله؛ اینکه زمانِ شاه بشود زمانِ جدش رسول‌الله.

 

سید حسین گفت: «هدف سید جبار، فرهنگ مردم بود؛ او می‌خواست بچه‌ها از سنین حتی خیلی پایین جذب خانه‌های خدا شوند؛ او با بچه‌ها صحبت می‌کرد، از استعدادهایشان می‌پرسید، اگر شناخته بودند که پر و بالشان می‌داد، اگر هم غافل بودند چراغ راهشان می‌شد؛ سیدجبار با لبخند بچه‌ها را دور خودش جمع کرده بود، نماز، اصول و عقاید، اخلاق و حتی احترام به والدین را به بچه‌ها یاد می‌داد؛ گاهی اوقات از سپاه کمک می‌گرفت و هزینه فرهنگ بچه‌ها می‌کرد اما وقت‌های هرچند زیادی که بودجه نبود، از جیبش هزینه می‌کرد، آن‌ها را به اردو میبرد و روحیه بچه‌ها را از تمام جهات پرورش می‌داد بی آنکه از سختی کار خم به ابرو بیاورد؛ خیلی از بچه‌های آن دوران وکیل، سردار و ...شدند که از ثمرات این حرکت است.»

سید یک فرمانده تمام عیار بود

عظمت کار فرهنگی سیدجبار به خوزستان محدود نشد، نیت‌های عفیف همیشه مرزهای محدودیت را در می‌نوردد تا آنجا که در زمان جنگ تحمیلی، به مدت 8ماه، این بزرگ‌مرد اصیل خوزستانی، عازم لبنان می‌شود تا این رهاورد فرهنگی را با مسلمانان لبنان شریک شویم.

سید حسین گفت: «در لبنان نیز نوجوانان و جوانان 15تا20ساله جذب لبخند گرم و صمیمی سیدجبار شدند، سید حسن نصرالله هم همانجا بود و از نزدیک فعالیت‌هایش را مشاهده می‌کرد؛ تعدادی از همین مدافعان لبنانی که با صهیونیست‌ها و تکفیری‌ها مبارزه می‌کنند یادگار همین بسیج قدس سیدجبار در لبنان است. سیدجبار حتی بعد از جنگ نیز، علی‌رغم کهولت سن و مشکلات جانبازی، در جاهایی که به او نیاز بود بی‌منت و حتی اگر با عصا، اما حضور پیدا می‌کرد، او هیچوقت از فعالیت‌هایش دست نمی‌کشید، از خانواده‌های دیگر سرکشی می‌کرد و در صدد رفع مشکلات مردم بود، به مساجد می‌رفت و تا آخرین لحظه حیاتش دست از دغدغه‌های فرهنگی خود نکشید. سیدجبار یک فرمانده تمام عیار بود و قبل و بعد از جنگ فعالیت‌های فرهنگی و اخلاقی خود را داشت اما نمایان نبود و خیلی‌ها در جریان نبودند؛ مردم باید بدانند و در جریان باشند که سیدجبار موسوی چگونه توانست یک بسیج نه تنها مردمی بلکه بااهمیت‌تر از آن، یعنی یک بسیج فرهنگی و اسلامی را تشکیل دهد.»

 

به گزارش خبرگزاری بسیج، عکس‌های سیدجبار را ورق می‌زنم؛ به‌راستی که اهواز، مساجد و کوچه‌ها و مردمانش، همگی مشتاق چهره این سبط سادات است، همان چهره‌ای که نمی‌دانیم خاک با آن چه کرده است؛ هرچند سیدجبار، این فرزند رشید اسلام و خوزستان، چشم‌هایش را فرو بسته و به دیدار پروردگارش شتافته، اما آیا سزاوار نیست یاد این سیدِ سردارِ فرهنگِ خوزستان را گرامی بداریم؟ همان کسی که هنوز عطر نفس‌های حقش در ریه‌ خوزستان جا مانده است.

گزارش از حنان سالمی

انتهای پیام/

ارسال نظرات
پر بیننده ها