در محفل روایتگری شهید بازوی مطرح شد،
اولین عملیاتی که از شاهرود یک گروه سازماندهی شده حضور یافت، عملیات طریق القدس و آزادسازی بستان است و چه شنیدنی است خاطرات شور دلدادگی و عشق بازی رزمندگان و شهدایی که از دست پیامبر آب نوشیدند.
به گزارش خبرگزاری بسیج از شاهرود، محفل روایتگری شهدا و ایثارگران شهرستان شاهرود این بار در منزل برادر شهید عباسعلی بازوی بیدستانی برگزار شد.
در این محفل شهدایی که شهدای زنده زیادی حضور داشتند مراسم با زیارت عاشورا به یاد شهدا آغاز شد و در ادامه ایوب حسین پور که هم راوی است و هم جانباز و رزمنده به گوشهای از زندگی شهید پرداخت و اظهار کرد: نام پدر شهید کرمعلی و مادر سکینه، متولد ۲۰ دی ۱۳۳۸ و شهادت ۸ آذر سال ۱۳۶۰ در عملیات طریق القدس یا کربلای یک است.
وی افزود: این جوان ۲۲ ساله، دیپلم تجربی داشت و در حال تحصیل در مقطع فوق دیپلم در تربیت معلم سمنان بودند و متولد شاهرود در محدود خیابان زینبیه و هم پاسدار و هم آموزش و پرورش بود و بیش از یک سوم در یکسال و اندی در جبههها حضور داشت.
حسین پور با بیان اینکه ۶۰ نفر از شهدای شهرستان شاهرود به نام عباس ملقب هستند به عملیات طریق القدس اشاره کرد که امام راحل فتح الفتوح نامیدند و گفت:امام در پیامی شرکت کنندگان و شهدای آزادسازی این عملیات را دارای قلوب بزرگ و روح شهادت طلبی و سرباز حقیقی، ولی الله اعظم نامیدند.
وی به وصیت نامه شهید اشاره کرد و افزود: در وصیت نامه شهید آمده است «شهادت یک انتخاب است آگاهانه و مشتاقانه، بر شهید گریه نکنید و تبریک بگویید تا روح شهادت طلبی هر چه بیشتر شکوفاتر گردد، تنها شهادت طلبی نمیتواند کارا باشد بلکه باید فکری اسلامی و منسجم و مترقی و قوی وجود داشته باشد و آن خط امام است و جهاد را فراموش مکنید.»
علی اصغر بازوی برادر شهید در این محفل روایتگری با بیان اینکه شهید فرزند چهارم خانواده و وجود شهید مایه خیر و برکت برای خانواده ما و مشهود بود و مادر شهید علاقه خاصی داشت و بزرگتر که شد علاقه شدیدتر بود گفت: محلهای که زندگی میکردیم شرایط خوبی نداشت، فحشا و بی بندوباری جامعه، خانوادهای مذهبی بودیم، شیخ جعفر اشرفی به گردن ما حق داشت و قرآن خواندن را یاد ما دادند، پدر و مادر ما حساس بود و مواظب ما بود که خوب تربیت شویم
وی افزود: علاقمند به فوتبال بودیم و شهید ورزش قهرمانی را به شدت دنبال میکرد که تیم هما عضو بود و بعد شد انصار تلاش داشت که حضور داشته باشد. تابستان خشت مالی میرفتیم که کار سختی بود، کوهپیمایی هم میکرد و برای تیم استانی هم انتخاب شد و دو اوج بود و علاقه زیادی به فوتبال داشت و زندگی خود را با فوتبال تنظیم میکرد تا اینکه شرایط انقلاب اسلامی شروع شد و تحول روحی او با آشنایی امام راحل رخ داد.
بازوی تصریح کرد: و این تحول در جوانان و نوجوانان دستاورد انقلاب بود که امام هم بیان فرمودند: و شهید در رشته تربیت بدنی تربیت معلم در سمنان قبول شد و دو امتحان مانده بود تا فوق دیپلم او تمام شود و شهید یا در جهاد بود یا هیئت هفت نفره بود و با فرمانداری و انتخابات هم فعالیت داشت.
برادر شهید ادامه داد: بعد از اینکه تربیت معلمی شهید تمام شد، گفت: میخواهد پاسدار شوم و از انقلاب دفاع کنم و عباس خودسازی میکرد و به رساله عملیه امام توجه میکرد. عباس مقابل خانواده ایستاد که میخواهم پاسدار شوم و شد، فرمانده پایگاه بسیج کربلا بسطام هم مدتی بود و کردستان هم رفته بود تا عملیات بستان که استخاره کرد پیش آقای طاهری که خوب بود و بسیج آمد که برود که گفتند نمیشود و گربه شدیدی میکرد، عباس بالاخره آمد جبهه، دو روز قبل از عملیات بستان نامه نوشته بود برای من که شعر و آیه قرآن و تهییج کرده بود که محکم بایست. «الله اکبر خوش نیست با سر تو، سر، چون که گشت قربان الله اکبر آید.»
وی اضافه کرد: دلم با دیدن نامه لرزید و از سنگر آمدم بیرون و ناراحت بود و نامه تکان دهنده بود و شب بعدش عملیات شروع شد و ما در آبادان بودیم میدیدیم، فردا صبح شد ما سرباز بودیم، ولی من به دلم بود که عباس شهید شده است و خانه زنگ زدم گفتند پدر بزرگت مریض است، اما گفتم عباس شهید شده است و نحوه خبر دادن به خانواده ما بدجور بوده است.
وی پدر شهید از بلندگو نام پسر شهیدش را میشنود که اعلام میکنند فردا تشییع است و اینگونه خبردار شهادت عباس میشود.
محمدرضا قوچانی همرزم و دوست شهید در این مراسم به روایتگری از شهید و عملیات طریق القدس پرداخت در ادامه به دلیل حفظ شدن خاطرات بصورت مهاورهای میآوریم:
شهیدی داریم که رقاصه بود در زمان طاغوت و در بسیج وقتی فرمش را پر میکردم میگفتند که جبهه را آلوده میکنید و خدا از ما بگذرد و ما مدعی بودیم، اما به فرمود: ه رهبر شهدا از آخر مجلس چیده شدند.
شهید معروف بود به عباس کرم و آشنایی ما از بدو پیروزی انقلاب بود و از ورزش بودیم.
بزرگ همه ما شیخ محمد تهرانی بود و دو تیم مقابل هم بودیم و کری میخواندیم و استاد ما شیخ محمد بود و با عمل کار میکرد و با بچههای تیم انصار همیشه جلسه داشتیم در منزل شیخ محمد، به ما گفت: در محل غیبت نباش و اختیار گیوه خود را دارید و بلند شو برو.
زمینه آشنایی ما عباس در فوتبال بود و آمدیم سپاه و منصور جلالی ما را در بسیج برد تا خدمت کنیم و بچهها جاهای مختلف خدمت میکردند در بسیج تا رسید به اعزام جبهه
اولین نیروی سازماندهی شده از سپاه شاهرود در قالب یک تیم و به ما اسلحه ژ. ۳ دادند و ام یک دادند و عبدالرحیم ابراهیمیان فرمانده ما بود و در منطقه بودیم در اهواز و خرمشهر انرژی اتمی بود رفتیم و محل استقرار ما بود.
مقدورات کم بود و چایی نداشتیم و قند را میسوختاندند و در پیتی میریختند و میشد چایی و خرمهای روی زمین ریخته دارخوین جمع میکردیم و روی تپههای الله اکبر مشرف به بستان بود و قرار بود ارتباط بستان و چزابه را از دست ببندیم و شهید ردانی پور فرمانده تیپ بود و فرمانده عجیبی بود و فرمانده گروهان ما شهید علی قوچانی بود از اصفهان و عبدالرحیم فرمانده بچههای شاهرود بود و سردار مستوفیان هم از گرمسار نیرو آورده بودند و مدتی در تپههای الله اکبر بودیم و با مقدورات ناچیز و پشتیبانی جنگ نبود
شهید رجب حاج حسنی تدارکات دسته ما بود و من آرایشگر بودم و آب را میآوردند پای کوه و ما مستقر در قله بودیم و آب را دیده بالا میآوردند و حتی هندوانه ابوجهل هم را آنجا خوردیم و ما را به یک منطقه رملی آوردند تا آماده شویم برای عملیات مثل مکانی برای تمرین بود برای عملیات و بعد رفتیم پادگان عاشقان شهادت ما را قبل از عملیات آوردند که غسل کنیم و آمده شویم.
شب عملیات قدرت خدا در ماسه رملی سیزده کیلومتر برویم تا به نقطه عملیات برسیم و سابقه جنگ هم نداشتیم و به ما تیربار ژ. ۳ دادند که میگفتند که پارتی بازی کردند با فرمانده گردان این سلاح را دادند، شهید حسینعلی آهوانی از دامغان خوابد دیده بود که شما آمده میشوید برای عملیات بدر و حاجی وجعلنا من بین ایدیهم از دشمن عبور میکنید.
شب عملیات باران گرفت و زمین رمل میشود آسفالت و تا حدودی رسیدیم که از آنجا به اختیار خود و رمز ما ژاله و ژیان بود که عربها نمیتوانستند ژ. بگویند و عملیات شروع شد و ما گلوله تانک و توپ ندیده بودیم و تیربار را گذاشتیم و چهار صد تا گلوله زد نزد و ما باز کردیم، اما نشد و تیربار را انداختیم و سرنیزه و یک نارنجک گرفتیم و رفتیم و ژ. ۳ عباس کرم هم اسلحه را نمیانداخت، چون کار نمیکرد و تا صلح اسلحه را داشت و بعد کلاش گرفت و نماز صبح را در حال دویدن خواندیم تا به سنگر فرمانده رسیدیم و یک نفر با لباس خواب راحت خوابیده بود.
یک عراقی را به سمت ما میآمد و من رمز را گفتم و جواب نداد و با سرنیزه درگیر شدم و زدم که به هلاکت رسید رفتم شلوار را در بیاورم مهدی امامیان گفت: اشکال شرعی دارد و ما در نیاوردم و هوا روشن شد تا منطقه را دیدیم بالاسر بستان پیاده شده بودیم و ما حلقه بستان و چزابه را جاده را قطع کردیم.
اول حسینعلی آهوانی تیر خورد و شهادتین و رو به کربلا خواباندیم و یک نفر دیگر موجب گرفت و افتاد و من دیدیم دهن دهن میزد و ما گفتیم که شهید میشود و ما اذان و اقامه شهادتین و تیراندازی کردیم و دیدیم که هنوز زنده است آخر دهانش را بستیم و مهدی با عباس بود که چند گفت: عباس شهید شده است و ما هشت تایید قرار بود که داماد شده است و قرار بود جشن بگیریم و کام روا شده بود و کوله پشتی و خسته بود و دوربین هندلی بود و در زیر آتش عکس گرفتیم و وصیت کرده بود دفتر شعرش را به منصور جلالی بدهند و شکلاتش را هم توزیع کردیم و عباس را گذاشتیم و رفتیم جلو و مهدی چهار روز بعد در چزابه مجروح شد و ما میخواستیم بریم جلو و کربلا
شب در جاده بستان و چزابه مستقر بود و شهید اکبر چمنی با من همسنگر بود و اکبر با امام زمان ارتباط داشت و در خواب سخن میگفت: بعد از عملیات در چزابه و حماسه چزابه رخ داد رسیدیم به خط چزابه دوستان ارتشی بودند خوشحال شدن ما را دیدند و ما جلوتر از ارتشیها رفتیم و خاکریزی نبود و تا صبح یک سنگری ساختیم که بیش از ۱۳۰ نیرو بودیم و جا افراد هم کم بود یک دو روز در تنگه چزابه بود و تحویل محمود کریمی را دادیم که دلاوری بود که هنوز ناشناخته است
محمود کریمی و حسین منتظری و عبداله عرب نجفی و حسین غنیمت پور اعجوبه بودند، اما امام و رهبری فرمودند که میتوانیم از اینها استفاده کنیم.
محمد کریمی صدا زد که بلند شوید که عراقیها بیامین آتش سنگین ریختند و بچههای استانهای مختلف بودند که به شدت آتش برخی مجروح میشدند و شهید عبدالله مرزبان و مهدی امامیون و فرهاد نظری آرپی جی زدن بودند و از گوشها خون میآمد به حدی که مقابل لباسشان خونی بود و ساعت ۹ صبح مهدی امامیان تیر خورد که اپل کمپوت آبش را خورد چند پست تیربار من نشست و همانطور که درب کمپوت را باز میکردم دیدیم تیر خورد و این طرف و آن طرف میرفت و سرش را گرفتم و خون میآمد و همانجا مراسم عمامه گذاری را اجرا کردیم و هر چه باند بود بستیم، اما خونش بند نیامد و او را پشت سنگر گذاشتیم که شهید میشود و عبدالله مرزبان آمد لگدی به او زد و وقتی رد شد و نشست که آرپی جی بزند تیر به سرش خورد سرش را پایین آورد و خاک را چنگ میزد و عدهای با این صحنه برخورد کردند گفتند فرمانده ما رفت و باید برویم و حین عامری ایستاد که کجا میخواهید بروید و برخی خوف گرفته بود میخواست برود، اما حسن گفت: باید بایستند که اگر من بزنم باید بروند جهنم اگر دشمن بزند شهید میشوید و جنگ ما تن به تن شده بود و مجروحها را بردند مهدی را بردند و رضا خراطها گفت: مهدی سلام رساند و با آمبولانس بردنش و آمبولانس گلوله خورد و همه رفتند هوا، اما مهدی بازرگان مانده بود در کنار سنگر تدارکات و مهدی را کنار قابلمه غذا که جنازه اش جا نماند گذاشتیم و به عقب فرستادیم و در معراج شهدا اهواز ببرند، اما دیده بودند پلاستیک حباب دارد و از آنجا به بیمارستان شهدای تجریش برده بودند و حتی منافقین هم آمده بودند بمب گذاری کنند و دختر بمب بگذارد و رفته در کیوسک تلفن خود را منفجر کرد و آن روز خیلی از دوستان از ۱۳۰ نفر ۲۵ نفر مانده بودیم
شهید رضا قنبری هم بدون سر آمد و با خودکار روی شلوارش نوشتم اسمش را که گم نشود
الان هم در نسل جوان شهدایی داریم که زمینه هنرنمایی آنها نیست و در این مجالس جوانانها بیایند و بشنوند و ما هم وظیفه خودمان عمل کنیم با اطلاعات از، ولی خودمان امام خامنه ای.
در پایان چه زیبا بود خوش و بشهای یادگاران دفاع مقدس با یکدیگر مخصوصا خندههای شهید زنده مهدی امامیون که با دوستانش حال و هوایی داشت رزمنده دلسوختهای که ۳۷ سال قطع نخاع است و قدرت تکلم هم کم دارد، اما روحیه دوران دفاع مقدس او را ساخته و صبور کرده است.
خدا کند از شهدا و راه و رسم آنها غفلت نکنیم ...
در این محفل شهدایی که شهدای زنده زیادی حضور داشتند مراسم با زیارت عاشورا به یاد شهدا آغاز شد و در ادامه ایوب حسین پور که هم راوی است و هم جانباز و رزمنده به گوشهای از زندگی شهید پرداخت و اظهار کرد: نام پدر شهید کرمعلی و مادر سکینه، متولد ۲۰ دی ۱۳۳۸ و شهادت ۸ آذر سال ۱۳۶۰ در عملیات طریق القدس یا کربلای یک است.
وی افزود: این جوان ۲۲ ساله، دیپلم تجربی داشت و در حال تحصیل در مقطع فوق دیپلم در تربیت معلم سمنان بودند و متولد شاهرود در محدود خیابان زینبیه و هم پاسدار و هم آموزش و پرورش بود و بیش از یک سوم در یکسال و اندی در جبههها حضور داشت.
حسین پور با بیان اینکه ۶۰ نفر از شهدای شهرستان شاهرود به نام عباس ملقب هستند به عملیات طریق القدس اشاره کرد که امام راحل فتح الفتوح نامیدند و گفت:امام در پیامی شرکت کنندگان و شهدای آزادسازی این عملیات را دارای قلوب بزرگ و روح شهادت طلبی و سرباز حقیقی، ولی الله اعظم نامیدند.
وی به وصیت نامه شهید اشاره کرد و افزود: در وصیت نامه شهید آمده است «شهادت یک انتخاب است آگاهانه و مشتاقانه، بر شهید گریه نکنید و تبریک بگویید تا روح شهادت طلبی هر چه بیشتر شکوفاتر گردد، تنها شهادت طلبی نمیتواند کارا باشد بلکه باید فکری اسلامی و منسجم و مترقی و قوی وجود داشته باشد و آن خط امام است و جهاد را فراموش مکنید.»
علی اصغر بازوی برادر شهید در این محفل روایتگری با بیان اینکه شهید فرزند چهارم خانواده و وجود شهید مایه خیر و برکت برای خانواده ما و مشهود بود و مادر شهید علاقه خاصی داشت و بزرگتر که شد علاقه شدیدتر بود گفت: محلهای که زندگی میکردیم شرایط خوبی نداشت، فحشا و بی بندوباری جامعه، خانوادهای مذهبی بودیم، شیخ جعفر اشرفی به گردن ما حق داشت و قرآن خواندن را یاد ما دادند، پدر و مادر ما حساس بود و مواظب ما بود که خوب تربیت شویم
وی افزود: علاقمند به فوتبال بودیم و شهید ورزش قهرمانی را به شدت دنبال میکرد که تیم هما عضو بود و بعد شد انصار تلاش داشت که حضور داشته باشد. تابستان خشت مالی میرفتیم که کار سختی بود، کوهپیمایی هم میکرد و برای تیم استانی هم انتخاب شد و دو اوج بود و علاقه زیادی به فوتبال داشت و زندگی خود را با فوتبال تنظیم میکرد تا اینکه شرایط انقلاب اسلامی شروع شد و تحول روحی او با آشنایی امام راحل رخ داد.
بازوی تصریح کرد: و این تحول در جوانان و نوجوانان دستاورد انقلاب بود که امام هم بیان فرمودند: و شهید در رشته تربیت بدنی تربیت معلم در سمنان قبول شد و دو امتحان مانده بود تا فوق دیپلم او تمام شود و شهید یا در جهاد بود یا هیئت هفت نفره بود و با فرمانداری و انتخابات هم فعالیت داشت.
برادر شهید ادامه داد: بعد از اینکه تربیت معلمی شهید تمام شد، گفت: میخواهد پاسدار شوم و از انقلاب دفاع کنم و عباس خودسازی میکرد و به رساله عملیه امام توجه میکرد. عباس مقابل خانواده ایستاد که میخواهم پاسدار شوم و شد، فرمانده پایگاه بسیج کربلا بسطام هم مدتی بود و کردستان هم رفته بود تا عملیات بستان که استخاره کرد پیش آقای طاهری که خوب بود و بسیج آمد که برود که گفتند نمیشود و گربه شدیدی میکرد، عباس بالاخره آمد جبهه، دو روز قبل از عملیات بستان نامه نوشته بود برای من که شعر و آیه قرآن و تهییج کرده بود که محکم بایست. «الله اکبر خوش نیست با سر تو، سر، چون که گشت قربان الله اکبر آید.»
وی اضافه کرد: دلم با دیدن نامه لرزید و از سنگر آمدم بیرون و ناراحت بود و نامه تکان دهنده بود و شب بعدش عملیات شروع شد و ما در آبادان بودیم میدیدیم، فردا صبح شد ما سرباز بودیم، ولی من به دلم بود که عباس شهید شده است و خانه زنگ زدم گفتند پدر بزرگت مریض است، اما گفتم عباس شهید شده است و نحوه خبر دادن به خانواده ما بدجور بوده است.
وی پدر شهید از بلندگو نام پسر شهیدش را میشنود که اعلام میکنند فردا تشییع است و اینگونه خبردار شهادت عباس میشود.
محمدرضا قوچانی همرزم و دوست شهید در این مراسم به روایتگری از شهید و عملیات طریق القدس پرداخت در ادامه به دلیل حفظ شدن خاطرات بصورت مهاورهای میآوریم:
شهیدی داریم که رقاصه بود در زمان طاغوت و در بسیج وقتی فرمش را پر میکردم میگفتند که جبهه را آلوده میکنید و خدا از ما بگذرد و ما مدعی بودیم، اما به فرمود: ه رهبر شهدا از آخر مجلس چیده شدند.
شهید معروف بود به عباس کرم و آشنایی ما از بدو پیروزی انقلاب بود و از ورزش بودیم.
بزرگ همه ما شیخ محمد تهرانی بود و دو تیم مقابل هم بودیم و کری میخواندیم و استاد ما شیخ محمد بود و با عمل کار میکرد و با بچههای تیم انصار همیشه جلسه داشتیم در منزل شیخ محمد، به ما گفت: در محل غیبت نباش و اختیار گیوه خود را دارید و بلند شو برو.
زمینه آشنایی ما عباس در فوتبال بود و آمدیم سپاه و منصور جلالی ما را در بسیج برد تا خدمت کنیم و بچهها جاهای مختلف خدمت میکردند در بسیج تا رسید به اعزام جبهه
اولین نیروی سازماندهی شده از سپاه شاهرود در قالب یک تیم و به ما اسلحه ژ. ۳ دادند و ام یک دادند و عبدالرحیم ابراهیمیان فرمانده ما بود و در منطقه بودیم در اهواز و خرمشهر انرژی اتمی بود رفتیم و محل استقرار ما بود.
مقدورات کم بود و چایی نداشتیم و قند را میسوختاندند و در پیتی میریختند و میشد چایی و خرمهای روی زمین ریخته دارخوین جمع میکردیم و روی تپههای الله اکبر مشرف به بستان بود و قرار بود ارتباط بستان و چزابه را از دست ببندیم و شهید ردانی پور فرمانده تیپ بود و فرمانده عجیبی بود و فرمانده گروهان ما شهید علی قوچانی بود از اصفهان و عبدالرحیم فرمانده بچههای شاهرود بود و سردار مستوفیان هم از گرمسار نیرو آورده بودند و مدتی در تپههای الله اکبر بودیم و با مقدورات ناچیز و پشتیبانی جنگ نبود
شهید رجب حاج حسنی تدارکات دسته ما بود و من آرایشگر بودم و آب را میآوردند پای کوه و ما مستقر در قله بودیم و آب را دیده بالا میآوردند و حتی هندوانه ابوجهل هم را آنجا خوردیم و ما را به یک منطقه رملی آوردند تا آماده شویم برای عملیات مثل مکانی برای تمرین بود برای عملیات و بعد رفتیم پادگان عاشقان شهادت ما را قبل از عملیات آوردند که غسل کنیم و آمده شویم.
شب عملیات قدرت خدا در ماسه رملی سیزده کیلومتر برویم تا به نقطه عملیات برسیم و سابقه جنگ هم نداشتیم و به ما تیربار ژ. ۳ دادند که میگفتند که پارتی بازی کردند با فرمانده گردان این سلاح را دادند، شهید حسینعلی آهوانی از دامغان خوابد دیده بود که شما آمده میشوید برای عملیات بدر و حاجی وجعلنا من بین ایدیهم از دشمن عبور میکنید.
شب عملیات باران گرفت و زمین رمل میشود آسفالت و تا حدودی رسیدیم که از آنجا به اختیار خود و رمز ما ژاله و ژیان بود که عربها نمیتوانستند ژ. بگویند و عملیات شروع شد و ما گلوله تانک و توپ ندیده بودیم و تیربار را گذاشتیم و چهار صد تا گلوله زد نزد و ما باز کردیم، اما نشد و تیربار را انداختیم و سرنیزه و یک نارنجک گرفتیم و رفتیم و ژ. ۳ عباس کرم هم اسلحه را نمیانداخت، چون کار نمیکرد و تا صلح اسلحه را داشت و بعد کلاش گرفت و نماز صبح را در حال دویدن خواندیم تا به سنگر فرمانده رسیدیم و یک نفر با لباس خواب راحت خوابیده بود.
یک عراقی را به سمت ما میآمد و من رمز را گفتم و جواب نداد و با سرنیزه درگیر شدم و زدم که به هلاکت رسید رفتم شلوار را در بیاورم مهدی امامیان گفت: اشکال شرعی دارد و ما در نیاوردم و هوا روشن شد تا منطقه را دیدیم بالاسر بستان پیاده شده بودیم و ما حلقه بستان و چزابه را جاده را قطع کردیم.
اول حسینعلی آهوانی تیر خورد و شهادتین و رو به کربلا خواباندیم و یک نفر دیگر موجب گرفت و افتاد و من دیدیم دهن دهن میزد و ما گفتیم که شهید میشود و ما اذان و اقامه شهادتین و تیراندازی کردیم و دیدیم که هنوز زنده است آخر دهانش را بستیم و مهدی با عباس بود که چند گفت: عباس شهید شده است و ما هشت تایید قرار بود که داماد شده است و قرار بود جشن بگیریم و کام روا شده بود و کوله پشتی و خسته بود و دوربین هندلی بود و در زیر آتش عکس گرفتیم و وصیت کرده بود دفتر شعرش را به منصور جلالی بدهند و شکلاتش را هم توزیع کردیم و عباس را گذاشتیم و رفتیم جلو و مهدی چهار روز بعد در چزابه مجروح شد و ما میخواستیم بریم جلو و کربلا
شب در جاده بستان و چزابه مستقر بود و شهید اکبر چمنی با من همسنگر بود و اکبر با امام زمان ارتباط داشت و در خواب سخن میگفت: بعد از عملیات در چزابه و حماسه چزابه رخ داد رسیدیم به خط چزابه دوستان ارتشی بودند خوشحال شدن ما را دیدند و ما جلوتر از ارتشیها رفتیم و خاکریزی نبود و تا صبح یک سنگری ساختیم که بیش از ۱۳۰ نیرو بودیم و جا افراد هم کم بود یک دو روز در تنگه چزابه بود و تحویل محمود کریمی را دادیم که دلاوری بود که هنوز ناشناخته است
محمود کریمی و حسین منتظری و عبداله عرب نجفی و حسین غنیمت پور اعجوبه بودند، اما امام و رهبری فرمودند که میتوانیم از اینها استفاده کنیم.
محمد کریمی صدا زد که بلند شوید که عراقیها بیامین آتش سنگین ریختند و بچههای استانهای مختلف بودند که به شدت آتش برخی مجروح میشدند و شهید عبدالله مرزبان و مهدی امامیون و فرهاد نظری آرپی جی زدن بودند و از گوشها خون میآمد به حدی که مقابل لباسشان خونی بود و ساعت ۹ صبح مهدی امامیان تیر خورد که اپل کمپوت آبش را خورد چند پست تیربار من نشست و همانطور که درب کمپوت را باز میکردم دیدیم تیر خورد و این طرف و آن طرف میرفت و سرش را گرفتم و خون میآمد و همانجا مراسم عمامه گذاری را اجرا کردیم و هر چه باند بود بستیم، اما خونش بند نیامد و او را پشت سنگر گذاشتیم که شهید میشود و عبدالله مرزبان آمد لگدی به او زد و وقتی رد شد و نشست که آرپی جی بزند تیر به سرش خورد سرش را پایین آورد و خاک را چنگ میزد و عدهای با این صحنه برخورد کردند گفتند فرمانده ما رفت و باید برویم و حین عامری ایستاد که کجا میخواهید بروید و برخی خوف گرفته بود میخواست برود، اما حسن گفت: باید بایستند که اگر من بزنم باید بروند جهنم اگر دشمن بزند شهید میشوید و جنگ ما تن به تن شده بود و مجروحها را بردند مهدی را بردند و رضا خراطها گفت: مهدی سلام رساند و با آمبولانس بردنش و آمبولانس گلوله خورد و همه رفتند هوا، اما مهدی بازرگان مانده بود در کنار سنگر تدارکات و مهدی را کنار قابلمه غذا که جنازه اش جا نماند گذاشتیم و به عقب فرستادیم و در معراج شهدا اهواز ببرند، اما دیده بودند پلاستیک حباب دارد و از آنجا به بیمارستان شهدای تجریش برده بودند و حتی منافقین هم آمده بودند بمب گذاری کنند و دختر بمب بگذارد و رفته در کیوسک تلفن خود را منفجر کرد و آن روز خیلی از دوستان از ۱۳۰ نفر ۲۵ نفر مانده بودیم
شهید رضا قنبری هم بدون سر آمد و با خودکار روی شلوارش نوشتم اسمش را که گم نشود
الان هم در نسل جوان شهدایی داریم که زمینه هنرنمایی آنها نیست و در این مجالس جوانانها بیایند و بشنوند و ما هم وظیفه خودمان عمل کنیم با اطلاعات از، ولی خودمان امام خامنه ای.
در پایان چه زیبا بود خوش و بشهای یادگاران دفاع مقدس با یکدیگر مخصوصا خندههای شهید زنده مهدی امامیون که با دوستانش حال و هوایی داشت رزمنده دلسوختهای که ۳۷ سال قطع نخاع است و قدرت تکلم هم کم دارد، اما روحیه دوران دفاع مقدس او را ساخته و صبور کرده است.
خدا کند از شهدا و راه و رسم آنها غفلت نکنیم ...
گزارش: علی عامری
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها