خبرهای داغ:
علیرضا اسلامی*

"اِبرام چرخی" درونت را بکش یا هیولای آدم خواری به نام " مجلس"

نویسنده در این داستان تخیلی به حال روز نماینده مجلس قبل از انتخاب و بعد حضور در کرسی مجلس اشاره زیرکانه ای دارد.
کد خبر: ۹۰۹۱۳۷۳
|
۲۸ آذر ۱۳۹۷ - ۰۹:۲۴
به گزارش خبرگزاری بسیج از شاهرود، من و "ابرام" در یک روستا بزرگ شدیم. پدر من زمین زراعتی کوچکی داشت و دستش همیشه خالی بود. پدر ابرام هم از کارگران مهاجری بود که از یکی از شهر‌های جنوب شرق کشور به روستای ما در شمال آمده بود تا با کارگری بر سر زمین‌های کشاورزی شکم زن و بچه اش را سیر کند.
علاوه بر وضعیت اقتصادی نامناسب در دوره کودکی، من و "ابرام" اشتراکات دیگری هم داشتیم. هر دوی ما در خانه تلویزیون نداشتیم و همین محدودیت باعث شده بود بیست و چهار ساعته مثل بزرگتر‌ها رادیو گوش کنیم. رادیو ما دو تا را همه چیز دان کرده بود و از همه بچه‌های همسنمان بیشتر می‌فهمیدیم. با هم بحث‌های سیاسی می‌کردیم و نظریه‌ها می‌دادیم.
"ابرام" یک گاری داشت که صبح‌های زود با آن از کارخانه یخ برای مغازه‌ها یخ می‌آورد و با سن کمش؛ در آمدی برای خودش و خانواده اش به دست می‌آورد، به همین علت بین بچه‌ها به ابرام چرخی معروف شده بود. سرتان را درد نمی‌آورم. ما بزرگ شدیم و هر دو به تربیت معلم رفتیم و بعد از آن در آموزش و پرورش مشغول به کار شدیم. اما همان روحیات قدیم و مباحثات در ما باقی مانده بود. البته با اندکی تغییرات. "ابرام" ریشش را خط می‌گرفت و دکمه یقه می‌بست و شروع به تمرین کرده بود تا بتواند برخی کلمات را حلقی‌تر تلفظ کند. از مطالعه دست کشیده بود و بیشتر در گیر موضوعات سیاسی شهرمان شده بود. اما ارتباطمان همچنان برقرار بود و چه سر کار چه بعد از آن دائما با هم بودیم و حرف‌های سیاسیمان تمامی نداشت، تا جایی که یک روز اعلام کرد می‌خواهد در انتخابات مجلس شرکت کند. "ابرام چرخی" کاندیدای انتخابات شد و به لطف همشهریان مهاجرش که دیگر در شهر ما اقلیتی بزرگ بودند با اختلاف رایی جزئی راهی مجلس شد.
مجلس رفتن "ابرام " همان و کمرنگ شدن ارتباط ما همان. تا جایی که دوست قدیمی من در یک سال گذشته حتی خبری از من نگرفته است حتی فکر کنم که نمی‌داند در طول یکسال گذشته من ابتدا پدرم و اندکی پس از آن مادر عزیزم را از دست داده ام. "ابرام" که از بچگی تا همین سه سال پیش، تقریبا هر روز به خانه ما می‌آمد، و اصطلاحا خانه زاد ما بود؛ گویا من را از یاد برده بود.
همین ناراحتی و دلخوری من از او باعث شد، هنگامیکه یکی از اساتید مشترکمان در دانشگاه جویای رابطمان شود، شروع به گلایه از دوست قدیمی ام کنم. او نیز پس از گوش دادن به درد دل من سری با حسرت تکان داد و گفت: این که طبیعی است. وقتی هر روز صبح او با "صبحکم الله بالخیر" به آقای لاریجانی و عرض ارادت به جناب وزیر آغاز شود و عصرش با سایه عالی مستدام و مستفاد باشید سایر بزرگان کشوری به شام برسد، مشخصا هم صحبتی امثال من و شما برایش جز کاچگی و وقت هدر دادن نیست. این ذات قدرت است که با لانه کردن در نفس‌های ضعیف خودنمایی می‌کند. تا بوده همین بوده و تا هست همان است. دعا کن "تا آدم نشدیم دنیا به ما رو نکند" و گرنه همه ما در درونمان یک "ابرام چرخی" پا به رکاب داریم.
استاد حرف‌های دیگری هم زد و در آخر هم گفت: منتظر باش سال آینده دوستت را باز خواهی یافت، حرف‌های زیادی برای گفتن دارد.
 
* نویسنده و فعال رسانه‌ای
ارسال نظرات
پر بیننده ها