خبرهای داغ:
مادر شهید غلامعلی اسلامی‌پور گفت: او هیچ چیزی را برای خودش نمی‌­خواست و همواره سفارش می­‌کرد هزینه­‌های زندگی را کم کنید و به فکر انقلاب و جبهه­‌های جنگ باشید. یک هفته بعد عروسی‌ حلقه­‌ ازدواج‌اش را به نماز جمعه اهدا کرد، و می­‌گوید «خرج جنگ» کرد.
کد خبر: ۹۰۷۶۷۹۸
|
۲۲ آبان ۱۳۹۷ - ۱۰:۲۴

به گزارش خبرگزاری بسیج از دزفول، حین نگارش مصاحبه، کلید واژه‌ه­ایی از مادر شهید در ذهنم مدام مرور می­‌شد «سه ماه زندگی» «7سال مفقود الاثر» «تنها فرزندش» « دلتنگی محمدحسن» چقدر سخت است و گویی قلم شرمنده‌ نوشتن از فداکاری و ایثار این بزرگ مرد شهرم است.

این روزها زیر آسمان این شهر پدران و مادران زیادی هستند که فرزندانشان در جبهه‌ها شهید شدند و در گوشه‌ دیگر از آسمان این شهر هنوز بوی مادران و پدرانی به مشام می‌رسد که زندگی‌شان با صبر و استقامت عجین شده است.

فاطمه اسلامی پور و محمد حسین اسلامی پور پدر و مادر شهید والامقام غلامعلی اسلامی پور از سبک و سیره زندگی فرزندشان در گفت و گو با خبرنگار بسیج صبحت می‌کنند.

بسیج: از شهید غلامعلی اسلامی پور برایمان بگویید؟

مادرشهید: ماحصل زندگی­ ‌مشترک ما هفت فرزند بود که غلامعلی فرزند سوم ما بود. به خاطر اینکه او در ماه رجب به دنیا آمد اسم او را غلامعلی انتخاب کردیم. از همان دوران نوجوانی با فعالیت‌های بسیج آشنا و در پایگاه بسیج فعال کرد و در دوران سربازی نیز جذب سپاه شد.

پدرش در ایستگاه راه آهن اندیمشک مشغول کار بنایی بود. وضعیت اقتصادی خانواده متوسط رو به بالا بود ولی از همان کودکی تمام فرزندانم را به کار کردن عادت داده بودم تا برای خودشان مرد شوند (شیرینی تهیه می‌کردم و از بچه‌ها می‌خواستم درب منزل بایستند و آنها را بفروشند). غلامعلی در دوره نوجوانی به کار بنایی مشغول بود و درآمدش را خرج هزینه‌ تحصیل خودش می­‌کرد.

بسیج: از نحوه شهادت شهید برایمان بگویید؟

مادر شهید: چهار تا از فرزندانم به جبهه رفتند اما غلامعلی گوی سبقت را از همه ربوده بود و تنها 177سال داشت که عزم رفتن به جبهه کرد. آن روزها از هر محله صدها جوان برای رویارویی با دشمن عازم جبهه می‌شدند و همین موضوع باعث می‌شد خانواده­‌ها هنگام رفتن فرزندانشان به جبهه رضایت قلبی داشته باشند.

زمانی که غلامعلی برای ثبت نام رفت به او گفتند سن شما کم است، غلامعلی با دستکاری شناسنامه و کپی از آن راه حلی برای رفتن به جبهه پیدا کرد. اولین بار به عنوان بسیجی از طرف پایگاه بسیج مسجد امام حسین(ع) به جبهه رفت که پایان ماموریت 3ماه­‌اش همزمان با عملیات فتح الفتوح (طریق القدس) بود.

پس از بازگشت از عملیات مسئولیت یکی از پایگاه­‌های آموزشی بسیج را برعهده گرفت، که تاب نیاورد و برای عملیات فتح المبین به عنوان (آر_پی_ چی ، زن) شرکت کرد و در پی آن در عملیات بیت المقدس و در عملیات رمضان به عنوان تخریب چی وارد شد که در عملیات رمضان از ناحیه دو پا مجروح می­‌شود و به گفته همرزم­‌هایش زمانی که به او اصرار می­‌کنند جهت خارج کردن تیر از پاهایش به بیمارستان برود او نمی­‌پذیرد و می­‌گوید " فعلا که درد نمی­‌کنند هر وقت فرصت شد این­کار را انجام می­‌دهم".

در عملیات والفجر6 هم وارد منطقه می­‌شود که با شروع عملیات در محور تنگ چذابه دوباره از ناحیه پا مجروح می­‌شود که هر چه به اصرار از او می‌خواهند به عقب برگردد قبول نمی‌کند و می­‌گوید اگر شما جلو بیایید اسیر می‌­شوید شما بروید اگر من هم توانستم برمی‌گردم. همرزم‌هایش باز گشتند، ولی غلامعلی پس از اصابت دوباره تیر دشمن به شهادت رسید.

اما هیچکس از شهادت قطعی یا اسارت او اطلاع نداشت. تا اینکه پس از 7 سال در روزهای پایانی سال62 خبر مفقودالاثر شدنش را از دوستانش شنیدیم. اما من حس عجیبی داشتم می‌دانستم که اتفاقی افتاده است، آخر همه مادران شهدا موقع شهادت فرزندشان قطعاً این حس را تجربه کرده‌اند و خوب می‌دانند که من چه می‌گویم.

بسیج: شما چگونه از بازگشت پیکر غلامعلی خبردار شدید؟

مادر شهید: سه ماهی از ازدواجش گذشته بود. هر لحظه از این فراق می‌مردم و زنده می­‌شدم تا اینکه شاید یک روز گوشی تلفن زنگ خورد که به من بگویند نیمه دیگر وجودم بر می‌گردد. 7سال از مفقودی پیکرش گذشت تا اینکه بالاخره پیدا شد. از او پسری به نام «محمدحسن» به یادگار مانده است که او هیچ­‌گاه پدرش را ندید.

آذر سال 69 بود که سردار فضیلت پور هر روز با یک دستگاه ویدئو منزل ما می­‌آمد و مرا مقابل تلویزیون می­‌نشاند و می­‌گفت به این جنازه‌ها با دقت نگاه کن شاید «غلامعلی» در میان آنها باشد. در همین روزها بود که سردار با همراهی پسرم حاج حسین و آقای شکیبا جم «هکوکی» و با راهنمایی سردار معین پور که در شب واقعه حاضر بود، توانستند پیکر«غلامعلی» را از دل چذابه کشف کنند تا پس از سال‌ها بی­‌مزار بودن در 29 آذر سال69 همزمان با شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) در جوار دایی شهیدش « عبدالحسین ایزدیان» در بهشت علی دزفول آرام بگیرد.

بسیج: از چگونگی انتظار برای بازگشت شهید بگویید؟

مادر شهید: احساس می­‌کردم که خدا مقاومتی را به من عطا کرده است هیچ وقت ابراز نارضایتی و ناراحتی نمی‌کردم چون راهی را می‌رفت که امام­ گفته بود برای همین راضی بودم به رضای خدا... بعد از هفت سال مفقود‌الاثر بودن تشییع با شکوهی داشت. پسرش که هرگز او را ندیده بود خوشحال بود. فکر می­‌کرد صورتی دارد و می­‌تواند پدرش را ببیند نمی­‌دانست بعد از هفت سال در شوره­‌زار چذابه فقط از پدرش استخوان مانده است و تنها نشان، پلاک و عینکی شکسته و ساعتی با صفحه­‌ای آبی و انگشتری که در شب عملیات به او داده بودند و کارت شناسایی ای که نیمش سوخته بود.

بسیج: ظاهر خودتان هم از نیروهای پشتیبانی در پشت جبهه­‌ها بودید؟

مادر شهید: پشت جبهه پا به پا فرزندانم خدمت می­‌کردم شستن لباس، شکستن قند از جمله کارهای ما بود. به یاد دارم صبح روز فردای عروسی غلامعلی من برای کمک و تشییع شهدا همراه دیگر خانواده­‌ها رفته بودم.

بسیج: غلامعی نسبت به فرایض دینی چقدر پایبند بود؟

مادر شهید: من شبی از شب­‌ها را به یاد ندارم که نماز نافله و غفلیه نخوانده باشد و شبی را به یاد ندارم که بدون وضو خوابیده باشد. جبهه بود ولی شب­‌هایی هم که در خانه بود به یاد ندارم بدون وضو بخوابد، به ذهنم نمی­‌آید از خانه بیرون رفته باشد ولی وضو نداشته باشد.

بسیج: از بارزترین خصوصیتی که از شهید به خاطر دارید؟

مادر شهید: اگر کار خیری را انجام می­‌داد از کودکی­‌اش به صورت پنهانی انجام می­‌داد، اهل هیاهو و خودنمایی نبود. آن زمان پیرزنی در محله‌مان بود که غلامعلی همیشه به او سر می­‌زد به او می­‌گفت عمه کار چیزی نداری برایت انجام بدهم؟ کارهایش را از قبیل تهیه نان، پر کردن کپسول گاز و نیز گه گاهی هم برایش خرید می­‌کرد.

زمانی که جبهه بود همرزمش به او می‌­گوید همسرم باردار است دزفول که رفتی به منزل ما هم سر بزن. که از قضا آن روز همسرش وضع حمل می‌کند و غلامعلی تمامی کارهایش را از انتقال به بیمارستان تا کارهای ترخیص­ش را انجام می­‌دهد.

روز عاشورا عکس او را در دست گرفته بودم، یک زن به سرعت به سمتم می­‌آمد هنگامی که به من رسید گفت شما چه نسبتی با این شهید دارید؟ به او گفتم من مادرش هستم، و او ماجرا را این گونه شرح داد. آن زمان بود که متوجه کارهای خیر پنهانی­‌ا­ش شدم.

یکی دیگر از کارهایی که غلامعلی وظیفه خود می­‌دانست و لذت عجیبی از خدمت به شهدا و خانواده­‌ معززشان حس می‌کرد سرکشی به خانواده‌هایی بود که همسران­‌شان اسیر شده بودند مدام با آنها رفت و آمد داشت و با فرزندانشان بازی می­‌کرد و اگر کاری داشتند برای آنها انجام می­‌داد. همیشه می­‌گفت اگر می­‌خواهیم به کسی کمک کنیم باید پنهانی باشد و سفارش زیادی هم می­‌کرد که حتما در مراسم تشییع شهدا شرکت کنید.

از دیگر کارهایی او که من هیچ­وقت اطلاع نداشتم این بود، شهید محمد زکایی­‌مهر مجروح و در تهران بستری شده بود مادرش بی­‌تاب بود. غلامعلی برای او و خودش بلیط تهیه و مادر شهید زکایی را جهت ملاقات با پسرش به تهران برد.

بسیج: از ویژگی که شما را شیفته می‌­کرد برایمان بگویید؟

مادر شهید: او هیچ چیزی را برای خودش نمی‌­خواست و همواره سفارش می­‌کرد هزینه­‌های زندگی را کم کنید و به فکر انقلاب و جبهه­‌های جنگ باشید. درست یک هفته بعد عروسی‌ حلقه­‌ ازدواجش را به نماز جمعه اهدا کرد، و می­‌گوید «خرج جنگ» کنید.

قناعت و ساده پوشی از دیگر خصوصیات اخلاقی غلامعلی بود. شب عروسی­ لباس یکی از دوستانش «حسین جلالی» را می­‌خواست بپوشد زمانی که متوجه این موضوع شدم با اصرار فراوان توانستم راضی­ش کنم تا لباس پدرش را که هنوز به تن نکرده بود، بپوشد.

بسیج: از روش تربیت و سبک زندگی­تان برایمان بگویید؟

مادر شهید: تاکید می­‌کنم رزق و روزی حلال بسیار در تربیت فرزندان موثر است.

بسیج: شهید تا چه اندازه اهل رعایت حق ناس و بیت المال بودند؟

مادر شهید: غلامعلی یک ریال از بیت المال را داخل منزل وارد نکرد و هیچ­‌گاه از امکانات دولتی بهره نگرفت. موتوری از خودش داشت که تمامی امورات کاری­‌اش را با آن انجام می­‌داد به طوری که به او گفتم غلامعلی چرا از موتور سپاه استفاده نمی­‌کنی و موتور خودت را به همه میدهی؟ او گفت « حجی چته په ایطوری گویی؟!، مردم دارن جون دهن مو یه موتور دادم در مقابل جون مردم خیلییه؟!!»

بسیج: از شهید خاطره­ای برایمان بگویید؟

مادر شهید: اهداف و آرمان­‌های انقلاب اسلامی و دفاع از کشور در دوران دفاع مقدس آن­قدر اهمیت داشت که برادر از برادر برای حضور در مناطق عملیاتی گوی سبقت را می­‌ربودند. هر کدام از فرزندانم قصد رفتن داشت به آنها نه نمی­‌گفتم. غلامحسین آمد و گفت غلامعلی چه کرد که با سن کم­ش توانست به جبهه برود؟ که ماجرا را برای او بیان کردم.

غلامحسین هم رفته بود از شناسنامه‌اش فتوکپی گرفته و سنش را دستکاری کرد و از روی همان فتوکپی دوباره فتوکپی دیگری می‌گیرد که کسی متوجه کارش نشود. غلامعلی آمد و گفت غلامحسین چه کرد که به جبهه رفت؟ ماجرا را که برایش شرح دادم با خنده گفت غلامحسین دیگر دست شیطان را از پشت بسته است.

بسیج: رفتار غلامعلی با پدر و مادر چگونه بود؟

مادر شهید: خدا را گواه می­‌گیرم غلامعلی بسیار احترام پدر و مادر را داشت. غلامعلی به نسبت دیگر پسرانم خاص بود. وسایل خانه را برایم تعمیر کرد، من هم از او تشکر می‌کردم که او در جوابم می‌گفت دیگر فایده‌ای ندارد شما نباید تشکر می‌کردید من وظیفه‌ام را انجام داده‌ام با تشکر شما دیگر ثوابش را از دست دادم. انقدر این غلامعلی تواضع داشت. الان محمدحسن پسر شهید مانند پدرش برایم دلسوزی می‌کند و کارهایم را انجام می­‌دهد. ( مرا دکتر می‌برد، داروهایم را می‌گیرد)

بسیج:کلام آخر

مادر شهید: نه تنها ما بلکه تمام خانواده شهدا پای آرمان و انقلاب خواهیم بود لذا از مسئولان درخواست داریم به جای شعار دادن عمل کنند.

ارسال نظرات
پر بیننده ها