خبرهای داغ:
حضور دانش آموزان دختر در نمایشگاه رسم پروانگی جالب توجه که با شیطنت های خاص نوجوانی گرمای خاصی به نمایشگاه بخشیده بودند.
کد خبر: ۹۰۷۵۳۳۹
|
۱۷ آبان ۱۳۹۷ - ۱۲:۳۸

خبرگزاری بسیج قزوین، بخشی از نمایشگاه با مسابقه ورزشی دارت دختران دانش آموز را به کوری خواندن برای هم ترغیب که صدای خنده آنان لحظه ای قطع نمیشد.
پس از آن تیراندازی مجازی با سلاح کلاشینکف بود که بازار گرمی داشت و برای گرفتن سلاح تمایل زیادی نشان می دادند، در گوشه ای از نمایشگاه که تصویری از ورودی خرمشهر را به نمایش گذاشته بودند تئاتری در حال اجرا بود که توجه مرا نیز به خود جلب کرد.
یک افسر ارشد حزب بعث یک سرباز عراقی را تعقیب می کرد که پس از چند متری دویدن بر روی خاکریز وی را گرفت و صحنه ای نوستالژی را رقم زد که یاد آور تعقیب و گریز میدان نبرد بود.
وقتی افسر ارشد عراقی سرباز فراری را ضرب و شتم می کرد و گلوی وی را فشار می داد ناگهان، بغض چند دختر دانش آموز توجه مرا به خود جلب کرد که یک باره فریاد زدند جلاد رهایش کن!
چند بار این جمله را با عصبانیت فریاد زد که همزمان چند انفجار صوتی برای واقعی بودن صحنه توسط تیم فنی حاضر انجام شد که بخشی از جمعیت دختران دانش آموز با جیغ و فریاد از خط سیم خاردار دور شدند، نزدیک سنگر شهدای گمنام شدم و سینا ترابی را دیدم که با چند دختر دانش آموز در حال گفتگو می باشد.
گریه نسل چهارمی برایم جالب بود که در مظلومیت شهدای تفحص شده و گمنام می گریستند. سینا ترابی از رزمندگان دفاع مقدس به درستی با آنان ارتباط بر قرار کرده بود.
یکی از دانش آموزان گفت: چقدر سخت است که یک مرد به جبهه بفرستی بعد از مدتی چهار کیلو استخوان و یک نوزاد کفن شده تحویلت بدهند. می گفت: بچه بودم که خبر دادند دایی ام پیدا شده و پس از چندین سال وی را تفحص کردند. در تلویزیون دیدم شهدای گمنام را اما فقط تابوت و کامیون را تجسم می کردم ولی الان می دانم که دایی ام چگونه برگشته است. این استخوانها زمانی قلب ها و مغزهایی را با خود حمل کردند که خدا را زیباتر از همه زیبایی ها دریافتند و رفتند. دلم برای دایی ام تنگ شده است.
مادرم همان یک برادر را داشته و حالا متوجه می شوم چرا هنوز برلیش گریه می کند!
بعد از گپ و گفت سینا ترابی با دانش آموزان به قایقی که ماکت یک رزمنده با ماسک شیمیایی دراگر و دست قطع شده در ساحل ایستاده بود گریه یک مادر را رقم زد.
چه روزگاری بر این امت گذشت، کجای کار ایراد داشته که امروز برخی جوانان بی تفاوت شدند. این ها چه باید می کردند؟ دست و پا دادند،سردادند و رفتند تا قبامت بی نشان شدند اما عده ای هنوز در خواب مانده و ملت را درمانده کردند.
نظرش را پرسیدم گفت: خانه دارم و ۵۰سال از عمرم گذشته است، هر ملتی که به خونهای داده شده اش بی تفاوت باشد آن خونها را در جنگی دیگر باید تجربه کند.هر مسئولی بر مسند ریاست کارش را خوب انجام ندهد در سراشیبی سقوط کارش را تجربه خواهد کرد.
عرفه شهدای غواص و دلنوشته های بازدید کنندگان پایانی بر حاشیه نگاری قسمت اول رسم پروانگی بود.
1002/ت30/ب

ارسال نظرات
پر بیننده ها