خبرهای داغ:
همراه با طنین فریادهای " مرگ بر آمریکا"

13 آبان موعد تجدید میثاق دانش آموزان با آرمان های امام و شهدا

13 آبان ماه نزدیک است و شعاری که همه جوانان و نوجوانان علیه استکبارجهانی دارند همان " مرگ بر آمریکا و " مرگ بر اسرائیل" است که هیچ گاه از تارک ملت ایران پاک نمی شود.
کد خبر: ۹۰۷۲۹۰۴
|
۰۹ آبان ۱۳۹۷ - ۱۲:۵۳

 به گزارش خبرگزاری بسیج از خراسان جنوبی، در دوران دفاع مقدس تعداد بسیار زیادی از نوجوانان فهمیده استان ما نیز  در سنگرهای ایثار و شهادت مشق عشق کردند و چندین سال در جبهه حضور داشتند. حضور دانش آموزان در جبهه آن هم از شرقی ترین نقطه کشور را می توان بسیار پر رنگ تر از سایر اقشار دانست.

حضور دانش آموزان در جبهه ها پیام هایی به جهانیان دارد . پیامش پیشگامی، پویندگی و بالندگی، بصیرت، تقوا و و لایتمداری است که در رگ های جوانان و نوجوانان این مرز و بوم جریان دارد.

 سرمایه های دیروز انقلاب امروز نیز مهمترین سرمایه و آینده سازان نظام هستند. مسئولین و آحاد جامعه وظیفه دارند که خدمتی شایسته انجام دهند تا ان شاء الله نسل سوم و چهارم انقلاب نیز در صحنه های مختلف بیش از گذشته افتخارآفرین باشند.

13 آبان ماه نزدیک است و شعاری که همه جوانان و نوجوانان علیه استکبارجهانی دارند همان " مرگ بر آمریکا و " مرگ بر اسرائیل" است که هیچ گاه از تارک ملت ایران پاک نمی شود.

متن میثاق نامه اجلاسیه شهدای دانش آموز که توسط برادر بسیجی احمدرضا جعفری از بسیجیان حوزه مقاومت بسیج شهید فهمیده شهرستان بیرجند قرائت شد را در ادامه می خوانید:

به نام خدا

هر مطلبی برای خود یک مقدمه میخواهد و هر مقدمه یک مفهوم و هر مفهوم یک معنای عمیق و قلبی. به دنبال بهترین مقدمه ها برای نوشته ام بودم که در میان این فکرها به یاد خاطره ای افتادم که از یک دلداده و عاشق جنگ شنیده بودم. برایم می گفت در زمان جنگ دانش آموزی بود که سنش و قدش نمی خورد تا بتواند خود را به جبهه برساند اما شوق پرواز و خدمت در دلش چنان موج میزد که هیچکس را یارای مقاومت در برابرش نبود. روزها رفت و آمد و باز هم جواب نمی شنید اما هیچ وقت نا امید نشد.

آنقدر شوق خدمت دلش را ذوب کرده بود که برای رسیدن و وصال هرکاری می کرد. اندکی پوتین های خود را بلندتر کند. آنقدر استادانه که هیچ کدام از فرماندهانش متوجه این موضوع نشدند و اندکی سال تولد خود را هم در شناسنامه پایین تر آورد . آنطور که دیگر نه سنش و نه قدش هیچ کدام مشکلی نداشتند. آنگاه دیگر پر پروازش باز شده بود و دیگر می توانست پرواز کند.

پرید و رفت. به جایی پرید که مانند او زیاد بودند اما او بال پریدنش بزرگتر و قوی تر شده بود. آن رزمنده برایم می گفت شبی نخوابیدیم و بیدار نشدیم جز اینکه میدیدم پوتین های ما تمیز و اکس زده جلوی سنگر چیده شده بود. لحظه ای احساس خستگی نکردیم مگر اینکه میدیدم این رزمنده نوجوان با کلمن آب سرد دوان دوان به سمت ما میآمد و میگفت بنوشید به یاد حسین و هر وقت آب خوردن ما تمام میشد می گفت دعا کنید جلوی روی مادرم شرمنده نشوم.

مادرم مرا به امیدی به جنگ فرستاده که اینجا برایش دلاوری کنم. روزهای زیادی گذشت تا زمانی که در عملیاتی بالاخره به آرزوی دیرینه اش رسید. پر کشید و آن هم چه پر کشیدنی. وقتی بالای سرش نشسته بودم با لبخندی گفت خدا را شکر که شرمنده مادرم نشدم. خدا را شکر که شرمنده امام نشدم.

 انگار همه دوست داشتند تا یک کاری بکنند که شرمنده امام نشوند. از روز اول بعثت تا امروز همه یک کار میکردند تا شرمنده امام زمانشان نشوند. شبی کسی در جای خواب پیغمبر خوابید تا شرمنده رسول الله نشود، زمانی همسری بین در و دیوار فرزندی از دست داد و صورتش سوخت اما هیچ نگفت تا شرمنده امام زمانش نشود، روزی خواهری پاره های جگر برادرش را دید اما دم بر نیاورد تا شرمنده امام زمانش نشود.

 و یک روز هم یک نوجوان کاری کرد که هم شرمنده پدر نشود و هم شرمنده امام زمان و هم شرمنده مادرش. نامش قاسم بود و میگویند هم سن و سال تمام دانش آموزان امروز این مرز و بوم. یتیم امام حسن که با خود وعده کرده بود تا شرمنده برنگردد از کربلا. به سراغ عمو که رفت ، عمو اجازه اش نداد و نا امید به سراغ مادر رفت.

آنجایی که احساس میکرد شاید گره از کارش باز شود. شیر دل مادری چون مادر قاسم وصیتی را به دست او داد که به قلم پدرش امام حسن نگاشته شده بود . تا این خط را حسین (ع) دید اشک از چشمانش جاری شد. باورش نمیشد که بعد از مدتها دوری از برادر در میان جنگ اینطور یادگاری عزیز به دستش برسد. دستخط برادر را بر دیدگان نهاد و بر آن گریست و بعد آن رخصت میدان قاسم را داد. قاسم گر چه نوجوان بود اما کربلایی در کربلا به پا کرد که انگار طوفان شده و هیچ کجا قابل دیدن نیست .

روزهای زیادی گذشته و علمداری اسلام دست به دست چرخیده تا اینک به دست ما رسیده . به دست حسین فهمیده های امروز. شاید سنمان کم باشد، شاید تجربه کمتر دیده باشیم اما برای قاسم شدن همه ما نوشته ای از مادران خود داریم. ما هم آمده ایم تا شرمنده امام نشویم ما هم آمده ایم تا دست به دست مجروح و جانباز رهبر بدهیم و قاسم باشیم .

ما هم آمده ایم تا پا جای پای قاسم بگذاریم و سرها بر قدم های امام گذاریم. آمده ایم تا بهانه ای باشد برای میثاق بستن. میثاق با قاسم ها، فهمیده ها، فرهادی ها و همه آنهایی که یک روز بال و پر زدند و در خون غلطیدند تا ما بایستیم و بازهم علم علمداری دین اسلام را بر دوش کشیم.

 

ما را نبي «قبيله ي سلمان» خطاب كرد

روي غرور و غيرت ما هم حساب كرد

ما از الست طايفه اي سينه خسته ايم

ما بچه هاي مادر پهلو شكسته ايم

 

امروز اگر كه سينه و زنجير مي زنيم

فردا به عشق فاطمه شمشير مي زنيم

 

از ما بترس،طايفه اي پر اراده ايم

ما مثل كوه پشت علي ايستاده ايم

 

از اما بترس، شيعه ي سرسخت حيدريم

جان بركفان جبهه ي فتواي رهبريم

 

از جمعه اي بترس كه روز سوارهاست

پشت سر امام زمان ذوالفقارهاست

از جمعه اي بترس،كه پولاد مي شويم

از هرم عشق مالك ومقداد مي شويم

 

انتهای پیام/

ارسال نظرات
پر بیننده ها