خبرهای داغ:
عراق هرگز فکر نمی کرد که ایران با باقیمانده همان نیروها عملیات کربلای ۵ را ساماندهی کند. در کربلای ۵ تیربارچی بودم و یک کمکی داشتم. به طرف جزیره بوارین که منتهی به جاده بصره است باید حرکت می کردیم. هنگام عبور از جاده آسفالت اتفاقی افتاد و دشمن با یک دکل دیده بانی موقعیت ما را شناسایی کرد و مثل باران گلوله نثار ما می کردند!
کد خبر: ۹۰۶۶۸۲۸
|
۱۷ مهر ۱۳۹۷ - ۱۴:۵۱

خبرگزاری بسیج قزوین: خاطرات رزمنده و جانباز عیسی پیرمردوندچگینی در خصوص دوستان شهیدش جالب توجه بود و در مصاحبه امروز گفتگویی با وی در خصوص کربلای ۵ و یار شهدای شاخص تیپ قدس گیلان مخاطبین را مهمان خویش کردند که از نظر می گذرد.
در عملیات کربلای ۴ تیپ قدس گیلان در خرمشهر ماند و به عنوان پشتیبان و تامین عمل کرد اما پس از شکست ایران در عملیات کربلای ۴ دستور عقب نشینی دادند.
عراق هرگز فکر نمی کرد که ایران با باقیمانده همان نیروها عملیات کربلای ۵را ساماندهی کند. در کربلای ۵تیربارچی بودم و یک کمکی داشتم. به طرف جزیره بوارین که منتهی به جاده بصره است باید حرکت می کردیم. هنگام عبور از جاده آسفالت اتفاقی افتاد و دشمن با یک دکل دیده بانی موقعیت ما را شناسایی کرد و مثل باران گلوله نثار ما می کردند!
به یکی از بچه ها گفتم هوای منو داشته باشید تا به بچه ها اطلاع بدم که این منبع آب نبوده بلکه دکل دیده بانیست.
خط آتش تیربار مرا پوشش داد و با غلت زدن به طرف دیگر رفتم و خبر را به بچه ها دادم.
دوباره نزد کمک تیربارچی خودم برگشتم و به او گفتم سنگر نداریم باید جان پناه پیدا کنیم. درخت خرمایی که تنه بزرگی داشت جان پناه ما شد و نزدیک به نیم متری هم خاک و ماسه جلوی خودمان کندیم تا در برابر ترکش و گلوله ایمن شویم.
به یک باره بچه ها تا نزدیک سحر شروع به آتش بار کردند و با سلاح سنگین و نیمه سنگین دکل را زدند و دید عراقی ها نسبت به ما کور شد.

از میکده تا خدا!!!(4)
وقتی وارد جزیره شدیم معبری در کنار جاده آسفالت وجود داشت که حجم گلوله باران آن به قدری زیاد بود که هیچ کس نمی توانست عبور کند.
سردار همدانی که آن زمان حاج حسین صدایش می زدیم فرمانده تیپ بود و گفت چگینی برگردید! تا اینجا بیشتر ماموریت به ما ندادند. قرار بود نیروهای تازه نفس برای تثبیت بیایند اما در هنگام برگشت دشمن تمام حجم آتش خود را متوجه جاده آسفالت و معبر کرده بود.
وقتی به صورت زیگزاگ یا سینه خیز داشتیم بر می گشتیم به یک باره فرهاد پارسافر و نیک سرشت نقش بر زمین شدند. وقتی بالای سر آنها رسیدم دیدم گلوله مستقیم به قلب آنها اصابت کرده و به شهادت رسیدند.
فرهاد را بغل کردم که با خودم به عقب بیارم اما مانع شدند و گفتند بچه ها ی بهداری کارشون را انجام می دهند.
پارسافر دو هفته قبل از کربلای ۵ مریض بود، شب عملیات فرمانده گردان به من گفت که مراقب باشید ایشان متوجه نشوند چون بیمار است باید بهبودی حاصل کند.
وقتی متوجه شد برخاست و گفت چگینی! می خواهید بروید من تنها بمانم؟ بی معرفت قول و قراری روز اول داشتیم. هرکاری کردند نتوانستند فرهاد را منصرف کنند.
چهره اش نورانی و بسیار زیبا بود، خدا آن شب فرهاد را انتخاب کرد، نیک سرشت را هم انتخاب کرده بود. تنها از جمع چهار نفر من باقی ماندم تا هر روز غم آن روزها را بخورم و آلوده به دنیا شوم.

از میکده تا خدا!!!(4)
فرهاد را خدا نقاشی کرده بود. جوانی شجاع و مهربان بود، من،فرهاد لاهوتی،فرهاد پارسافر ،نیک سرشت،خوش صورت،نیک سیرت همیشه با هم بودیم. همه رفتند و من ماندم. یک شب آنها را در خواب دیدم اما نزدیکشان شدم از من رو برگرداندند. نمی دانم چه کردم! بهترین دوستان من بودند.
سپاه قدس گیلان یادگارروزهایی است که خدا را در خون می دیدم! خدا را در میان گریه های بچه ها در شب عملیات، رفتن و پروازها، شکستن حصارها! خدا را می دیدم که چگونه گل چین می کند و دردانه های ناب را بر می دارد. پارسافر علاقه زیادی به فاطمه زهرا س داشت.
هنوز صدای یا زهرا ی پارسافر هنگام تیر خوردنش یادم نمیرود. روزهایی را سپاه قدس رقم زد که خدا به تماشای صف عاشقان نشسته بود. جایی که قتلگاه کربلا را با تن و پوست خود لمس کردم،چه در سرداشتند مردانی مانند لاهوتی و نیک سرشت؟ آنها چگونه بال فرشته ها را گرفتند و بال زمینی را رها کردند؟ دلم تنگ شده برای روزهایی که سردار همدانی برایمان سخنرانی می کرد.
برای لباس های خاکی که انسان را از خاک به ملکوت می برد. برای سفره هایی که امام زمان (عج) مهمانشان بود. دلم تنگ شده برای روزهایی که خرمشهر تهدید شد و مشتی از خاک را برداشتم و گفتم ای خاک خرمشهر تو در قیامت شهادت بده که نه به طمع بهشت آمده ام نه ترس از جهنم بلکه آماده ام تا خدا را در صفیر گلوله ها ببینم. آمده ام تا سرو دست و جان بدهم اما تو برای ایران بمانی و بدون تو ایران هم نخواهد ماند.
متنفرم از اتوکشیده هایی که با لباس فرشته جهنم را برای خود می خرند. چه هولناک بود که هزاران مرد در قدمگاه امام رضا در شلمچه با طایفه کوفیان جنگیدند و خون خویش را نثار فرزند زهرا کردند.
اسیر دنیا و زندگی اش شده ام و دوست دارم یک بار دیگر بروم و در شلمچه اروند کنار جفیر طلاییه دزفول سر بر خاک بگذارم و از آن خاک، دوستانم را طلب کنم.
1010/پ30/ب

ارسال نظرات
پر بیننده ها