سارا عرفانی در یادداشتی نوشت: مدتی پیش، عزیزی که خدمت حضرت آقا رفته بود، خبر داد ایشان کتاب «پنجشنبه فیروزه‌ای» را خوانده‌اند و چند جمله‌ای در مورد کتاب گفته‌اند.بیقرار شدم بدانم نظرشان درباره کتابم چه بوده؟
کد خبر: ۹۰۶۴۶۷۱
|
۱۱ مهر ۱۳۹۷ - ۰۸:۰۰
به گزارش خبرگزاری بسیج،  در پی دیدار راوی و نویسنده کتاب «فرنگیس» با رهبر انقلاب و جمعی از نویسندگان و فعالان عرصه دفاع مقدس نیز با معظم‌له دیدار کردند.

سارا عرفانی از نویسندگان شناخته شده کشورمان و مولف کتاب‌هایی، چون لبخند مسیح، انتشارات سوره مهر (چاپ یازدهم)، از جنس خدا، زندگینامه داستانی شهید نصرت اله الله کرمی، سردار استقامت، زندگینامه داستانی سردار شهید محمد جواد آخوندی، دلاورمرد سیستان، زندگینامه داستانی سردار شهید میرقاسم میرحسینی (چاپ چهارم)، زنگ عبور و... طی یادداشتی به این دیدار پرداخته است.

آنچه در پی می‌آید متن یادداشت این نویسنده است:

چند روز پیش که در خبر‌ها گزارشی از بانو فرنگیس پخش شد، برای دخترانم تعریف کردم که او، در هجده سالگی پس از شهادت پدر و برادرش توانسته یک دشمن بعثی را با تبر بکشد و یکی را اسیر کند. چشمان دخترانم آن لحظه دیدنی بود که از شدت شوق دلاوری یک شیر زن، می‌درخشیدند.

خوب می‌دانم دختری که فقط همین حجم از شجاعت یک زن را شنیده و خوانده باشد، با زنی که چیزی از این ماجرا نداند فرق می‌کند. همین که یک دختر نوجوان، هر چند هنوز مشغول مرتب کردن عروسک‌های پولیشی خرسی‌اش باشد، ته ذهنش ماجرای این شیرزن را مرور می‌کند و صد باره با خودش می‌گوید اگر من جای او بودم چه می‌کردم؟

سوالی که دخترانم از من پرسیدند و حتما بار‌ها و بار‌ها از خودشان. حتی نه فقط شجاعت و دلاوری در آن لحظات تکرار نشدنی، بلکه صلابتی، چون کوه، در مقابل تمام مصائبی که هر انسانی در سراسر زندگی اش با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کند. مصائبی که می‌تواند در مقابلشان کمر خم کند یا شجاعانه به مقابله برود.

بعد از رونمایی از تقریظ حضرت آقا بر کتاب «فرنگیس»، این بانوی دلاور را در آغوش گرفتم و بوسیدم و گذاشتم وجودم کمی از صلابتش و شجاعت وصف نشدنی‌اش را نفس بکشد. به بانوی عزیز، مهناز فتاحی بابت تقریظ رهبری تبریک گفتم.

مدتی پیش، عزیزی که خدمت حضرت آقا رفته بود، خبر داده بود که ایشان کتاب «پنجشنبه فیروزه‌ای» را خوانده‌اند و چند جمله‌ای در مورد کتاب گفته‌اند. راستش از آن روز بیقرار شدم بدانم نظر رهبرم در مورد کتابم چه بوده؟ اگر نقص و اشکالی هست روی چشم بگذارم و بتوانم در آثار بعدی جبران کنم و اگر نکته‌ی مثبتی هست،   دلم گرم شود و قلمم گرم تر.

این بود که سراغ یکی دو نفر از مسئولان نشست رفتم و خواستم اگر امکانش باشد نظر حضرتشان را بدانم و اگر یادداشتی در حاشیه کتاب نوشته‌اند، بخوانم و حتی اگر لازم است، در سینه حفظ کنم. گفتند: «امروز که ایشان را دیدید از خودشان بپرسید.» چند دقیقه طول کشید تا معنای این جمله را بفهمم. چون از پیش قراری برای دیدارشان نبود. از آن لحظه، ثانیه‌ها جور دیگری می‌گذشتند. دختر کوچکم همراهم بود و فقط تنها غصه‌ام این بود که چه حیف که مطهره همراهم نیست و از این دیدار بی نصیب می‌ماند.

زمان، لحظه لحظه سپری می‌شد و ما که تقریبا آخر صف بازرسی بودیم، سرانجام به نماز دوم رسیدیم و بعد از آن، ایشان چند دقیقه‌ای، با بانو فرنگیس و نویسنده کتاب، خانم فتاحی صحبت کردند.

دخترکم را بغل کردم تا حضرت آقا را ببیند. بهش گفتم: «آقا که نزدیک آمدند، بلند سلام کن.» گفت: «نه، خجالت می‌کشم.» و بعد گفت: «به آبجی نگو کجا آمده‌ایم که دلش نسوزد!»

خوب می‌دانم در دل خواهران نویسنده‌ام چه می‌گذشت. خیلی از آن‌ها دوست داشتند کتاب‌هایشان را به آقا هدیه دهند. همه دل شان می‌تپید که بدانند اگر ایشان کتابشان را خوانده‌اند، چه نظری دارند. همه دل شان پر می‌زد که دست آقا را ببوسند. دورشان بگردند، آقا چند دقیقه‌ای حرف بزنند و همه جرعه جرعه بنوشند و سیراب شوند.

بعضی فقط ایشان را نگاه می‌کردند و اشک می‌ریختند و این لحظات را در خاطر و قلب شان مهر و موم می‌کردند.

رهبری، جناب مرتضی سرهنگی را صدا زدند و به ایشان گفتند: «شما زحمت زیادی برای نگارش کتاب‌های تاریخ شفاهی دفاع مقدس کشیده‌اید. خانم‌های نویسنده، آن قدر در نگارش و توصیف موقعیت‌ها، قوی شده‌اند که دارند گوی سبقت را از مردان می‌ربایند. ان شاالله برنامه ریزی کنید که تا بیست سال آینده نگارش این خاطرات با جدیت دنبال شود.»

ایشان گویی دامن کشان رفتند و ما نگاه شدیم و «ای کاشِ» اینکه فرصت بیشتری بود تا چند کلمه‌ای با رهبر عزیزمان حرف بزنیم و برای روز‌های بعد، شور و اراده‌ای قوی‌تر از قبل، برای آنکه قلم مان چیزی بنویسد که امام‌مان از آن راضی باشد.
ارسال نظرات