هادی این سال‌های آخر وقتی ایران می‌آمد، بار‌ها روی صورتش چفیه  می‌انداخت و می‌گفت: اگر به نامحرم نگاه کنیم راه شهادت بسته می‌شود.
کد خبر: ۹۰۶۴۶۴۷
|
۱۰ مهر ۱۳۹۷ - ۱۹:۵۷

به گزارش خبرگزاری بسیج از کرمان،  به نقل از خبرگزاری میزان، شهید مدافع حرم «محمدهادی ذوالفقاری» از جمله جوان‌های بی‌باک، بابصیرت و خوش‌فکر جمهوری اسلامی ایران بود که در بهمن‌ماه سال ۱۳۹۳ در منطقه «مکیشفیه» شهر سامرا به شهادت رسید.  بُرش‌هایی از زندگی این قهرمان کشورمان را که در کتاب «پسرک فلافل‌فروش» گردآوری شده است، منتشر می‌کند.

ویژگی‌ها
این سخنان را از خیلی‌ها شنیدم. اینکه هادی ویژگی‌های خاصی داشت، همیشه دائم الوضو بود. مداحی می‌کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می‌گفت. اهل ذکر بود. گاهی به شوخی می‌گفت: من دوهزار تا یا حسین (ع) حفظ هستم. یا می‌گفت: امروز هزار بار ذکر یا حسین (ع) گفتم، عاشق امام حسین (ع) و گریه برای ایشان بود. واقعا برای ارباب با سوز اشک می‌ریخت.

اخلاق او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می‌کرد، خیلی بدش می‌آمد. وقتی که شخصی از زحمات او تشکر می‌کرد، می‌گفت: «خرمشهر را خدا آزاد کرد». یعنی ما کاری نکرده‌ایم. همه کاره خداست و همه‌ی کار‌ها برای خداست. حال و هوا و خواسته‌هایش مثل جوانان هم سن و سالش نبود. دغدغه‌مند‌تر و جهادی‌تر از دیگر جوانان بود.

انرژی‌اش را وقف بسیج و کار فرهنگی و هیئت کرده بود. در آخر راهی جز طلبگی در نجف پاسخگوی غوغای درونش نشد.

من شنیدم که دوستانش می‌گفتند: هادی این سال‌های آخر وقتی ایران می‌آمد، بار‌ها روی صورتش چفیه می‌انداخت و می‌گفت: اگر به نامحرم نگاه کنیم راه شهادت بسته می‌شود.

خیلی دوست داشت به سوریه برود و از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند. یک طرف دیوارخانه را از بنری پوشانده بود که رویش اسم حضرت زینب (س) نوشته شده بود. می‌گفت: نباید بگذاریم حرم عمه‌ی سادات، دست تروریست‌ها بیفتد.

وقتی می‌خواست برای نبرد با داعش برود، پرسیدیم درس وبحث را می‌خواهی چه کنی؟ گفت: اگر شهید نشدم، درسم را ادامه می‌دهم. اگر شهید شوم، که چه بهتر خدا می‌خواهد این گونه باشد.

در میان فیلم‌ها به خداحافظ رفیق خیلی علاقه داشت. سی دی فیلم را تهیه کرد و برای خانواده پخش نمود.

خواهرش می‌گفت: من مدت‌ها فکر می‌کردم هادی هم مثل آدم‌های درون فیلم، هر شب با موتور وبا دوستانش به بهشت زهرا می‌رود. صحنه‌های این فیلم همه‌اش جلوی چشم‌های من است.

همه‌اش نگران بودم می‌گفتم نکند شباهت‌های هادی با محتوای فیلم اتفاقی نباشد!

هادی مثل ما نبود که تا یک اتفاقی می‌افتد بیاید برای همه تعریف کند. هیچ وقت از اتفاقات نگران کننده حرف نمی‌زد. آرامش درکلامش جاری بود.

برادرش می‌گفت: نمی‌گذاشت کسی از دستش ناراحت شود اگر دلخوری پیش می‌آمد، سریعاً از دل طرف درمی‌آورد. هادی به ما می‌گفت: یکی از خاله‌هایمان را درکودکی ناراحت کرده، اما نه ما چیزی به خاطر داشتیم نه خاله‌مان. ولی همه‌اش می‌گفت: باید بروم حلالیت بطلبم. هیچ وقت دوست نداشت کسی با دلخوری از او جدا شود.

 

ارسال نظرات