خبرهای داغ:
هنگامیکه مرا بغل کرد سخت گریست و حس کردم پدرم از ما جدا شده است. آن روز پدر رفت و تا یک هفته خبری از وی نبود و همه جا سراغش را گرفتیم تا اینکه دوماه بعد نامه ای همراه با یک عکس برایمان آمد! آری پدر رزمنده شده بود.
کد خبر: ۹۰۶۴۱۷۱
|
۰۹ مهر ۱۳۹۷ - ۱۴:۱۳

خبرگزاری بسیج قزوین: قبل از انقلاب در شرکت های کارتن سازی،تولی پرس و در نهایت در میکده قزوین کار می کرد، سخت به شراب خوری روی آورده و گاهی در خانه به ساختن شراب انگور مشغول بود. تا اینکه در سال ۱۳۵۷ با انقلاب بساط این کار برچیده شد.
اما هنوز غرق در شراب و تفریح بود، یک روز بر حسب اتفاق سخنرانی امام را در تلویزیون می شنود که ما با فساد در سینما مخالفیم! با سینما مخالف نیستیم، به فکر فرو رفت که چه شخصیت نابی دارد این آخوند!
یادم میاد وقتی پدر از میکده حقوق می گرفت، مادرم پولش را در خانه خرج نمی کرد و معتقد بود که تولید شراب حرام است و لقمه حرام به بچه هایم نمی دهم!!
روزگار گذشت تا اینکه حادثه ای رخ داد، ناقوس جنگ به صدا در آمد و زندگی مردم با خون و حماسه آشنا شد، امام فرمان جهاد صادر کردند اما باز هم غرق در مستی شراب!
هوای میکده هنوز در رفتار و کردارش پیدا که داستانی شگفت انگیز و سازنده در حال رقم خوردن بود.
۷فرزند و همسر را سخت است تامین و امرار معاش کنی!
خبر سقوط خرمشهر به همه جا رسید اما تاثیری بر حرکات وی نداشت، همچنان بی تفاوت بود و مشغول شرابخوری!! در اواخر سال ۶۲ اتفاقی رخ داد که باور نکردنی بود، تمام شیشه های شراب یادگار میکده قزوین را شکست و شراب ها را دور ریخت. در گوشه ای نشست و شروع به گریه کردن کرد،هیچ وقت پدر را ناراحت و گریان ندیده بودم، نزدیک شدم و بهش گفتم بابا چرا گریه می کنی؟
گفت: چیزی نیست! دلم واسه امام حسین (ع) گرفته، از تنهایی و بی کسی اش! مرا بغل کرد و گفت؛ تو روزی سرباز امام حسین خواهی بود، گفتم امام حسین که شهید شده بابا!! گفت ؛ نه پسرم همیشه پیش ماست. اگر کار خوب کنیم می توانیم ببینیم امام حسین (ع )را تا کمکمان کند.
۱۰تومن پول به من داد تا برای خودم خرید کنم، خوشحال شدم و دور از چشم مادرم به مغازه رفتم و بستنی و آلاسکا خریدم که هنوز مزه اش را حس می کنم!
چه اتفاقی افتاده که پدر اینقدر مهربان شده است، نماز می خواند و هر بار چندین رکعت اضافه و دائم روزه می گیرد!
پس از چند هفته که مدارس روی خود را به مهر گشود،پدر بیدارشد و همه ما را بوسید تا به لوشان برود وسیله ای را بیاورد تا کشاورزی را درو کند.
اما هنگامیکه مرا بغل کرد سخت گریست و حس کردم پدرم از ما جدا شده است. آن روز پدر رفت و تا یک هفته خبری از وی نبود و همه جا سراغش را گرفتیم تا اینکه دوماه بعد نامه ای همراه با یک عکس برایمان آمد! آری پدر رزمنده شده بود.
عکس در جبهه غرب و کردستان بود، پس از ۳ماه با لباس نظامی یا لباس خاکی به مرخصی آمد، چقدر مهربان شده بود، برایمان آموزش نماز می گذاشت و برادر و خواهر ها با قرآن و نهج البلاغه مانوس شده بودیم. توضیح المسایل را از کودکی آموختیم! اما نبود پدر پس از ۶ماه اثرش را بر زندگی ما گذاشت، فقر و تنگدستی سراغمان آمد، مادر با نقص عضوی که داشت برای تحصیل ما سنگ تمام گذاشت تا جای خالی پدر را پر کند. همه برادر و خواهرها شاگرد ممتاز مدرسه بودیم،بارها با لباس های دو سال گذشته خود به مدرسه می رفتیم و عید را با همان لباس ها سر می کردیم! کلاس چهارم بودم که از پدر پرسیدم چرا از میکده بریده و رزمنده شدی؟ گفت؛ اگر از میکده تا خدا رسیدی هنر کردی! شبی در خواب حقیقت امام را دیدم که مرا نظاره می کند و من سرگرم خوردن شراب هستم. اما من همچنان مستی می کردم و گفت؛ صورت و سیرت خویش را بشوی ای مرد خدا! تا کی مستی برای شیطان می کنی؟ گفتم نمی توانم ترک کنم، گفت باید از میکده تا خدا بروی! خدا یاور و حافظ توست، مرگ در بستر هم سراغت می آید!
وقتی صبح از خواب بیدار شدم در فکر بودم چه ارتباطی بین من شرابخوار و امام مستضعفان است؟ وقتی رختخواب خویش را که روی پشت بام انداخته بودم جمع کردم، یک مار بزرگ سمی را در رختخواب یافتم! و آن آبی که در خواب به دستور امام صورت خویش را شسته بودم همان اروند رود بود که در خواب دیدم!
پسرم آنجا همه با خدا عشق بازی می کردند و مستی در عالم فانی در آن روزگار معنا پیدا می کرد...

ادامه دارد

1002/ت30/ب

ارسال نظرات
پر بیننده ها