داستان نانوایی که به دستور رضاشاه در تنور سوزانده شد، در اصل داستان زن روستایی مؤمنی بود که برای حفظ حجابش در تنور خانه پنهان شده بود و به دست آژان‌های سفاک رضاشاه زنده زنده سوزانده شد. راه‌آهنی که رضاشاه از جنوب به شمال کشید، برای رفت و آمد راحت اجنبی‌ها در کشور بود، نه برای رفاه مردم. لباس سنتی ایران که به زور جهل رضاشاه از تن مردم درآمد، آخرین حلقه تمدن کهن ایران بود.
کد خبر: ۹۰۳۶۰۱۱
|
۲۵ تير ۱۳۹۷ - ۰۷:۰۶

به گزارش خبرگزاري بسيج استان مركزي ؛ اواخر قرن سیزده خورشیدی است. چند سالی است که ایران قحطی هولناک و ساخته بریتانیا را از سر گذرانده و کم‌کم درد و زجر آن را در تار و پود اجتماعش حس می‌کند.

نسل‌کشی بی‌سابقه‌ای که 9 میلیون ایرانی را در مدت دو سه سال، به کام مرگ کشاند و نصف جمعیت آن زمان ایران را کشت. بدون اینکه خبری از آنها در تاریخ و نشانی از آنها در ذهن‌ها مانده و خاطراتشان به آیندگان منتقل شده باشد و عزایی برایشان به پا شده و تقویم روزی را به آنها اختصاص داده باشد و... و بدون اینکه دیروزی که وطن‌سوزان، شعار وطن‌پرستی به راه انداختند و برای ایران باستان تاریخ ساختند و جشن 2500 ساله گرفتند، برای اینان شمعی برافروخته باشند و بدون اینکه امروز آنها که به تحریک و تدارک قاتلان ایرانیان، در پارسه و پاسارگاد تجمع می‌کنند، به یاد 9 میلیون ایرانی کشته شده صد سال قبل، به دست انگلیس باشند و برای خون پدران و مادران خود حرمتی بدانند و... و بدون اینکه برای هم‌وطنانمان رمان یا قصه‌ای نوشته باشند.

قحطی و وبای انگلیسیِ ایرانیان تمام شد ولی اثرات اجتماعی آن از آن روز تا به امروز مانده است. برای علماء رمقی نمانده بود که تحرک مؤثری کنند و مردمی نمانده بودند که بخواهند سخن علماء را بشنوند و آنها که بودند عزادارانی بودند که غصه کمرشان را شکسته بود. از مشروطه‌خواهان و غیره هم خبری در دست نیست.

زمانی که با کودتا سرکار آمد برای مسلط شدن بر اوضاع عوامفریبی می‌کرد. عرق‌فروشی‌ها و قمارخانه‌ها را تعطیل کرد. با سر و روی گل گرفته پیشاپیش دسته‌های عزاداری حرکت می‌کرد و به ظواهری از دین پرداخت، با علماء میانه خوبی نشان داد و با دین مردم، مردم‌داری نمود و... ولی وقتی به حکومت رسید و در تخت شاهی جا گرفت، اقداماتش در تاریخ ماندگار شد و بلایش منحصر به فرد بود و بعد از چند سال، دوباره مصیبت قحطی را در ذهن‌ها زنده کرد.

انگلیس به جان مردم افتاد و رضاخان به جان دین و فرهنگ مردم که همیشه محرک و پیشران بوده است و با اصلی‌ترین شاخصه پیشرفت کشور مبارزه کرد و مردمش را زمین‌گیر کرد. خدایش نیامرزد که هنوز جای چنگش بر روی فرهنگ ایران می‌سوزد.

به ‌غیر از آن سفری که رفت و برنگشت، تنها یک سفر خارجی رفت، آن هم به ترکیه‌ای که تازه مسیر غربی شدن و رنگی شدن به تمدن غربی را شروع کرده بود و تا همین امروز هم دوان‌دوان به دنبال آن است. به جای تلاش تمدن و کار، زنان ترکیه‌ای چشمش را گرفتند. پس از بازگشت، دلیل عقب‌ماندگی ایران را، نه در بی‌کفایتی شاهان و مدیرانی که چون خودش از فضیلت بی‌بهره و از مشاورت علماء و دانشمندان غافل بودند، که در فرهنگ اصیل مردم دید.

همان چیزی که عامل ارتقا و رشد هر جامعه پویایی است. گویی خیابان‌گردی مسئولین و خودباختگی آنها همیشه برای ایران هزینه‌ساز بوده است. ناصرالدین‌شاه هم هنگام بازگشت از سفر روسیه، به زنان حرمسرای خود دستور داد تا پوشش خود را تغییر دهند و آنها نیز دامن خود را کوتاه کردند. امثال این امور با کم و زیادش تا مشروطیت ادامه یافت و از مشروطیت به بعد نیز سنت‌ستیزی و حجاب‌گریزی، به بهانه تجدد رونق گرفت و روشنفکرانی که محصول جامعه آفت‌زده قجری و پهلوی و مولود معیوب غربزدگی بودند به جای ریشه‌یابی مشکلات و پرداخت علمی و عقلی به عقب‌افتادگی و با فراموشاندن نسل‌کشی هولناک انگلیسی‌ها در ایران، مردم داغدار ایران را به دامن دغلکار غرب کشاندند.

جنایت روشنفکران، در فرهنگ‌ستیزی، کمتر از رضاخان نیست. آنها که در کشاکش مصیبت‌های مردمِ خود، به دنبال تطهیر دشمن خونخوارند و با منحرف کردن افکار عمومی به دنبال بزک کردن چهره شیطانند، پیاده نظام دشمنند. همان‌که ایران امروز نیز گرفتار آن است و در عربده مستانه دشمنان و حمله بی‌رحمانه اقتصادی آنان، گروهی نامرد، ذهن‌ها را به حاشیه می‌پراکنند.

آن‌روز، مردمی که از گرسنگی و قحطی، با فلاکت و بدبختی دست و پنجه نرم می‌کردند باید شکم گرسنه خود را فراموش کرده و کلاه شاپو بگذارند یا چارقد خود بردارند تا متمدن شوند و امروز نیز گروهی شرافت خود را سر چوب می‌گیرند تا متمدن شوند. دردناک‌تر اینکه تسلط وهابیت بر حجاز و تخریب کامل قبور ائمه در بقیع نیز حدود سال 1305 شمسی به وقوع پیوسته و جریان روشنفکر وابسته توانسته است افکار عمومی و علماء را مشغول خود نماید و طرح دشمنان اسلام را تکمیل کند. دستور دیکتاتوری لباس‌های یک‌دست و کشف حجاب اگرچه یک‌سال بعد از آن سفر کذایی صادر شد، ولی زمینه آن و مقدمه سازی آن از چندسال قبل شروع شده بود.
در خرداد 1314 ابلاغیه اجبار مردم به استفاده از لباس‌های یکدست صادر شد و علما و مذهبیون همان‌گونه که تاریخ نشان داده و ثابت کرده، بصیرت و شم سیاسی دقیق‌تر و سریع‌تری از روشنفکران دارند، با این اقدام مخالفت کردند.

نماینده‌ای به تهران فرستادند که توسط رضاشاه محبوس شد. اعتراضات ادامه یافت تا به تجمع در مسجد گوهرشاد رسید و در 21 تیرماه 1314، عوامل حکومت با یورش به مردم متحصن در مسجد گوهرشاد، صدها نفر را به شهادت رساندند. شواهد حاکی از انتقال پیکرهای شهدا با ده‌ها کامیون به نقاط نامعلوم است و جو رعب و وحشتی که تا همین چند سال پیش که گروهی آتش به اختیار فرهنگی، به جمع‌آوری خاطرات شفاهی قیام مسجد گوهرشاد اقدام کردند، ادامه داشت نگذاشت که مردم یک دل سیر برای شهدا و جانبازان خود‌ گریه کنند و مردم خاطرات خود را در این هشتاد سال در سینه خود و صندوق‌خانه‌ها نگه داشته بودند. بسیاری از شهدا به صورت گمنام در شهرهای خود دفن شدند و خانواده‌های آنان جرأت گفتن شهید یا کشته شده در کشتار مسجد گوهرشاد را نداشتند.

ابلاغیه اجباری شدن استفاده از یک نوع لباس، عیان شدن چهره نفاق و ضد دین رضاشاه بود، که سال‌های سال عوام فریبی نموده بود. حقانیت مطالبات امثال شهید مدرس زمانی مشخص می‌شود، که رضاشاه همچون مجانین و آدمکشان حرفه‌ای، مردم کوچه و بازار را به گلوله می‌بندد. اقدامات رضاشاه باعث شد که نفرت او و اعمال و عمالش در ذهن‌ها بماند.

در میان برخی شایع شده بود که برای حاجت گرفتن یک دور تسبیح رضاشاه را لعن می‌کردند. از شدت خفقان و سرکوب، گفتن جنایات رضاشاه یا نبود یا در میان خانواده‌ها به صورت رمزی بود. این خفقان نتیجه غفلت از انحراف و نفوذ و دوری روشنفکران از علماء بود. داستان تکراری خیانت از غصه انحراف مشروطیت تا متحدالشکل کردن لباس و کشف حجاب و اعتماد مصدق به غرب و اسقاط دولتش تا کاپیتولاسیون و انقلاب سفید شاه و... و تا امروزی که هنوز دشمنان خونی مردم ایران، هوادارانی نفوذ کرده در میان مردم دارند که منافعشان را تأمین کنند.

واقعه مسجد گوهرشاد که بروز و ظهور اسلام‌ستیزی رضاشاه و حامیان خارجی اوست در اصل شروع دفاع مقدس هفت ساله فرهنگی مردم ایران است که تا سال 1320 که رضاشاه توسط بریتانیا از ایران اخراج شد ادامه داشت. و در شرایطی این دفاع مظلومانه و خونبار صورت گرفت، که کشور، انباشته از روشنفکران، روزنامه‌نگاران، تجددخواهان، شعرا و ادبا و... و مدعیان همیشگی بود که نه تنها کمکی به مردم نمی‌کردند، که تاریخ را نیز وارونه منتقل می‌کردند و قسمت‌های مهم تاریخ کشورمان را فراموشاندند. داستان نانوایی که به دستور رضاشاه در تنور سوزانده شد، در اصل داستان زن روستایی مؤمنی بود که برای حفظ حجابش در تنور خانه پنهان شده بود و به دست آژان‌های سفاک رضاشاه زنده زنده سوزانده شد. راه‌آهنی که رضاشاه از جنوب به شمال کشید، برای رفت و آمد راحت اجنبی‌ها در کشور بود، نه برای رفاه مردم. لباس سنتی ایران که به زور جهل رضاشاه از تن مردم درآمد، آخرین حلقه تمدن کهن ایران بود و...

شش ماه بعد از واقعه مسجد گوهرشاد، در تاریخ 17 دی همان سال، قانون کشف حجاب نیز اعلام و با زور چوب و چماق پهلوی، اعمال شد و در کنار تعطیلی روضه‌خوانی و عزاداری برای امام حسین، استفاده از لباس سنتی، رفتن به تکیه و حسینیه و... و داشتن فرهنگ ایرانی قرار گرفت و تمام اینها در زمانی بود که کشورهایی چون ژاپن و کره با تأکید و تشدید فرهنگ بومی و نسخه‌های ملی، پیشرفت چشمگیر خود را شروع کردند و روشنفکران ما هنوز روی کاغذ و در شب شعرها و میتینگ‌ها، جان خود را فدای ایران می‌کردند و برای رضاشاه مجیز می‌گفتند و با تحقیر ایرانی، از روی ترجمه‌های غربی برای مردم خود نسخه می‌پیچیدند. همان تخیلات و توهماتی که امروزه نیز از برخی مرعوبان و مجذوبان غرب دیده و شنیده می‌شود.

اما مردم در مبارزه فرهنگی خود با دین‌ستیزان و فرصت‌سوزان، به صورت آتش به اختیار، فرهنگ خود را اگرچه به سختی ولی حفظ کردند و به آیندگان منتقل کردند و امروز نیز در هجمه فرهنگ غربی و دستگاه‌های بودجه‌خوار و مختل فرهنگی، وظیفه‌ای که بر دوش آتش به اختیاران است، مجاهده‌ای است که اجرش کمتر از اجر پدران و مادران مجاهد این سرزمین نیست. همان‌ها که پاسبانان واقعی فرهنگ این سرزمین‌اند.

منبع : بصيرت

ارسال نظرات