به گزارش سرویس بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت خبرگزاری بسیج، به نقل از پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ انتشار خبر رحلت امام خمینی در ۱۴ خرداد ۱۳۶۸، همه مردم ایران را در حزن و اندوه فرو برد و سیل جمعیت را به سمت تهران روانه کرد. اما در این میان، گروهی از رزمندگان دفاع مقدس که در اردوگاههای رژیم بعث عراق در اسارت به سر میبردند، علاوه بر سنگینی اندوه از دست رفتن امام، توانایی حضور در مراسم تشییع و خاکسپاری پیکر مطهر امام خمینی را نیز نداشتند. از این رو غم و اندوه آنان چند برابر میشد. بازخوانی خاطرات اسرا در اردوگاههای بعثیان به خوبی روحیات و حالات اسرای ایرانی در آن مقطع تاریخی را نشان میدهد.
حجت الاسلام سیدعلیاکبر ابوترابیفرد که مدت زیادی را در اسارت رژیم بعث عراق بود و از این رو به سیدالاسرا معروف شد خاطرات غمگین آن روزها را به خوبی روایت میکند.
در کتاب "زندگی و مبارزات حجتالاسلام ابوترابی" که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده، به نقل از حجتالاسلام ابوترابی که در آن زمان در اردوگاه تکریت به سر میبرد، آمده است: در روز ارتحال امام، ما در اردوگاه تکریت بودیم. صبح روز ۱۴ خرداد، پس از آمار و هنگام خوردن صبحانه، دو تن از آشپزها که ایرانی بودند، با چهرهای رنگ پریده، به سرعت وارد آسایشگاه شدند و با حالتی نگران سر جای خود ایستادند. فهمیدم که از موضوعی نگراناند و گویا با من کاری دارند.
به گونهای که دیگران متوجه نشوند. به سراغشان رفتم. دیدم که اشک در چشم هایشان حلقه زده است. با آنها به داخل حیاط رفتم و آنان گفتند که از رادیو عراق خبر ارتحال حضرت امام را شنیدهاند. من به آنها گفتم: شما عرب زبان نیستید و ممکن است درست متوجه نشده باشید. حضرت امام کسالت دارند و ممکن است دشمنان دروغ گفته باشند یا شما خبر را درست نفهمیده باشید.
به آنها تأکید کردم که موضوع را جایی مطرح نکنند. مشغول صحبت بودیم که ناگهان افسر بعثی وارد اردوگاه شد و به من گفت: «ابوترابی با با تو کار دارم». او مرا به داخل اتاقش برد و گفت: «تاکنون چند بار رادیو عراق خبر رحلت رهبر شما را اعلام کرده و دروغ بوده است. امروز هم خبر درگذشت رهبر شما را اعلام کرد و من فکر کردم همچون دفعههای قبلی دروغ باشد، بنابراین رادیوهای برخی از کشورها را گوش کردم. فهمیدم که دروغ نیست و همه رادیوها این خبر را اعلام کردند».
او سخنش را این گونه ادامه داد: «ایشان مرد بزرگی بود و من تسلیت عرض میکنم. من نگران هستم که بچهها اگر بفهمند چه عکس العملی نشان خواهند داد؟»
من به او گفتم: «اگر شما بچهها را از عزاداری منع کنید، عواقب بدی خواهد داشت. او گفت: «این حق شماست که عزادار باشید.» از او و سربازانش خواستم که این خبر، در اردوگاه منتشر نشود چون ممکن است آثار منفی به بار آورد.
سپس رفتم و به برادران گفتم: حضرت امام کسالت دارند؛ شما بروید دعا کنید! با اعلام خبر بیماری حضرت امام، غم و اندوه همه اردوگاه را فرا گرفت و در آسایشگاه ما برنامه دعای توسل برگزار شد. دعا که تمام شد، یکی از برادران نوزده ساله ما به نام علی اهل شوش، با گریه پیش من آمد و گفت: «ابوترابی ما یتیم شدیم، چرا به ما نمیگویی؟» من حرف او را انکار کردم و گفتم: «این چه حرفی است که میزنی؟» دوباره اصرار کرد و من هم انکار نمودم. او گفت: «ابوترابی! پس شما بی خبر هستی؟» به او گفتم: «موضوع از چه قرار است؟»
على حرف خود را این گونه ادامه داد: «در حالی که مشغول دعای توسل بودیم، خوابم برد. ناگهان در عالم رویا، خودم را به همراه دیگر دوستان، در آسمانها دیدم. مشاهده کردم که آسمانها را چراغانی کردهاند و همه جا را زینت دادهاند و پیامبران و امامان و اولیا خدا، همه صف کشیدهاند. ناگهان این ندا بلند شد که السلام علیک یا روح الله. من متوجه شدم که حضرت امام از دنیا رحلت فرمودهاند. در همین حال، گریه اسرا بلند شد. حضرت فاطمه زهرا(س) از میان آن جمع باشکوه تشریف آوردند نزد اسرا و فرمودند: ما هم می خواستیم که امام شما را بیشتر روی زمین نگه داریم، ولی تقدیر پروردگار بر این قرار گرفت. باز گریه اسرا بلند شد و حضرت زهرا(س) فرمودند: شما بی تابی نکنید! اگر شما صبر و وفاداریتان را بیشتر حفظ کنید، سرانجام شما هم نزد امامتان جای خواهید گرفت.»
آقای رحمانیان، یکی از اسرای دفاع مقدس، درباره عزاداری اسرا بعد از شنیدن خبر ارتحال امام میگوید: عصر روز چهاردهم خرداد، همه امیدها قطع گردید. غلغلهای در اردوگاه پیچید و همه را میخ کوب کرد. بلندگوی اردوگاه، تلاوت غمگین آیات قرآن را شروع کرد. همه به داخل آسایشگاهها ریختند. تا به حاج آقا ابوترابی تسلیت بگویند؛ اما او که همچون صخرهای بر زمین افتاده بود، با صدای بلند ناله میکرد و اشک میریخت. تنها صدای گریه به گوش میرسید. سربازان عراقی هم ناراحت بودند و با چشمهای فروافتاده و چهرههای غمگین خود، با اسرای ایرانی اظهار همدردی میکردند. حدود یک ساعت به این وضع گذشت؛ وضعیتی کوبنده و سرگردان کننده. پس از آن، رهبر اسرا آرام و باوقار سر از سجده برداشت، و اشکهای خود را پاک کرد. ایشان در کنار دیوار ایستاد و همه را به سکوت فراخواند و سخنانی پر معنی اما سوزناک درباره حضرت امام بیان کرد.
ایشان گفت: «انا لله و انا اليه راجعون. أفإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم بزرگترین مصیبت جانکاه و فاجعه جانگداز را، بعد از رحلت رسول خدا و ائمه معصومین که بر بشریت گذشت، به پیشگاه اقدس آقا امام زمان (عج) و حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا(س) مادر بزرگوارشان و یاران وفادارشان، به هموطنان متعهد و جان بر کف و فداکار و مخلص، به امت حزب الله و مسلمین و مستضعفین و شما فرزندان برومند ایثارگرشان تسلیت عرض میکنم. انالله و انا الیه راجعون. در پیشگاه اقدس عالم چه میتوان گفت که حکمت بالغه الهیه بر این تعلق گرفته که انبیا و رسول رهبری فرموده و ارائه طریق میدهند و در نهایت، پس از راهنمایی انبیا و اولیاء دین است که بشریت از پیروانشان به پای خود باید بپیمایند و خدا را شاکریم که اگر دیدگان گنه کارمان به جمال انبیا و معصومین روشن نگشت، چند صباحی و چند سالی افتخار درک این بزرگ بنده صالح خدا ما را نصیب گشت و از این نعمت بالاتر اینکه به راستی شما امت به پاخاسته روی همه انبیاء را سفید نمودید و در عالیترین سطح از بندگی و پیروی قرار گرفتید و ضمن آنکه فخر انبیا گشتید، به این بزرگ بنده صالح خدا در نزد خدا و انبیا آبرو بخشیدید. هیچ گاه این افتخار را فراموش نکنید که امام میفرمود: شما خدایی شدهاید.»
عراقیها در مدت زمان عزاداری بچههای اسیر هیچ تحرکی از خود نشان ندادند و بچهها هرچه توانستند در عزای امام خویش گریستند.